پر پیچ و خم

پر پیچ و خم


زندگی گردونه ای از تغییرات است


ولی همین تغییرات زندگی را می سازد


وروزی ما مجبور به خداحافظی خواهیم بود


ولی روح ما باقی خواهد ماند


عشق چهره عوض می کند


عشق در تحرک است و پویایی


هماهنگ با موسیقی دیدگاه تو


در تاریکی من به نقطه تلاقی نور نزدیک می شوم


منطق پایدار است  شورو شهوت زنده


و مرگ به ما چگونه زیستن را می آموزد


وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟

 

  
 
 
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟
روزگاریست که حقیقت هم  لباسی از دروغ بر تن کرده است
 و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند
و مرگ , در  قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند
و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک ,
توی سوراخی در  زیرشیروانی , از ترس گربه خشونت , قایم شده است
و آدم ها , همان غورباقه های سرگردان مرداب تنهایی هستند
که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح  غورغور می کنند

باز شب آمد

 

 
باز شب آمد بدنها خسته شد
 
خستگان خفتند و درها بسته شد
 
جز در رحمت که هرگز بسته نیست
 
عشق دگر باشد کسی دلخسته نیست
 
شب است و سکوت است و ماه است ومن
 
شب و خلوت و اشک اه است و من
 
شبی چون سیه روزی ،روز من
 
شب و ناله استخوان سوز من
 
شب و ناله های نهان در گلو
 
شب و ماندن استخوان در گلو
 
من امشب خبر می کنم درد را
 
که آتش زند این دل سرد را
 
بگو بشکفد بغض پنهان من
 
که گل سر زند از گریبان من
 
مرا کشت خاموشی ناله ها
 
دریغ از فراموشی لاله ها

 

کاش دنیا ....

 
کاش دنیا خانه مهر و محبت بود ...
 
کاش می توانستیم بی خیال و فارغ دست بگشاییم
 
و همه را در آغوش بگیریم بی سختی ...
 
کاشکی چشمهایمان خالی از ریا بود
 
 و حرفهایمان حرف باد و یک روز و دو روز نبود...
 
 دیگر جای گله نیست ...
 
 من بدین بیمایگی ...
 
 بدین افسردگی نگاهها عادت می کنم کم کم ...
 
 و چه بد است عادتهای سنگی ...
 
چه سبک شده است هستی پشت لبخندهای دروغینمان !
 
 کاشکی وزن بیشتری به روی شانه حس می کردم ...
 
کاشکی از این دریاچه روزی بیرون شوم ..
 
 چشمه ای ... لب جویی ...
 
و نگاه مهربانی که تا آخرین روز زندگیم مهربان باقی بماند ...
 
 نه بماند حتی خشمگین ولی بمان

 

کاش که بیایی ...!

 
در رهگذر زمستان بودم که بهار چشمانت در نگاهم پیدا شد ،
 
 زیبا بود مثل گل مریم ودلچسب بود مثل غروب خورشید ...
 
آیا در دورها کسی پُلهای رابطه را می شکند ،
 
چرا دستها همدیگر را نمی شناسد...؟
 
نکنه با بی رحمی همانند کوهها
 
 حرفهایم را به سویم پرتاب کنی ...!
 
 
اگر روزی چون موجی که به ساحل می آید
 
 به کنارم برگردی تمام ستارگان را به پایت می ریزم
 
وتو را به گندم زاری می برم و از خوشه های طلایی گندم
 
کلبه ای برایت می سازم ...
 
کاش که بیایی ...!

و چشمانی که خیال رفتن ندارند .....

 
 
نگاهی که همیشه از آسمان دزدیده ام
و ستاره ای که هر شب با دستانم خاموش می کنم
باور رفتن ...
باور گذشتن ...
باور باز نیامدن ...
و ردپایی مانده بر امتداد چشمانی خسته
رویاهایی پر از التهاب
خوابهایی پر از تب
                  و چشمانی که خیال رفتن ندارند .....

