به بلبلی عاشق گفتم ....

به بلبلی عاشق گفتم ....
 

تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای ...؟

 

با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای....؟

 

به عیادت گل حسرت رفته ای .....؟

 

بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ....؟

 

تا به حال در گورستان پائیز

 

بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟

 

قلبت را بر خارش فشرده ایی ......؟

 

 با خون گرمت آبیاریش کرده ای......؟

 

و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای....!!!!؟؟؟؟

 

تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ ...
 
 
کنار گلی خوشرنگ می نشینم..
 
 
 آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ....
 
 
 می پژمرانی .....
 
 
تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی ...
 
 
و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی.......... !!!!!

دوست دارم

 
 
 
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟

در گرمی دست هایت چیست
 
 که دستهایم آنها

را میطلبد ؟

در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟

آیا میبینی که تو را میبیند؟

صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند
 
((دوستت دارم))
 
 دوست ندارم که بگویم

دوستت دارم دوست دارم
 
 که بدانی
 
 دوستت دارم

 دوست دارم
 

"از من بهتر هم هست؟"

"از من بهتر هم هست؟"
 
سالها پیش از خودم پرسیدم : از من بهتر هم هست؟
 
خیلی ها به من خندیدند ،
 
 خیلی ها بر من نامِ مغرور نهادند
 
 بعضی ها به من احسنت گفتند
 
 و بعضی های دیگر بی تفاوت عبور کردند.
 
برای من مهم راضی کردن ِ این نفس جستجوگر بود
 
 که این معرکه را برپا کرده بود .
 
 در کوچه پس کوچه های  تَوَهُمِ  زندگی از دکان هایی عبور کردم
 
  کلون هایی را به صدا درآوردم ،
 
 گاه غرور و یأس و عشق دُچار من شدند
 
 و گاه خسته از این جستجو بر کنجی آرام خفتم.
 
تا این که شنیدم آفریننده ای هست که در بساطش همه چیز یافت می شود
 
و همانا اوست که این توهم را آفریده است.
 
روی به سوی او کردم و یافتم ! فریاد زدم : یافتم ! یافتم ! و به من خندیدند.
 
سکوت ! سکوت ! تردید ! تردید !
 
 و اینک آرامش از رسیدن به حقیقتی عالی در این لحظه . ساده و در عین حال زیبا!
 
گفت : در هزارتویی هستم که خروج از آن آگاهی می خواهد .
 
 در این هزار تو بهترین و یا بدترینی یافت نخواهم کرد.
 
به من گفت که ما جزیی از کل هستیم و
 
 آمدیم که بگوییم در این رسالتی که عهده دار شدیم
 
 بهترین هستیم نه در کل این مسیر!
 
گفت: هم بهار زیباست و هم زمستان !
 
هم پاییز زیباست و هم تابستان ! پرسیدم : زیبا یی چیست؟
 
گفت: خوسحال و عاشقانه نگاه کردنِ به هستی!
 
" بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که بدان می نگری"
 
"و اینک از این که پاسخی زیبا یافتم بسیار خوشحالم"
 
 امیدوارم خوشحال وعاشقانه نگاه کنید .

به که گویم...

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم تو نوازشگر دستان منی
 
به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را
 
به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی
 
گر چه پاییز نشد همدمو همسایه ی من
 
به که گویم که تو باران زمستان منی
 
همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند
 
به که گویم که تو عمریست که مهمان منی
 
 
گر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی ما
 
به که گویم که تو عمری مه تابان منی
 
 

