واینک ... این منم
نفس عمیق
محبث شده
توانستم...!
به تبرم می نگرم...
فراتر از دوست داشتن
رنگش را می پسندم
فراتر از رنگش
می بویمش ...
تعفنیست زنگ زده
تعفن! نه از تبر است
که تبر حاصل زمان است
برو!
برو!
در زیر تخت من چمدانم را می یابی
رمز آن 666
می توانی ...
انگشتانم را آماده کرده ام
شهوت تبر را می بویم
بویش آشناست
انگشتانم را روی زمین می بینم
همچون کرم هایی گرسنه
که به دنبال مدفون شده ای دیگرند
مرا می یابند ...
کرم ها
چشمانم را ترجیح می دهند
هاله ی سیاهی در برم گرفته است
سقف تابوتم چوبین نیست
و اینک
این تویی
با یک تبر
ارضاء شده
چمدان تورا می خواند
و تبر با لالایی تو به خواب میرود
تله پاتیست بین تابوت و تبرم.
سلام!
معاشقه آرام و بی صدا و زیبایی بود!
موفق باشی
صدر
قشنگ اما نه مثل همیشه .
همیشه از محبت ننویس .
یک بار از نفرت
حسی که اگه نبود محبت و عشق معنا نداشت .
اگه اون نبود من هم نبودم
و اگه من نبودم
..... نبود .
زیبا می نویسی ولی حس کی کنم پشت همه ی این نوشته ها یک روح کاملا متناقض وجود داره .
سلاااام
چقد وبت نازه!! خوش به حالت ! ( عین نی نی کوچولوها بود خیلی!!)
مرسی که به ما سر زدی
بازم بیا که منتظرتیم
من برم بخونم ببینم چی نوشتی
بابای
اعتراف می کنم که قشنگ بود ...
موفق باشی
به نام خدا
من بیشتر میمیرم واست:((( من همه جوونمو بهت میدم ولی مثل اول بشو! به خدا خیلی دوست دارم! دلم واست تنگه! ای خداااااااااا!
سلام
خیلی وبلاگ باحالی داری :) به منم سر بزن (ضرر نمیکنی)