دوستت دارم

 
آه که هر کس در هر گوشه و کناری می کوشد تا به گونه ای ، گرمای
 
دلپذیرآن را در قلب خود حس کند.
 
مگر خود تو بارها با چشمانی پر از اشک به آسمان چشم ندوخته ای
 
و آهی از دل نکشیده ای؟؟
 
به راستی چند بار از سر کوچه یا خیابانی گذر کرده ای
 
و نگاهی آغشته به درد به آن انداخته ای؟؟
 
چند بار در نیمه های شب دست به سوی ستارگان گشوده ای تا سوار بر بال رویاهایت ،
 
لطافت وجود معشوق را بر سر انگشتانت حس کنی؟؟؟
 
عاشقی دردی است که بی آن ، نه من ، نه تو و نه هیچ انسانی را که
 
قلبی در سینه داشته باشد، یارای گذر دوران زندگانی نیست.
 
دردی است که زیبایی اش را چه آسان می توان در نگاه عاشق دید و نوای امید
 
بخشش را در تپش قلب او شنید..
 
عاشقی زیباست.همچون لحظه ی دیدار،عاشقی زیباست.....
 
و عاشقی بس زیباست
 
 
 
شب شد خورشید رفت افتابگردان عاشق به دنبال افتاب اسمان را جستجو میکرد

ناگهان ستاره ای چشمک زد!

افتابگردان سرش را به زیر افکند گلها خیانت نمی کنند
 
 
 
...!
 
انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد

 

 


رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت
صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید:
 
دوستت دارم
 
 
 
 

ما لحظات را سپری کردیم تا به خوشبختی برسیم

دریغ که خوشبختی لحظاتی بود که سپری کردیم.....

 

مثل تو تنهای تنها

هر چی آرزوی خوبه ٬ ما ل تو
هر چی که خاطره داری ٬ مال من
اون روزای عاشقونه ٬ مال تو
این شبای بی قراری ٬ مال من
منمو حسرت با تو ما شدن
تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دو راهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو ٬ آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن ٬ همه ی قصه همین بود
می تونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا
اما بیدارمو بی تو ٬ مثل تو تنهای تنها

ارزش یک تبسم

ارزش یک تبسم :
 
* تبسم خرجی ندارد.
 
* تبسم ، بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند، گیرنده اش را ثروتمند می سازد.
 
* تبسم ، فقط یک لحظه پایدار است ولی گاهی خاطره اش تا ابد باقی می ماند.
 
* تبسم ، در خانه خوشبختی ایجاد می کند و د رتجارت حسن نیت ، زیرا تبسم نشانه ی دوستی و رفاقت است .
 
* تبسم خستگی را برطرف و افراد مایوس را امیدوار می کند.
 
* تبسم اشعه آفتاب است برای افسردگان و بهترین پادزهر طبیعی است برای ناراحتی .
 
* تبسم را نه می توان خرید ، نه می توان گدایی کرد و نه می توان دزدید.
 
* اگر می خواهید مردم شما را دوست بدارند تبسم کنید.
 
* یک تبسم می گوید " من دوستت دارم ، تو مرا خوشحال می کنی ، از ملاقات تو خوشحالم.
 

او رفت و تنها ماند ....

 

می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...


او رفت و تنها ماند ....


زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...


از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو....


گفت:عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!


گفت:عشق آسو دگیست ,خیال است...خیالی خوش...


گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....


گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....


گفت: عشق ساده ست ، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشقهای زود....


گفت: عشق دروغی بیش نیست....


 


*********************************

 

گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........

گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی....

گفتم:عشق درد است ...

گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است...

گفتم: عشق تضاد است....

گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است....

گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است....

گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه.....
 


**********************************
 

به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ...

گفتم عشق راز است ....

راز بین من و توست و بر ملا نمی شود ....

هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ.....

آهی سردی کشید....

دیگه هیچی نگفت....

سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.....
 
**