روزها در کوچه باغ نگاهت قدم می زدم
اما دریغاکه لحظه ای مرادرک نکردی.
چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی
واز پشت به من نیشخند میزدی
همیشه دربرابرجنگل وحشی نگاهت
خزان بودم خاربودم
واز شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو
بخارمیشدم و به آسمان میرفتم...
آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم
چون او بهترین بودبرای گوش دادن
به درد و دلهای من...
حال اون روزها گذشته
وهروقت که بدان فکر میکنم
موجودی از پشت پنجره ی خاطراتم با تمام
وجود فریاد میزند که
هیچگاه عاشق مشو
سلام
اگر می شد هیچ وقت عاشق نشی که دنیا برات گلستان می شد.نصف مشکلاتت حل می شد..
اگر مشد عاشق نشی هیچ وقت مزه تنها موندن وبی وفا بودن یار رو نم فهمیدی هیچ وقت به دروغ بودن این جمله پی نمیبردی (دوستت دارم وبی تونمی تونم زندگی کنم) همش دروغ بزگ ترین دروغ دنیا