- همین طوری دارم دور خودم میچرخم...میچرخم و به در و دیوار میخورم...هر کاریم
 
میکنم که وایسم نمیشه...سرعتم بیشتر میشه..بیشتر و بیشتر...همیشه از سرعت

 زیاد وحشت داشتم...چون میدونم آخرش خوب نیس..خوب نیس که هیچی...بدم هست

...یکی منو نگه داره..نمیخوام عاقبتم یه دیوار باشه که با مخ میرم توش....


۲-همه چیز معمولیه...هیچ چیز عجیب یا غیر عادی ای نمیبینم...پس...پس این بو چیه...

این بوی مسخره که اصلن دوسش ندارم...یه بوی تلخ...یه بوی گس....

خوب دقت کن...شاید بفهمی بوی چیه...این بو...بوی لجن زاریه که تا خرخره توش

 فرو رفتی....چه طورنمیبینی.....؟




۳-من نمردم....!

من زندم...

من نفس میکشم...

من هر روز از خواب بیدار میشم...

سفید برفی و هفت کوتوله نگاه میکنم...

میخندم...

گریه میکنم...

من زندم...!

اما یکی به من احمق حالی کنه زنده بودن زندگی کردن نیست......

من میخوام زندگی کنم...


۴-چرخ یک گاریچی در حسرت واماندن اسب...

اسب در حسرت خوابیدن گاریچی...

مرد گاریچی در حسرت مرگ...

...

و من....

در حسرت گاری که شاید بیاید....

و من را با خود ببرد....

اما اگر مرگ بیاید...

 گاریچی بمیرد...

اسب بخوابد...

و چرخ وا بماند...

گاری من کی میرسد.....؟؟؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد