یادم می یاد مدادی داشتم کاغذی خطی می کشیدم خانه ای
یادم می یاد مهربانی بود صفا بود شوخی بود خنده های بی هدف بود
یادم می آید گریه بود ناراحتی های کم بود
یادم می آید دفتری داشتیم زیبا برای خودمون شکل می کشیدیم خانه عمو دایی
یادم می یاد خاله بازی مامان بازی و....
اما این هم یادم می یاد بیست ساله شدیم هرکداممون یک طرف من این طرف دنیا
وووو اون طرف دنیا ووووو رفت ئئئئئئ رفت
همه رفتند
اما چرا چرا
چرا دیگه خونه نمی کشیم چرا دیگه قهرمون رابا آشتی نمی شکنیم
چرا غم اومد نشست جای خوبی ها
چرا چرا
باید فعل رفتن را صرف کرد
و امشب هم مثل هر شب دلم گرفته است و باز هم تنها می نویسم برای تنهایی خودم ....
لب لعل سیراب بخون تشنه لب یار من است
وز پی دویدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است