شاید این آخرین ترانه ام باشد
و شاید مهربانترین قسمت اندیشه ام ....
گم شده است همه نقشه هایم ...
خود را کودکی حس می کنم
که میان اسباب بازیهایش گم شده است ...
همیشه دلم می خواست
که بذر محبت درباغچه خانمان بکارم و عشق درو کنم ...
می بینی ؟ لحنم چه ساده شده است ؟
ذهنم خسته است و چشمم تمنای خواب دارد ...
نه خواب آشفته !
ای کاش می شد به دوردستها سفر کنم
با کسی که دلش از سنگ نمی شد ...
کاش می شد با کسی کنار آتش بایستم
که دلش برف زمستان نبود ....
کاش مرا کسی با خود می برد ... .. ..
کاش دلم ناامید نمی شد ..
کاش تو هم مرا تنها نمی گذاشتی ...
کاش از سر بیقراری واژه هم از من فرار نمی کرد
|
سلام.خیلی قشنگ بود...
کاش تو هم مرا تنها نمی گذاشتی...کاش می شد
زیر بارون.تک و تنها...
خوش باشی و سلامت...
سلام
مرسی بابت نظر قشنگتون
نظرتون در مورده تبادل لینک چیه؟
در هر صورت من که لینک وبلاگتونو گذاشتم تو وبلاگم.
عالی بود عزیز...حرف دل خیلی ها رو زدی
بوی هجرت می آید :
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد .
باید امشب بروم
مطلب زیبایی نوشتید
شاد و سرفراز باشید
سلام دوست عزیز
بسیار زیبا بود
موفق و پیروز باشید.