-
روز مرگی ....
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 08:52
روز مرگی بر صندلی ها ی موریانه زده زندگی نشسته ام و حساب می کنم... ۸ ساعت خندیده ام... ۸ ساعت گریسته ام ٫ و۸ ساعت خوابیده ام ! و روی تاریخ عمر٫ امروز را خط می زنم ! هنوز هم عاشقم وقتی تنها میشوم و گوشه گیر وقتی دلتنگ میشوم و از زندگی خسته در گوشه ای مینشینم و اشک میریزم! اشک میریزم تا دلم خالی شود و بغضی که گلویم را...
-
به همین سادگی ...
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 09:51
دیروزها کسی را دوست می داشتی این روزها دلتنگی ... تنهائی ... تنها تمام عمر ما به همین سادگی گذشت
-
عشق مارمولک!
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 13:53
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده...
-
دلم بدجوری گرفته ...
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 13:02
دل شکسته ام گرفته و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است آری دل شکسته ام بدجور گرفته قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت یک غروب سرد و بی روح پاییزی یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب! قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم! و...
-
رفتن دلیل بر نبودن نیست!
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 14:34
وقت رفتن فرا رسیده است سفر به استقبال من آمده است میروم با چشمهای خیس با دلی شکسته با دلی پر از درد دل و دلتنگی میروم اما بدان که رفتنم دلیل بر فراموشی و از یاد بردن تو نیست! با چشمان خیس میروم و با دلی عاشقتر از گذشته به سوی تو بازمیگردم ای نازنینم میدانم پیش خود ترانه دلتنگی را زمزمه میکنی و اشک میریزی و طاقت دوری...
-
بدون شرح
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 08:45
دلم خیلی گرفته... آسمان ابری و دلگرفته است ، دلم نیز مانند آسمان شده... حال و هوای تنهایی به سراغم آمده و مثل همیشه چشمانم بهانه تو را میگیرند... میخواهم چند خطی از تو بنویسم اما قطره های اشکم بر روی صفحه کاغذ ریخته است و قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد.... دلم خیلی گرفته است ، یک عالمه درد دل دارم نمیدانم چگونه دلم را...
-
عشق صدای فاصله هاست ...
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 10:02
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی هنوزم دیوونشی و دوستش داری چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده چقدر سخته که تو خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز...
-
روزت مبارک کو چولوی من
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 09:25
روز جهانی کودک سهم بچه های ما چقدر بوده است؟ امروز روز جهانی منه امروز روز جهانی تو امروز روز جهانی همه بچه هاست وقتی روز مادر یا روز پدر میشه همه جا گل و شیرینی و تبریکه اما حالا که نوبت ما کوچولوهاس هیچکس تبریک نمیگه انگار بچه ها چون کوچیکن کسی نمیبینتشون البته من الان هم که به ظاهر بزرگ شدم کسی منو نمیبنه دلم...
-
در اوج عشق
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 09:24
در اوج عشق هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش گرفتم.... زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود... لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من و قلب شکسته ام می باشی لحظه ای که احساس کردم اینک یک اسیری در قلب مهربان تو می باشم.... آن لحظه احساس میکردم که...
-
شاید...
شنبه 14 مهرماه سال 1386 09:42
وقتی صدای خورد شدن خودت رو بشنوی چه حالی میشی؟ من دارم از درونم خورد میشم خیلی بیصدا! هیچکس نمیفهمه هیچکس! هیچکس نمیدونه چرا؟ فقط خودم میدونم و بس حتی کسایی که ادعا میکنن منو میشناسن هم اشتباه میکنن اشتبــــــــاه! حتی تویی که داری اینو میخونی هم نمیدونی چقدر سریع میشکنم نمیتونی بفهمی چرا چون مجبورم سکوت کنم هر روز...
-
با من از شمارش نفسهایت ...!
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 11:58
این شعر نیست کلام نیست متن حاشیه بر اوراق یک دفتر خاطرات نیست این حقیقت است حقیقتی افسانه ای ... که بارها افسانه ام با تو به حقیقت پیوست از تو سر شار شد از تو جانی دوباره گرفت از نفسهای گرم تو از صداقتهای گفتار تو بمــان ... با شمارش نفسهایت ... بمان با من بمـــان میبینی میشنوی دیگر من هرگز سکوت نکرد ه ام ...! ساکن...
-
بینهایت برایت چقدر است؟
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 13:07
حساب شمردن هفته ها از دستم رفته فکر میکنم پنج هفته میگذره از شمردن روزای سه شنبه خسته شدم هفته ی چهارم خوب بود، بهتر بود البته حال و روزم یه کمی بدتر شد شاید خیلی دارم سر بسته حرف میزنم اما احساس میکنم وقتی بنویسم سبکتر میشم نمیدونم! شاید از بین معدود کسایی که میان اینجا یکی باشه که درک کنه چی میگم انتظار خیلی سخته...
