-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 06:26
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 06:20
صدات آوازه بهاره خودت آهنگ نسیم نفسات ترانه های لحظه های بی کسیم حالا که پیش منی زنده شدم بهار بهار شادیا صف کشیدن توی دلم هزار هزار من یه خندتو به صد تا دنیا نمیدم یه دقیقتو به صد هزار تا فردا نمیدم طاقت دیدنه اشکاتو ندارم میدونی اگه خوب نگاه کنی بغضو تو چشمام می خونی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 05:58
هر گُل ، پروانه ای و هر کبوتر ، لانه ای گر غم و ماتم نباشد اشک و زاری بهر چیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 03:08
سنجاقک وآبگینه سنجاقکی هر روز صورت خود را در آبگینه ای می دید، و به تماشای زیبایی خود می نشست تا... تا که روزی محو زیبایی خود شد و در آب افتاد و غرق شد! بعد مرگ سنجاقک ، فرشتگان به کنار آبگینه ای رسیدند که روزگاری از آب شفاف و شیرین سرشار بود و اکنون جایی است لبریز از اشکهای تلخ ... فرشتگان پرسیدند چرا اشک می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 02:40
حقیقت دارد که تو میتوانی با دستهای من سه تار قلم مو را بنوازی و نُتهای رنگ پریده را فیروزهای کنی ( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکندهای) حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم ( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطهورم) تا من بنفشه ها را میان شب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 02:35
قلبم بد جوری میزنه .. حتی میتونم صدای قدم هاتو که داره نزدیکه و نزدیکتر میشه رو احساس کنم .. تموم طول سفر می ارزه به همین لحظه ی رسیدن .. حالا من پیش توام .. مثل همیشه .. امن ترین جای دنیا .!!؟ صدای ترمز اتوبوس منو به خودم میاره .. من برگشتم ولی چه فرقی میکنه منو تو که همیشه از هم دوریم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 02:24
هر نسیمی گل به دامن می برد از باغ صبح.. شور بختی بین که من در پشت دیوارم هنوز.. روزگاری لاله رویی بوسه زد بر دفترم .. بوی جان می آید از گل های اشعارم هنوز..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 02:19
دلـــــــــــدادگی هـــــــــا : کرم خاکی ، دلباخته ی کرم ابریشم بود ..... و یک روز کرم ابریشم ، پروانه ای شد با بالهای رنگارنگ ...... کرم خاکی سخت می گریست ........ محبوبش دیگر آن چهره ی پیشین را نداشت.... هر پرنده ای که عاشق می شد ، سراغ طاووس می آمد و از او خواهش می کرد یکی از پرهایش را به او بدهد تا برای محبوبش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 02:07
هیچوقت از جاده خوشم نیومده ... میترسم از خدافظی .. دلم میگیره از رفتن و فاصله .. نیازم به رفتنه .. شاید کم ولی باید برم ! ذهنم آشفته ست . چـــــــــــــــــــــــــــقدر دلــــــــــــــــــــــــــــــم گرفتـــــــــــــــه!!! وقتی که فردا صبح خورشید دامنشو رو شهر پهن کنه وقتی قاصدک مسافر از راه برسه و رو سکوی پنجره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 01:54
دلم یه کوچه ی تاریک و خلوت میخواد ... یه دیواره سرد و محکم دلم یه دنیا گریه !!!! نه !!!! .... گریه نه .. خیلی وقته غصه هامو با گریه عوض نکردم . یه مشت قرص آرام بخش بخوری و تا وقتی که احساس نکردی نباید بیدار شی .. همونجوری چشماتو ببندی و غصه هاتو پشت پلکات قایم کنی .. یه زمانی خودم خواستم که قلبم کار نکنه .. میخواستم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 01:43
کاش گذشتن از بعضی چیزا به آسونی گفتنش باشه فراموش کردنه بعضی حرفا سخت تر از لحظه ی شنیدنشه ! چرا فکر میکنی میشه راحت از خیلی چیزا گذشت ؟ من نمی خوام سکوت من آجرای همون دیواری باشه که بین منو تو فاصله بندازه آگه حرف نمی زنم .. اگه نمی گم دردم چیه .. اگه فقط شدم نگاه و نگاه .. فکر نکن از درد و دل کردن باهات خسته شدم .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 01:39
انتظار را با تمام خستگیهای عاشقانه اش و زخم های لحظه ای صد بار کشنده اش .. به تو تقدیم میکنم . دیگر تویی که روزی خواهی دید که جسته ام تو را .. انتظار ازان تو ای خوب . در آغوشش کش . نگهدارش باش که مرگش نزدیک است هیچ چیز .. هــــــــیچ .. دور از انتظار من از تو نیست .. پس کنار نیا با کلمات زیرا تمام می شوی پیش از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 01:16
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 01:01
آخر زمان ! جغدی ریاکارانه بر بام محبت ترانه میخواند آسمان تیره باران مهر را از گلبرگ گلها دریغ میکند شمعهای شبستان هستیام خاموشند به هر سو میشتابم گرگهای گرسنه برای دریدن برههای خاک دندان تیز کردهاند شاید به آخر زمان رسیدهایم شاید... تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:53
مسافر ! آرام آمد مثل یک ابر مثل یک کبوتر خسته و بر بام تنهاییام نشست ناباورانه با ابر رؤیاهایم سفر کردیم ***** آرام رفت مثل یک ابر مثل یک کبوتر با کولهباری از فراوانی عشق و تنها بوی گل محمدی در تار و پودم بر جا ماند. تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:49
مخالفت با خودم ... تا زمانی که شما از آینده خبر ندارید ٬ چه می دانید که از گذشته بهتر نخواهد شد . این است امید ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:46
