میشکنم بی صدا و صبور
واژه واژه های دلتنگی و دلواپسی
در سرما و بغض حنجره یخ میزند
و نگاه کبودم به آسمان، تا تلاقی دو رعد، باقی خواهد ماند
به خط پروازت که مینگرم، چیزی در دلم میمیرد
به قاب چوبی عکست که چه جوان و زنده به من مینگری
انگار که این بار من پیر شده ام
چقدر برای لبخندهایت بیقرارم، ای سفر کرده
برای دستهای عاطفه و احساس دلتنگم
و هنگامیکه از تو مینویسم
این زخم سربسته سینه دهان میگشاید
چیزی مرا در خود ذوب می کند
نگران نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی
خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام
که فراموشی دوای درد
همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست
یاد گرفته ام
که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند
یاد گرفته ام
که بشنوم: تا فردا ...
و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند
بانوی ماه سلام
ممنون که سر زدی
خانم نمی دونم این دل نوشته چه کسی است
ولی زیبا و قشنگ نوشته
به ویژه زمانی که بغض حنجره در سرما یج میزند
دستهای عاطفه چه زیبا بر عرصه کاغذ نشسته است
و لبخنده های بی قرار چه زیبا شاعرش را آرامش می بخشد
و سرانجام را چه دلسردانه به پایان می رساند و به دنیای فراموشی می سپارد و ....
راستش دیگه نمی نویسم
: چون انقدر زیباست که میشود برای هر کدام جدا گانه کتابت عشق کرد
نوشته هایت بی قرارند
با قرارت پایدار بمان
یا علی مدد
ممنونم که سر زدی
تو یه روز زمستونی با خوندن این نوشته بغضم گرفت.منم یاد گرفتم که چیزهای که ندارم فراموش کنماما بعضی چیزا رو نمی تونم فراموش کنم مثل عشقم
اما پس از اون آشنایی، اون همدلی اون همصدایی
از گرد راه آمد جدایی
I LOVE YOU
دوستت دارم
دوستت دارم