« از پریشانی شبهای درازم ... »
با کسی سخن نمی گویم ...
دیگر این باد وحشی گیسو پریشان عربده کش بیابانگرد
از خود بیخود است و ترانه آوارگی سر داده است
شکسته تراز روزهای قبل ... !
خدایا به کدام گوشه این بیابان
و پشت کدام شته ای می توان سنگر گرفت ؟
چه پشته ای مرا پناه خواهد داد ؟
مگر بیابان فقط خار ندارد ؟
من از چه اسیر این گریز و بازگشت هستم ؟
نه آنقدر زبان اعتراضم هست که رو به آسمان کنم
و نه آنقدر شکوه دارم که خویش را نگون بخت باز یابم !
من فقط مسخ شده ترین آدمی هستم
که در این بیابان فرار می کند ...