دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان براورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که کفشهایشان درد می کند
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه ی ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شاخه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
اولین قلم
حرف حرف درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت خلوت درد را با گلم سرشته است
دفتر مرا دست درد میزند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد.... حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟؟؟؟؟
سلام
دلم واسه تو و وبلاگت یه کوچولووووووووووووووووووووو شده
حالا من بی معرفتم تو چرا نمیای
همیشه خوش باش و یاد دوستان و هم بکن ( چشمک)
موفق باش
یا علی
زیبا سرودی
عالیه
درد مایه سازندگی است
درد را همیشه دوست بدار که درد چیز بدی نیست
به من هم سر بزن
سلام وبلاگ بسیار خوبی دارید زنده باشید اگه فضولی نباشه میتونم بپرسم برای چه کسی مینویسی؟
خواستی به منم سری بزن
به نام خدا
سلام به روی ماهت ماه بانو جوونم! معلومه کجایی؟ دلم یه ذره شده! خیلی بی معرفتی! نمی خوای آشتی کنی؟ بگو چی کار کنم که باهام آشتی کنی؟