رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
مرجان
می خوام بگم که دوست دارم
ولی ............
ولی تو نفهمیدی
تویه اون گرما گرمایه دستام رو نفهمیدی
با عشقت عمریه سوختمو ساختم
قلبم رو واسیه ناز تو باختم
ازاول از اول تورو شناختم تورو شناختم
بارون زد اشکای گرم منو تو ندیدی
آفتاب شد گرمی دستامو نفهمیدی
تو فصل بی عشقی طعم لبهامو تو نچشیدی
آری چنین بود گسترش نقطه عشق و تب و تاب بهاریش ..
من مبهوتم. مبهوت بزرگیش . جلالش . مبهوت سنگینی نگاهش
و مجنون چشمان سیاهش و چون پیر خسته از روزگار که به
سایه ای رسیده و در طراوتش غرق شده ام و رویای با او بودن
را تجربه می کنم. شیرین است انها که طعمش را چشیده اند
خوب می دانند چه لذتی است نگاه در چشمان معصومانه ای
که با نگاهش امید را به تو هدیه می دهد و صدایش ضربان قلبت
را تند تر می کند و دلتنگی هایت سیل اشک هایی از جنس باران
را ارزانی ات می دارد....
اگر گناه است بگویید که من خرسندم از گناه خویش و تاوان
تمام معصیت دروغین ان را به جان می پذیرم که کفاره گناهانم
چشمان زلال اوست.
هزارهزار ترانه مراست ..انگاه که روبه رویت نشسته ام ..
چشمانم در چشمانت و دستانم در ارزوی دستانت ..
و مست و بی اختیار چون خلان، به طرب در دل مشغولم
و تو نمی دانی که چگونه و چه حالی دارم ...
انگاه که در کنار من نشسته ای....
هستی ام به نفس های گرم توست و مستی ام از عطر تن تو
تا همیشه کنارم بمان و سرود محبتت را در گوشم بخوان
آن روز که تو در اغوشم نباشی ف خاک در اغوش من است
دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد هال به فرا موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت . |
راز عشق
عشق یعنی لحظه های التها ب
عشق یعنی لحظه های نا ب نا ب
عشق یعنی اتفاق دو نگاه
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی درفراقش سوختن
آشنای من قسمت نبود تا در کنار هم بمانیم
شاید این سر نوشتی است که برای ما رقم خورده است
دور از هم ولی با هم
همیشه از خودم می پرسیدم که چقدر با جدایی فا صله دارم
هیچ گاه فکر نمی کردم که جاده پر اندوه جدایی این قدر نزدیک باشد
وای خیالی نیست چرا که جای داشتن در کنار هم مهم نیست
جای گرفتن در قلب هم اصل است
صادقانه بگویم :
همیشه در قلب و ذهنم جای داری
قلمِ ِ ناتوانم از نوشتن نام عشق گریزان بود
اما روزی او هم نوشت
چرا که تو معلمش بودی ..هنوز نجوای دل عاشقت را به یاد دارم
همان که الهام دهندهء روحم بود
و خاطرهء زندگیم شد
شاید با تو بودن خیلی وقت است که گذشته
اما با فکر تو بودن هنوز هم باقی است