ناباوری از حد گذشت نبض زمین ناگه شکست
نشکفته ها پرپر شدند ناگفته ها دردی شدند
هر خاطره جانی گرفت افسانه ای از هم نوشت
تو غربت یه نیمه شب افسانه ام در هم شکست
افسانه ام قصه نبود قصه پر غصه نبود
گفتی که از من کن حذر عشق مرا از سر به در
گفتم مگو لیلا ترین مجنون منم دستم بگیر
گفتی که لیلا رفتنی است زنجیر عشق گسستنی است
گفتم مگو زیبا ترین مجنون خود در من ببین
موفق باشید . وبلاگ خوشگلی دارید . خیلی قشنگه ...