وصل ! آنگاه که حضورم مسخ با او بودن بود اشکهای صادقش بی تکلف چون ستارههای روشن هستی بر تاریکی گونههایش چکید وای، چه شگفت انگیز در عنفوان بهار نسیم پاییز در لابلای شاخههایم پیچید ... ... تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:42
نماد یک عشق ! رز سرخ، نغمهی تشنگی و اشتیاق میسراید و از نفس رز سفید، آوای عشق میتراود رز سرخ، در تیزی و تندی همچون شاهین است و رز سفید، در نرمی و آرامش چونان فاخته اما من برای تو رز سفید شیری میفرستم که لب گلبرگهای آن با رنگ سرخ گلگون شده باشد زیرا دلپذیرترین و شیرینترین عشق، بوسهی اشتیاق بر لب دارد. تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:34
ابر آرزوها ! دوباره کی شود رویت ببینم به ابر آرزوهایم نشینم نشینی در کنار من دوباره گل بوسه ز لبهایت بچینم تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 08:01
.........................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 07:03
شب سفر.. سرور فریاد فریاد از هزار ناگفته این دل فریاد از دلهره های بی جواب این دل آری راه سفر بر دوش خواهم کشید تا ندانم که بودم و که هستم ای روزگار چه بیرحمانه دوران حکومت دل را سرابی ساختی در حصار حیرانی شاید دل از کندن از کلبه تنهایی دیوانه ام کند اما ماندنم مرا دیوانه تر میکند میروم از این شهر و دیار میروم تا در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:59
دستاتو میدی به من؟؟؟؟ سرور کسی نیست جز خدای بخشنده و مهربان آهای خوشکل عاشق در عمق نگاه تو به عشق صفحه ای را به نوشته هایم رنگ می دهم تنهایی و غربت بغض همیشه آماده و خلوت زجر آور شبانه کاش ... شاید ! کتاب سرنوشت اینگونه برایم رقم زد جاده حیرانی را بی خیال .. راستی دستاتو میدی به من ؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:53
غریبه ای ندیده که دوستم شد... *لحظه ای پاک وبزرگ دل به دریا زد و رفت پای پرواز بلند دل به صحرا زد و رفت* امروز می خوام از یه غریبه بگم..غریبه ای که هرروز داره برام آشناتر میشه..چراکه کم کم دارم خودم رو توش پیدا میکنم...دارم میفهمم یه انسان تا چه حد میتونه دل سنگیش رو سنگی نگه داره..چه جوری میتونه از خودش یه آدم دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:51
*انسان زائیده شرایط نیست بلکه خالق آن است ای سراپایت *سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم به نوازشهای عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد! آری..آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان نیندیشم که همین دوست داش تن زیباست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:49
چیزی که جان عشق را نجات داد!... *عشق یعنی اظهار پشیمانی نکردن* روزی روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردند.شادی.غم.غرور.عشق و... روزی خبررسید که به زودی جزیره به زیرآب خواهدرفت!پس همه ساکنین جزیره قایقهاشان رامرمت نموده و جزیره را ترک کردند.اما عشق مایل بود تا آخرین لحظه باقی بماند چرا که او عاشق جزیره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:47
زنی که مثل گندم است... *هرکسی در زندگی لحظات هوب و شاد هم داشته* نشسته بر مزار من..زنی که مثل گندم است که با تمام خوبی اش نشانجرم مردم است خمیده گرجه همچو کوه..زنی اگر چه باشکوه میان ابر و باد و برق..شبیه یک توهم است در این حوالی غریب..تمام شهر بغض و اخم در انتظار دیدن نسیم یک تبسم است نشانی غروب را زچشمهای او بگیر از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 06:14
سرزده آمدی امشب... * تو رفتی و آویشن و گنجشک و درخت....من ماندم و تنهایی و یک دنیا حرف * « ای که تویی همه کسم.. بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم » تمام خستگیم ریخت روی شانه های شب وقتی که تمامی چهره ات را زیر نور کمرنگ ماه دیدم. ستاره ها درآسمان بودند و چنارهای دوستداشتنیت در حاشیه کوچه مان !...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 05:50
قشنگترین بهانه من برای زندگی... *ای کاش که بدانی چشمانت را به صد دنیا هم نخواهم داد و تمامی نگاههایت را* به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام حتی عشق را... «یه وقتایی خودش میشه قشنگترین دلیل برام موندنم..بودنم..و یه عالمه چیز قشنگ. خوب درسته یه وقتایی بداخلاق میشه..فراموشکار میشه..عصبی و خسته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 05:48
خوابم میاد...گفته باشم... *دیشب مثال رویت تشبیه به ماه کردم.....تو به ز ماه بودی من اشتباه کردم* امشب میخوام بی اجازه ببوسمت..شاید که اینطوری نگام کنی.حتما نگام میکنی. مگه نه؟هوم؟ تیرک نگاهت درست من رو هدف میگیره!خود خودم رو. میخوام ازت اونقدر سوال کنم تا خسته بشم و تو مجبور بشی به همشون جواب بدی. جوابا مهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 05:45
صدایت میکنم بشنو...نگاهت میکنم دریاب... *قلبی که با تو میزنه تو سینه داغونش نکن..... چشمی که چشم به راهته بیهوده گریونش نکن* بگذار سر به سینه من...تا بگویمت: اندوه چیست؟عشق کدام است؟غم کجاست؟ بگذار دست بر روی دستانم تا بفهمی: سرمای مرموز و حقیقی چیست؟تا بدانی که چقدر گرمی و من ..چقدر سرد. به چشمانم نگاه کن..فقط یک...