دیگه شاید ننویسم

دیگه  شاید ننویسم

شکستم نشکستی

الهی نسوزی
توگفتی بسوزم
گذاشتی که هرشب
بره چشم بدوزم
من ازگریه هرشب
یه دریا می سازم
همه زندگیمو
به چشمات میبازم
صدای دلم رو
تونشنیده رفتی
خراب توگشتم
کلامی نگفتی
تورامی سپارم
به دست خدایم
فقط اوشنیده
همیشه صدایم
یه شب عاشقانه
برات گریه کردم
توهرگزندیدی
به لب آه سردم
توبا بی وفایی
به خاکم نشوندی
من ساده دل رو
به غربت کشوندی
نمی بخشمت من
ببین روزگارم
ببین از جدائی
چه برسینه دارم
تورامی سپارم
به دست خدایم
فقط او شنیده
همیشه صدایم
------------------------------------------
این روزها ای گلکم
خیلی بهونه گیر شدی
نکنه میخوای بگی
ازمن دیگه توسیرشدی
توخودت خوب میدونی
که من چقدردوست دارم
اگه تنهام بذاری
به خدا کم میارم
تومثل نورامیدی
توی زندگی من
که اگه بری میمیره
بعد تواین روح وتن
مگه توقول ندادی
همیشه بامن بمونی
پس چرامن روزمین و
تو روی آسمونی
گلکم داروندارمن تویی
توخودت اینوکه بهتر میدونی
اما ازوقتی که اینوفهمیدی
پرکشیده ازنگات مهربونی
-----------------------------------
تواین عشق ورفاقت
نداشتی توصداقت
همون عهدی که بستی
خودت اونوشکستی
عجب حوصله داری
که بازم گله داری
ولی ای گل نازم
همینه همه رازم
فدای توشدم من
نگفتم که فداشو
فقط گفتم عزیزم
تویاردل ما شو
توهم رفتی زپیشم
زدی تیشه به ریشه ام
که با چشم پرآبم
حالا خونه خرابم
میشینم سرراهت
به امید نگاهت
میگم نامهربونم
شدی ورد زبونم
به پای همه حرفهات
نشستم        ننشستی
ازاون زخم زبونات
شکستم       نشکستی

 

تو یعنی...

تو یعنی گونه های غنچه ای را


به رسم مهربانی ناز کردن


تو یعنی کوچه باغ آرزو را


به روی گام یاسی باز کردن


تو یعنی وسعت معصوم دل را


به معنای شکفتن هدیه دادن


تو یعنی بوته ای از رازقی را


میان حجم گلدانی نهادن


تو یعنی جستجوی آبی عشق


تو یعنی فصل پاک پونه بودن

 
تو یعنی قصه شوق کبوتر


تو یعنی لذت سبز شکفتن


تو یعنی با تواضع راز دل را


به یک نیلوفر بی کینه گفتن


تو یعنی وسعتی تا بی نهایت


تو یعنی نغمه موزون باران


تو یعنی تا ابد آیینه بودن


برای خاطر دلهای یاران


تو یعنی در حضور نیلی صبح


گلی را به بهار دل سپردن


تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد


هزاران دست تنها را فشردن


تو یعنی مثل شبنم عاشقانه


گلوی یاس ها را تازه کردن


تو یعنی حجم رویای گلی را


میان کهکشان اندازه کردن


تو یعنی پونه را زیر باران


میان کهکشان اندازه کردن


تو یعنی بی ریا چون یاس بودن


و یا به شهر شبنم ها رسیدن


تو یعنی انتظار غنچه ها را


میان شهر رویا خواب کردن


تو یعنی غصه های زرد دل را


به رنگ نقره مهتاب کردن


تو یعنی در سحرگاهی طلایی


به یک احساس تشنه آب دادن


تو یعنی نسترن های وفا را


به رسم مهربانی تاب دادن


تو یعنی غربت یک اطلسی را


ز شوق آرزو سرشار کردن


تو یعنی با طلوع آبی مهر


صبور و شوق آرزو سرشار کردن


تو را آن قدر در دل می سرایم


که دل یعنی ترا زیبا سرودن


فدای تو شقایق احساس


و رویای بی آغاز سرودن


تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اما من و تو

اما  من  و تو
دور از هم می پوسیم
 غمم  از وحشت  پوسیدن نیست
  غمم از زیستن بی تو ٬ دراین لحظه ی پر دلهره است
 دیگر  از من  تا خاک  شدن راهی  نیست
 از سر این  بام
این صحرا  ، این  دریا
پر خواهم  زد ،  خواهم مرد
  غم  تو ، این  غم  شیرین  را
  با  خود  خواهم برد

چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی .................