-
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مُرد
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 11:43
یا مَعاذَ الْعاَّئِذینَ (ای مامن پناهندگان) سلام اگه این چند روز دست به قلم نبردم منو ببخشید خوب اگه دروغ بگم که به دل نمی شینه و اگه بخوام راستش را بگم هم که یه جوریه اما چون بی نهایت شما را دوست دارم سعی می کنم تا جاییش که میشه را بگم راستش اینه که من بدجوری اسیر دلم هستم انگار در تمام وجودم اثری از عقل نباشه و من...
-
دعاهایت را بنویس
شنبه 7 مهرماه سال 1386 12:33
نفس که می کشم با من نفس می کشد قدم که برمی دارم قدم برمی دارد اما وقتی که می خوابم ، بیدار می ماند تا خوابهایم را تماشا کند او مسئول آن است که خوابهایم را تعبیر کند او فرشته من است همان موکل مهربان اشک هایم را قطره قطره می نویسد دعاهایم را یادداشت می کند آرزوهایم را اندازه می گیرد و هر شب مساحت قلبم را حساب می کند و...
-
تو هم مثل همه میری و منو تنها میزاری ...
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 12:20
دنیای من چشمای من ای عمر من این دل من میسوزه گریه نکن دروغ میگی میدونم این چند روزه تو هم مثل همه میری و منو تنها میزاری عاشق نبودی میدونم عشقتو رو بر جا میزاری اما بازم این دل من عاشقشه اونو میخواد میمیرم از جای خالیش اگه بره دیگه نیاد برو برو هر جا بگو که یار من دیوونه بود عاشق نبودی میدونم بودن من بهانه بود ... اگه...
-
نفس من عاشقتم ...
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 12:34
عزیزم امشب عجب دلتنگ هرم نفسهایت هستم بغض را با هق هق گریه شکستم اما نرفت... امشب مست از آرزوی حضوره دوباره ات هستم حتی در خواب هر کجا هستی سلامت باشی و یادت از یادش لبریز باشد یاد او که با یادش به هر چه خوب است خواهی رسید..... نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم چون دنیا یه روز تموم میشه نمیخوام بگم که مثل گلی چون...
-
شازده کو چولوی من ...
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 11:32
شعری برای تو می دانم عشقی اینچنین کامل ، روزی خاتمه می پذیرد و باید وداع کرد خداحافظ ،غمناکترین واژه ایست که خواهم شنید و خداحافظ یعنی برای آخرین بار تو را در بر خواهم گرفت روزی این واژه را خواهی گفت و من نیز خواهم گریست قلبم خواهد شکست هنگامیکه از تو این واژه را بشنوم چون تو به من عشق بخشیدی تنها وعده این بود ،که مرا...
-
کاش ما یکی بودیم یک نفر دوتایی
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 08:51
کاش ... کاش یک تکه سنگ بودم یک تکه چوب مشتی خاک کاش ... یک نانوا یک خیاط دست فروش دوره گرد پزشک وزیر یک واکسی کنار خیابان کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت کاش دل ام از سنگ بود کاش اصلا دل نداشتم کاش اصلا نبودم کاش نبودی کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد کاش اجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات کاش...
-
غم نفرین شده امشب خواب است...
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 08:39
برده ام یاد که دل عاشق بی تاب تو بود خسته بود از همه دنیا و فقط یار تو بود برده ام یاد که دل در همه شب یاد تو بود کس ندانست که او عاشق بیمارتو بود شب و روزش همه رویای تو بود در دلش شور و تمنای تو بود آتشی بود که بر خرمن کاهی افتاد شعله ای زد به جهانی افتاد دل بیچاره به چاهی افتاد کس ندانست که او در همه راهی افتاد عشق...
-
پنجره تنهایی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 09:15
چقدر سخته که تمام روز رو منتظرشب باشی به این امید که شاید اومد و خوند و جوابتو داد جواب هایی که مثل همیشه حرف تازه ای توش نیست انگار هیچ وقت نمی خواد باور کنه که ..... دوسش داری .... هیچگاه آخرین نگاهت را فراموش نمی کنم نگاهی سرشار از عشق صمیمیت و محبت امروز ماهها از آن روز می گذرد ولی تو هر گز بر نگشته ای ... صدایت...
