دلم خیلی گرفته
یک نفر...
یک جایی...
وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هر گاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش.
یک جای...
در حال فکر کردن به توست.
روز روشن و تاریک
هذیان عشق
یکی را دوست میدارم |
از نو شروع می کنم.اخر تو فردایی!!! | |
امروز به پایان می رسد از فردا چیزی برایم نگو! من نمی گویم: فردا روز دیگری است فقط می گویم: تو روز دیگری هستی تو فردایی همان که باید بخاطرش زنده بمانم ... |
عاشق شدم
کاش ندونه
دست دلم رو نخونه
اگه بدونه می دونم
دیگه با من
نمی مونه
اون که پیشش دل من گیر ه
اگه بدونه می ذاره می ره
اگه بدونه دیونم کرده
می ره و دیگه بر نمی گرده
عاشق شدم دلواپسم گرفته راه نفسم دلهره دارم
که بهش می رسم یا نمی رسم
چشمای اون سر به سرم می ذاره
دست از سر من بر نمی داره
داره بلا سرم میاره اما خودش خبر نداره
دستام اگر که رو بشه دلم بی آبرو بشه
راز مگو بگو بشه
دعا می کنم که هیچ وقت تنها نمونین
تنهاتون نذارن
تقدیم به ناجی قلبم
دوست دارم
عاشق بی صدا
|
تو ... یه نفری که پاورچین پاورچین اومدی
و در حالی که یه گوشه از چهار خونه ی زندگیم رو انتخاب کرده بودی ،
به اون سمت رفتی ... آروم و بی سر و صدا !
تا من متوجه ورودت نشم !
اما من همه چیو فهمیدم !
من از اولین لحظات حضورت ،
صدای قلبم رو شنیدم که با وجود حجب و حیایی که داشت ،
اسم تورو می تپید نه خون منو !
من ... از همون لحظات اول فهمیدم که دیگه قلبم مال صاحب قبلیش نیست
و حالا صاحب اصلیش تویی
و اون بیچاره ناخواسته اسیر این قفسه ی تنگاتنگ و استخونی ، تو بدن من شده !
من دیگه براش وجود نداشتم ...
من هیچ بودم و او همه چیز !
جای حسادت نبود ...
چون قلبی برای حسادت نداشتم ...
پس تصمیم گرفتم من هم مثل تو بیام
و پاورچین پاورچین گوشه ای از چهار خونه ی زندگیت رو انتخاب کنم
و از اکسیژن موجود زندگیت استفاده کنم !
تو ، الآن چند وقته که یه گوشه از چهار گوشه ی چهار خونه ی زندگیم رو انتخاب کردی
و از همون موقع وایسادی ...
تکیه ت رو دادی به دیوار و با نگاهی موشکافانه ،
دقیق شدی تو زندگی من !
یه روز غمگینی ،
یه روز شاد و یه روز خیلی ساده و راحت از کنار همه چی میگذری
و فکر میکنی چون تو مرکز زندگیم نیستی ،
اصلا توجهم رو حرکاتت نیست !
در صورتی که همه چیز فرق میکنه !
من ، بیشتر به اونایی توجه میکنم که گوشه های خالی چهارخونه ی زندگیم رو
، با وجودشون پر میکنن !
و به چهار خونه ی زندگیم رونق میدن ...
و تو از اونایی !
تو ، یه مرکز نشین نیستی که با نگاهی گذرا از وجودت با خبر بشم
و بعد به حال خودت رهات کنم !
من ، هر بار که تو خسته میشی از روی پا ایستادن
و میشینی رو زمین این چهار خونه ،
ناراحت میشم و دلم میگیره ...
و با تمام همون دل گرفته ...
که حالا مدت هاست تو قفس استخونی سینه ی تو اسیره ،
برات دعا میکنم !
قبل ها ...
فکر میکردم که منم تنها گوشه ای از چهار خونه ...
یا شایدم پنج خونه ...
شیش خونه ... هفت خونه ...
و بهتر بگم گوشه ای از چند خونه ی زندگی تو رو اشغال کردم ...
اما حالا که میبینم تو هم وضع منو داری ،
خوشحالم که یه مرکز نشین نیستم و اون گوشه ...
تنهای تنها دارم با روحت زندگی میکنم !
و فکر میکنم تو هم مثل من ...
بیشتر به اون گوشه نشین ها توجه داری !
به امید روزی که چهار گوشه ی
این چهار خونه ی غریب رو پر کنی !