-
مگر گناه من چه بود؟
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 08:27
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دل تنگی من نیست تو گفتی گریه کن تا آروم بشی آره... یه وقتهایی با گریه آروم میشدم دیگه هر چقدر هم اشک بریزم بازم آروم نمیشم... دیگه تا کنار پنجره می ایستم بی خودی بغض میکنم بی قرار میشم... تو گفتی بیا با خودم حرف بزن ...به خودم بگو نمیتونم...اگه با حرف نزدن بمیرم...
-
یک نفر دلش گرفته بود ...
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 08:42
ابری کوچه به کوچه می دوید یک نفر دلش گرفته بود هوس کردم بی قراری هایم را نجوا کنم... بیکرانگی ها را فریاد... درد دل را کاغذ و قلم دوا نکرد... چرخش سرانگشت دلتنگی بر غبار شیشه ی انتظار ما را بس...
-
بدون شرح
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 09:01
-
آشتی با خورشید ممنوع
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 12:44
مینویسم تا فراموش نکنم... تنهاترینم و باید تنها بمانم آن هنگام که فرشته تاریکی مرا با خود به شهر ستاره ها برد رنگی از شب بر روی چشمانم کشید و روی قلبم سیاه نوشت "آشتی با خورسید ممنوع" و من دیگر نور را یادم نیست تو میدانی نور کجاست؟! تو که در سرزمین روشنایی مست و خرسندی خبر از خورشید تو را هست؟! اگر او را دیدی در گوش...
-
بگذار فریاد کند ....
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 09:19
میدانم تنها چند ساعتی از نوشته های پیش، گذشته است اما ناگاه دل از فریاد کودک تنها در کوچه های مارپیچ دست کشید... همانطور که سایر انسانها دست کشیدند...و گفتند... بگذار فریاد کند... من کسی هستم که با خود ققنوس سوغات می برد و تنها آرزویش این است که باورش کنند و در پایان قصه ... پشت تمام این دریچه های خیس ... یک افق به...
-
لایق به مرگ
شنبه 22 دیماه سال 1386 08:34
ای کاش دنیا مثه آدامسم بود مینداختمش تو دهنم و میجویدم هروقت هم که شیرینی آدامسم تموم میشد تُفش میکردم بیرون و یه آدامس نو مینداختم تو دهنم... دقت کردی رو جعبه بعضی آدامسا نوشته "بدون قند"انقدر هم تلخه که... عینهو زهرمار... چطور میشه یه آدامس تلخ رو جوید؟ بی خود نیست بعضیا آدامسشون رو باد میکنن... باد میکنن...باد...
-
باید اما بروم...!
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 10:48
خسته ام... خسته از تکرارهای بیهوده... خسته از نفسهای عمیق و سرد و مرده! و چه حجمی دارد:حجم تنهایی من حجم تنهایی من،قدر رویاهای نابود من انبوه است حجم تنهایی من زیاد است،زیاد...! و چه طعمی دارد:طعم تاریکی من طعم تاریکی من طعم خون ساکن رگهای من است...! من به تنهایی و تاریکی محکوم ناتوان و مصدوم باید این راه را تا آخر...
-
باور کن که تو سینه غم دارم به حجم فریاد
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 09:24
گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی... اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد خسته از گذشته های نه چندان دور و بدون هیچ امیدی به آینده... تنها کوله باری از خاطرات را به دوش می کشم جایی سراغ نداری که بتوانم تنها برای لحظه ای کوله ام را بگذارمو به اندازه چشم بر هم زدنی آرام گیرم؟ نه ... از من...
-
برمیگردم ....
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 09:02
لحظه ها در حسرت مرگ می گذرد...! و چنان تاریک است: که به دنبال یک تابش نور قدم از اِقدام بعدی خود می ترسد! و چنان لبریز است: کا سه صبر وجود سردم تاب بی تاب من از تاخیر مرگ است که می رقصد! و چنان سنگین است: حجم آلوده مهمان قفس سینه من و ز طعم غصب میزبان خود می گوید! و چنان رنگین است: م ار خوش خط ونگار تن افسرده من مار...
-
دوستای گلم ... بدون شرح
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 13:58
اینجا قبلا چند تا عکس از بهترین دوستام بود اما جای خالی عکسها بدون شرح و واضح بیانگر این مسئله است که تو این دنیا چه مجازی و چه غیر مجازی دوستی مهر محبت دوست داشتن مفهوم نداره ..... هیس ! سوفی قرار بود دیگه حرف نزنی .... وای سوفی خفه بشی بهتره .... جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
-
حراج عشق
شنبه 24 آذرماه سال 1386 11:37
دل سپردم به فردای تاریکت ماندم در سکوت پژمرده خیالت دست کشیدم از نگاه هایی که دل دادند به نگاه بارانی ام دل را دور راندم از دلهایی که دل سپردند به آوای پر سوز بودنم حسرت نشین سرای دل بی آرزوی پروازت شدم بودنم را، به حراج عشق تو گذاردم چه خالی از دیروز، فردایم را به تو بخشیدم
-
بدون شرح!
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 08:58
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای از این آشفته ام که دیگر نتوانم تو را باور کنم
-
مهربانی ممنوع !
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 09:06
مهربانی ممنوع ! دست سوزنده مشتاقت را در نهانخانه ی جیبت بگذار تا که پابند نباشی به کسی دست بدهی خارهایی هستند که ز سر پنجه ی دوست با سرانگشتانت می جنگند دوستی مسخره است مهربانی ممنوع ! و تو ای دوست ترین در نهانخانه ی جیبت بگذار، دست سوزنده ی مشتاقت را من و تو باید از سلسله ی بایدها, دستهامان را زنجیر کنیم با زبان...
-
نگران نباش!
