شاید دیگر دیر است

 
ساز دهنی ام را بی حضور تو به دهانم میگذارم
 
 
و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را مینوازم
 
تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند
 
....و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد
 
................گرچه خیلی دیر است
 
اما هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم
 
 که از آن به آسمانها پیوستی و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد
 
.................و باز هم در کنار جاده بی حضور تو می نوازم
 
 
 
عبور از کوچه باغهای خاطره باز دلم را فشرد
 
 اما در آن سالهای دور کوچه باغها شکل دیگری داشتند
 
 برگهای سبز و جویهای روان در خاطرم مانده
 
اما امروز برگها روی زمین ریخته اند و کسی نیست که آنچه را جمع کند
 
و جرم آنها فقط و فقط زردی است
 
 راستی آن بوته اقاقی که شاخه ای از آن برایت چسده بودم هنوز سبز است
 
 و منتظر است تا شاخه ای از آن بچینند
 
اما افسوس که دیگر این کوچه ها
 
..........بی عبور شده اند
 
و بازهم  در این کوچه ها تنها قدم می زنم
 
 تا شاید رد پایی از تو ببینم
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد