کیستم من ؟
کیستم من ؟ دختری آمیخته با درد
یا که یک درد بزرگ ،شایدم صندوقچه درد
من ندانم کیستم !
از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت ؟
دختری از جنس بارانم ؟!
یا که یک دریای غم،شایدم صحرای غم !
من ندانم کیستم ؟! چیستم ؟!
چه کسی می داند ؟
یکتا خالق هستی !
یافتم کیستم !
آری من تنها ، بنده ی اویم ....
زندگی می گوید سهم تو تنها درد و اشک است
می گوید سرنوشت تو را با اشک رقم زده ایم و تو را با درد آمیخته ایم .
می گوید تو از جنس بارانی اما نمی دانم چرا همیشه دلم بارام می خواهد
آنقدر باران که اشک چشمانم را در میان قطرات باران پنهان شود .
زندگی به من آموخت که هیچ چیز و هیچ کس نیستم
و تنها باید مطیع یکتا خالق هستی باشم .
آری ! زندگی به من آموخت که بسوزم و با زندگیم بسازم
پس لب از لب باز نمی کنم و می سوزم و می سازم ،
آری سوختن ، هیچ نگفتن ، هنر است و تنها می گویم :
این نیز می گذرد ...
سلام
وبلاگ جالب و خواندی داری
مهارت خاصی هم تو نوشتن به طوری که ن کل متالب شمارا خواندم
حرفات همش به دل میشینه پیداست که خیلی احساساتی هستی مثل خودم
فلا بای
یه سری هم به من بزن خوشحال میشم
سلام!
خوبی بانو
حالی نمی پرسی
سفر نزدیکه و مقصددور
چند صباحی فرجه تا ترک..
پسر سیاه
....
سلام
هدیه جدید گذاشتم رو وبلاگ.
سلام!
یه سر بهم بزن
میلت رو هم چک کن
گفتم سفر نزدیکه بلاخره وقتش رسید ....