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 12:22
میشکنم بی صدا و صبور واژه واژه های دلتنگی و دلواپسی در سرما و بغض حنجره یخ میزند و نگاه کبودم به آسمان، تا تلاقی دو رعد، باقی خواهد ماند به خط پروازت که مینگرم، چیزی در دلم میمیرد به قاب چوبی عکست که چه جوان و زنده به من مینگری انگار که این بار من پیر شده ام چقدر برای لبخندهایت بیقرارم، ای سفر کرده برای دستهای عاطفه و...
-
بغض بیصدای بانوی ماه ...
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 11:30
دیگر قلبم باور ندارد که عشقی در این زمانه وجود دارد عشق در قلبم مثل یک خواب و رویا شده است دیگر قلبی که یکرنگ ، یکدل و با وفا باشد در این زمانه نیست هر که آمد برای مدتی در قلبم ماند مرا سوزاند و بعد از این قلب شکسته من سرد شد و رفت دیگر عشق های این زمانه مثل عشق قصه ها واقعی نیست آنانکه ادعا می کردند عاشقند قلبم را...
-
راز عاشقانه
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 12:51
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز بگو آنچه در آن...
-
کودک درون ...
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 13:23
-
فقط با تو و به عشق تو
شنبه 26 آبانماه سال 1386 12:16
مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و ع شق خودت کردی مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی آری تو مرا عاشق خودت کردی تو مرا گرفتار خودت کردی آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی مرا با...
-
برگی از تلخ ترین خاطراتم
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 10:08
عاشورای سه سال پیش یادت میاد؟ تلخ ترین خاطره رو برام به جا گذاشتی قلبم داشت از سینه می زد بیرون به اندازه تمام عمرم اون روز گریه کردم توی ذهنم خیلی خوب حک شده چند ساله هر روزم روزعاشورا ست بیداری و خوابم شده گریه از سه سال پیش تا به امروز هروقت روز عاشورا میاد بازم حس می کنم قلبم داره از سینه بیرون میزنه هیچ وقت دوست...
-
دوست داشتن دیوانگیست اما ...
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 09:12
یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم! کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم! یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد! یکی را دوست میدارم ،...
-
روزت مبارک بانوی شرقی
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 16:12
روز دختر ایرانی مبارک این روز قشنگ رو به دو تا خواهر گل خودم تبریگ میگم دوستون دارم با همه وجودم
-
گل همیشه بهارم
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 12:19
گلدان روی میز تنها ۱شاخه گل رز خشک شده دارد... یادت هست؟! اولین باری که شاخه رز سرخی به من هدیه دادی؟ چه جوری به طرفم گرفتی که ترسیدم ... اما قشنگترین لحظه عمرم بود و حالا مدت هاست که تنها این شاخه خشک شده مهمان گلدان قلبم شده یادش بخیر! با تمام وجودم دوستت دارم شازده کوچولوی من دل من چه خردسال است، ساده می نگرد، ساده...
-
شبهای خط خطی
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 09:42
میدانی چگونه دوستت دارم؟ مثل احساس بعد از دعا... روزها گذشتند روزهای پیاپی شور و زندگی روزهایی که بوی امید می داد لحظه هایی که مرا تا اوج خوشبختی می رساند آنجا که به ابرها دست می کشیدم و ثانیه هایی که دریای نیلوفر قلبم قد می کشید و می پیچید و به بغض ابرها می رسید اما... حالا من مانده ام و دلتنگی من مانده ام و دنیایی...
-
لحظه های بی تو بودن
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 08:53
لحظه های بی تو بودن یک روز دیگر بی تو گذشت و همچنان لحظه های زندگی ام بی تو سرد است! یک روز دیگر با دلتنگی گذشت و همچنان دلم هوای تو را کرده است.... روزهای سرد زندگی ام بی تو میگذرد اما هنوز هم به یادت هستم و با عشقت زندگی میکنم.... اگر هنوز هم زنده ام ، به عشق بودنت نفس میکشم اگر هنوز هم وفادار مانده ام میخواهم پاسخ...
-
کلافه ام
شنبه 12 آبانماه سال 1386 08:45
ذهنم گنگ روحم آزرده در واپسین لحظات نامفهوم و گیج سایه روشن نگاهم تلالوء نگاهت را می طلبد تا بمانم
-
بی تو چه کنم ؟
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 08:57
فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست.. آرزویم این است که یک روز فقط یک روز توبرای من باشی و بتوانم دست های گرمت را در دستانم بگیرم تا شاید یخ دستان سرد و کبودم شکسته شود بتوانم سرم را روی شانه هایت بگذارم و هر لحظه بر آنها بوسه بزنم...
-
وداع
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 08:39
-
گل یا پوچ ؟
شنبه 5 آبانماه سال 1386 12:05
عشق مثل بازی گل یا پوچ می مونه فقط دوتا انتخاب داری حالا کدومش گله ، کدومش پوچ ؟ برای عبور بی دغدغه ی این دقیقه های بی بغض چه فکری کرده ای ؟ برای این جسم که هر ثانیه با یاد آوری همه چیز دلش می سوزد چه فکری کرده ای برای این دل پوسیده؟ چه فکری کرده ای برای این دل درد ؟ دلت برای چه می سوزد ...؟ این مدت دلم برای خیلی چیز...
-
چرا دیر کرده است ؟
شنبه 5 آبانماه سال 1386 10:26
پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آینه و گفت: احساس پاک تورا زنجیر کرده است گفتم ار عشق من چنین سخن مگوی گفت : خوابی سالها دیر کرده است در ایینه به خود...
-
این رسمش نبود ....
شنبه 5 آبانماه سال 1386 09:14
باورم نمی شود کاش در کنارم بودی کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم دلم بدجور هوای تو را کرده هست عزیزم دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست...