قهر و آشتی
کاش می شد آرام این انگشت اشاره را از زمین کَند....
کاش می شد جَلدی به هوایش کشاند و بلند داد زد
...پَر....!!!
کاش می شد...
آن وقت می شد چشمهایت را بازه بازه بگذاری و خوابت ببرد
آرام...
ولی می دانی گویی این انگشت، بالا هم که بیاید صاف می ماند...صاف و موازی با زمین ...
می ماند و تا ابد نشانت می دهد
نشانه ات می گیرد...
نشانت می دهد که: دیدی اوهم که پَر نداشت...
نباید جُم می خوردی...
سوختی...
پس بی سخن سر فرود آر...چون این بار هم گول خوردی عزیزکم.
این بار هم.
برف اگر نباریده بود دیروز و دیشب و امروز من هیچ نمی نوشتم
به خدایت سوگند هیچ نمی گفتم. هیچ نمی نوشتم
برف اگر نباریده بود نه به یاد در بسته می افتادم
نه به جای خالی کفش ها و دستکشها
می نشستم و لیوان سفالی پر از چای را میان انگشتانم می چرخاندم
و به سفیدی پشت پنجره خیره می شدم
اما برف باریده است . برف می بارد
خود را به شیشه پنجره می کوبد و
آسمان سفید است
همانگونه که تو دوست می داشتی
می بارد و می بارد و من از کنار پنجره و برف و آسمان و کلمه می گذرم
چونان قطاری خالی و تنها به یاد می آورم و رنج می برم
تلخ می شوم و تلخ تر
جان خالیم برای ساعتی چند پر میشود از تو و یاد تو
که زهر خاطرات را در من می چکانی
قطره قطره
من میگذرم از پشت شیشه ی مات و ابر
بی صدا
هق هق می کنم
و هیچ بارانی بر زمین نمی بارد تا سکوت بشکند
تنها برف است که می بارد
در سکوت همانگونه که تو دوست می داشتی
دیوونه
تو خیابون باش آشنا شدم. نمی شناختمش.حتی اسمشم نمی دونستم.
همین جوری شروع کردیم به صحبت کردن... آدم جالبی به نظر می رسید.
نمی دونم چرا ولی یه جورایی عجیب بود.با بقیه فرق داشت .
همین جوری گفتیم و گفتیم تا بحثمون رسید به دوستی....
گفت : دنیای ما خیلی قشنگه.
گفتم : مگه دنیای شما با مال ما فرق داره؟
ــ آره تو دنیای ما نه خوبی هست نه بدی.
ــ دنیای بدون خوبی که قشنگ نیس.
ــ دنیایی که توش بدی باشه هم قشنگ نیس.
ــ مگه تو دنیای شما چه خبرهآخه؟
ــ هیچی!همه چی آرومه...به یه نواختی مرگ...یا شلوغ شلوغ به رنگ جنون.
تو دنیای ما نه زور هست نه اجبار.هر کاری بخوای میتونی بکنی.
ــ آخه تو دنیای بدون قانون چه جوری میشه زندگی کرد؟
ــ تو این دنیا هیچ کی به بقیه کاری نداره.هر کی سرش تو زندگی خودشه.
یه زندگی کاملا شخصی.
ــ ولی این جوری که از تنهایی میمیرین.چرا آدمای دنیای شما هیچ دوستی ندارن؟
ــ میدونی؟ آخه دیوونه ها دوس ندارم با هم دوس شن.
یعنی اصن هیچ کس دوس نداره با یه آدم روانی دوس شه!!!...
.حتی یه روانی دیگه...دنیای ما هم که جای عاقلا نیس...
پس دیگه کسی واسه دوستی نمی مونه...
....و رفت..سرشو انداخت پایین و از یه در رفت تو...
سرمو بالا کردم.یه نگا به تابلو بالاسرم کردم. نوشته بود:
بیمارستان روانی....
ولی اون دیوونه نبود. حتی حرفاشم به دیوونه ها نمی خورد.
اون از صدتا عاقلم عاقل تر بود....
نمی دونی....
گرمای قلبت را بپوش....شاید سرما نخوری....