همه ما انسانها سیرتی الهی داریم .
 
خود واقعی ما خداگونه است
 
، ولی با نادیده گرفتن آن وتوجه به امور بی اهمیت
 
، از این خود مقدس دور می شویم .
 
آن قدر دور که کاملا متفاوت می شویم از خود واقعیمان
 
و تو
 
دوست من ،
 
چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی.........
 
* نا مهربانی ها را با مهربانی پاسخ می دهی
.
* به چهره های عبوس و اخمو لبخند هدیه می دهی .

* فریادهای حاکی از عصبانیت را با صدای بلند سکوت ، خاموش می کنی.

* در تمام کارهایت فقط به خدا توکل می کنی .

* بار همه زندیگیت را به خدا می سپاری .

* هر روز صبح تصمیم می گیری بهتر از دیروز زندگی کنی
 .
* به جای ترسیدن از موانع ومشکلات
 
، با شور و شادی به راههایی فکر می کنی که تو را به موفقیت می رسانند.

* ایمان داری که خواستن ، توانستن است.

* برای کمک به دیگران سر از پا نمی شناسی .

* همیشه به خیر و صلاح مردم کار می کنی .

* برای بد خواهانت برکت می طلبی .

* برای کوچکترین نعمتها هم خدا را شکر می کنی
 
 ( می دانم که هیچ نعمتی را کوچک نمی دانی )

* برای درگذشتگان طلب رحمت می کنی .

* از عزیزان از دست رفته به نیکی یاد می کنی .

* وقتی که میشنوی شخصی پشت سرت بد گویی کرده است
 
، تمام صفات خوب آن شخص را برای همه می گویی
.
* هر روز خودت را با ترازوی پسر
 
ی که در کنار ترازویش با جدیت در سرما وگرما درس می خواند
 
 ، وزن می کنی و آن کوچولوی درسخوان هر روز با تعجب فکر می کن
 
د که آیا این آدم هر روز وزنش فرق می کند؟ اما از این کار تو خوشحال می شود.

* گلها را آب می دهی و برگهای زرد وخشک آنها را جدا می کنی.

* هر روز به همسرت می گویی : چه قدر خوشبخت هستم که تو را دارم .

* صبحهای زود- با شادی وامید به روزی خوب - از خواب بیدار می شوی.

* اهداف بلند مدت و کوتاه مدت زندیگیت ، طعم معنوی دارند .
 Kisses

 

روزی به شهری سفر خواهم کرد

 

 
روزی به شهری سفر خواهم کرد
 
که دلم هرگز نگیرد ...
 
خسته از این رنگهای سفید وسیاه ...
 
 از این پیچش و التهاب واژه ها و مبهوت
 
از این سکون لحظه ها دایره وار به گرد خویش چرخیده ام
 
و پیوسته از خود می پرسم
 
 آیا دنیا همینقدر کوچک است ؟
 
همانند مورچه ای که درون یک قطره آب زندانی شده است ...
 
 شاید روزی بشود از این قطره آب خود را رها کنم
 
و به شهری بزرگتر که دریاچه اش یک قطره آب نباشد سفرکنم...
 
 به شهری کوچ خواهم کرد
 
 که دریای ذهن من اسیر قطره خرده فکری سراب گونه نشود ...
 
 من از آدمیان خسته و به آدمیان مشتاقم ...
 
 من ذهن خویش را تکانده ام
 
 از همه مشاقیها و از همه اسارتها و نفرتها و خستگیها ..
 
 اکنون که با سربلندی به این احساس نائل آمدم
 
می خواهم راه خویش گیرم و به شهری سفر کنم
 
که خدا آنجا فانوسی برایم روشن گذاشته است ...