-
زندگی
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 09:09
زندگی، زنده ماندن اجباریست تو و من بازیچه ی این زندگی هستیم در تمام نا باوریها که خیال میکردیم برنده ی این زندگی هستیم مهره ایی سوخته بیش نیستیم زندگی مانند یک دایره هست آن زمان که خیال میکنی آخر خطی میتونه شروعی دوباره واسه زندگی کردن باشه ولی افسوس که نمی توان هیچ وقت خاطرات تلخش را از یاد برد زمزمه دلتنگی یعنی......
-
سرخ خواهم شد ...
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 08:38
امشب شعری خواهم نوشت شعری که نام تو را که «با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو رفته ای» تکرار کند خوابی که این روزها همراه تو شده است همان خوابی که سرودی کرده بودی «پر طبل تر از حیات» خواب خود را با فصلها در میان نهاده ی «با فصلی که در می گذشت؛» من در انتظار فصل سردی ام که درونم جریان دارد به جستجوی آن فصل بودم تو خواب...
-
تصوریر خیال
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 09:25
به انچه که ارامشی بزرگ است در نهایت تصویری عاشقانه به دنبال نگاهی عاشق اما محروم تصویری که سهمی از ان نداشتم فقط حس می کردم ارامشی بزرگ است پاکی ان احساس روحم را نوازشی داد از خود پرسیدم پاکترین عشق کجاست؟ که از هوی و هوس راهش جداست ناگهان حس کردم طراوتی بر وجودم بارید انقدر ارام شدم که زجر دنیا فراموشم شد بله پاکترین...
-
رو ز من
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 12:14
پلک هایم به نبض داغ زندگیِ خفته در لبهایش، جمع شد و لذت دنیا یی در رگهایم جان گرفت و رفت تا لحظه حیات را در من زنده کند و متولد شدم در آیینه نگاهش پر حرارت دست کشید روی پوست تبدارم و مگر می شکست آیینه که بغضم بشکند! انگشتش به اشاره از پیشانی لغزید تا گودی چانه و بوسید که: "روز دلنشین تست و هر چیز که عطری از تو را در...
-
من پر از افسوسم...
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 11:34
دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برف به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ! ... من حرفی نمی زنم من اشکی نمی ریزم کاش تو می فهمیدی سکوت مرا دلتنگیهای مرا ! ....... گم شد و رفت ز باغ دل ما گفته بودم که بیایی و ببینی گل نرگس پژمرد و ببینی همه شب...
-
نقاب
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 11:33
میگن وقتی دل میگیره همون زمانیه که خدا داره آدمو صدا میکنه نمیدونم اما فکر میکنم یه جورایی صحت داره این موضوع میگید نه به دلتون رجوع کنید وقتی که دلتون میگیره از دیشب هم یه جورایی دل من گرفته و حالا همین حس رو دارم.... توی سرم داره میسوزه و احساس میکنم غم همه وجودمو گرفته؟ وقتی دستم رو رویه پیشونیم میزارم مثل آتیش...
-
انتظار...
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 09:41
یک صحرا شن ... از ساعت عمرم ریخت ... باز هم انتظار ؟
-
تو هنوز با منی اما ... من خیلی وقته که تنها هستم
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 11:34
من از اینجا ماندن خسته شده ام در حالیکه از طرف ترس های بچگانه ام تحت فشار قرار گرفته ام و اگر مجبور به رفتن هستی آرزو میکنم همین حالا بروی برای اینکه حضورت هنوز همینجا پرسه میزند و هرگز مرا تنها نخواهد گذاشت به نظر نمیرسد این زخم ها بهبود پیدا کنند این درد زیادی واقعی است چیزهای زیادی وجود دارند که زمان قادر به پاک...
-
من سرطان دارم ...
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 14:25
واژه هایی که نقش می بندد بر روی کاغذ برایم بی رنگند نفس هایی که حبس می شود درون حنجره ام بی حرفند بغضم که می نشیند بر گلویم مات می ماند من سرطان دارم ... سرطان بی حرفی ! آه ... من چقدر حرف دارم ! روزی که انسانی را به قیمت ارزانی می خرند شبی که آدمکی به شکل یک غاز می خورند من فصل سکوتم را بر رویاها جار می زنم من سکوت...
-
همنشین نفسهای من ...
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 14:33
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمسپرد ! چقدر بی حوصله شدم دیگه دست و دلم به هیچ کاری نمیره ، نمیدونم چرا نمیدونم چرا مشکلات به جای اینکه حل بشن روز به روز زیاد تر میشن! دیگه خیلی وقته هیچ اتفاق خوشحال کننده ای برام نمی افته ، دیگه هیچ خبر خوشی از هیجا نمیرسه ، زندگی همش شده غم دو روز پیش هم یه خبر...