به یاد آن روز ...
چشمهایم را می بندم
به یاد آخرین بوسه
در نزدیکی یک روز بارانی
یادت هست
می خواستی دلتنگی آسمان را با خود ببری ؟
ولی افسوس طاقت سنگینی ابرها را نداشتی
همه را به من دادی و رفتی
و دلتنگی خودت هم ...
حالا اینجا ایستاده ام
خیلی دورتر از باران
و به یاد آن روز
اشک می ریزم
شاید از دلتنگی آسمان و خودم کم شود
تا شاید تو برگردی ..