-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:43
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:39
کویر دل رفتی و بی تو دلم پر درده پاییز قلبم ساکت و سرده دل که می گفتم محرمه با من کاشکی می دیدی بی تو چه کرده ای که به شبهام صبح سپیدی بی تو کویری بی شامم من ای که به رنجام رنگ امیدی بی تو اسیری در دامم من با تو به هر غم سنگ صبورم بی تو شکسته تاج غرورم با تو یه چشمه چشمهء روشن بی تو یه جادم که سوت و کورم ای که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:27
دوست دارم می خوام بگم که دوست دارم ولی ............ ولی تو نفهمیدی تویه اون گرما گرمایه دستام رو نفهمیدی با عشقت عمریه سوختمو ساختم قلبم رو واسیه ناز تو باختم ازاول از اول تورو شناختم تورو شناختم بارون زد اشکای گرم منو تو ندیدی آفتاب شد گرمی دستامو نفهمیدی تو فصل بی عشقی طعم لبهامو تو نچشیدی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:22
کاشکی میشد که بخندم همیشه زندگی راستی چه زود میگذره آدم از فردای خود بی خبره زندگی راستی چه زود میگذره آدم از فردای خود بی خبره گاهی از مدرسه و کیف و کتاب گفتی برام گاهی از شیطونیهای بی حساب گفتی برام گاهی از مردم بی عاطفه نالیدی واسم گاهی از عاشقی و رنج و عذاب گفتی برام زندگی راستی چه زود میگذره آدم از فردای خود بی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:19
آری چنین بود گسترش نقطه عشق و تب و تاب بهاریش .. من مبهوتم. مبهوت بزرگیش . جلالش . مبهوت سنگینی نگاهش و مجنون چشمان سیاهش و چون پیر خسته از روزگار که به سایه ای رسیده و در طراوتش غرق شده ام و رویای با او بودن را تجربه می کنم. شیرین است انها که طعمش را چشیده اند خوب می دانند چه لذتی است نگاه در چشمان معصومانه ای که با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:15
از روزی که عشق را در نگاه تو دیدم و عاشقت شدم توانستم پرواز کنم و بخورم زمین باز هم پرواز کنم و باز هم زمین بخورم هر بار به امید پرواز طولانی تری هر کسی چنین محبتی ندارد هر کسی نمی تواند لذت زیبای پرواز را احساس کند از تو متشکرم .هر چند که منو فراموش کردی.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:12
با یادش.. راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیدهء ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی جام میِ مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای ِسلطان مائیم و کهنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:04
دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:00
راز عشق عشق یعنی لحظه های التها ب عشق یعنی لحظه های نا ب نا ب عشق یعنی اتفاق دو نگاه عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی درفراقش سوختن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:58
پس با تو خواهم ماند آشنای من قسمت نبود تا در کنار هم بمانیم شاید این سر نوشتی است که برای ما رقم خورده است دور از هم ولی با هم همیشه از خودم می پرسیدم که چقدر با جدایی فا صله دارم هیچ گاه فکر نمی کردم که جاده پر اندوه جدایی این قدر نزدیک باشد وای خیالی نیست چرا که جای داشتن در کنار هم مهم نیست جای گرفتن در قلب هم اصل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:56
کاش می دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز خش خش گام تو آرام آرام میدهد آزارمو من غر ق این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:54
شاگرد و استاد شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟" استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!" شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟" و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:48
به خدا پروانه ها پیش از انکه پیر شوند می میرند پلک می زنی، خیس می شوم راه می روی، دور می شوم اهای با تو هستم از من تا تو چند درخت بر زمین رسته است چند پرنده رفته و برنگشته است چه مقدار هوا از این جهان برای توست نمی دانم از کجایی در کجا راه می روی من تو را با تو می خواهم و فقط تو را دارم من می ترسم چون یک پرنده بی جفت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:44
باید بدانم که هستم خاک میخواند مـرا هر دم به خویـش میـرسـنـد از ره که در خـاکـم نـهنـد اه شــایـد عاشـقـانــم نیمـه شـب گل به روی گـور غـمنــاکــــم نـهنـد ................................................. و من امروز به دنبالم به دنبال بهونه ای برای گریستن اشک هایم را میخواهم افسوس که مدتهاست تنهایم گذارده اند در این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:43
و تو همهُ وجودم شدی پائیز را دوست دارم چون فصل غم است غم را دوست دارم چون کوه دل است دل را دوست دارم چون به من محبت آموخت محبت را دوست دارم چون آن را در تو میبینم تو را دوست دارم اما نمیدانم چرا ؟ خواستم برایت هدیه ای بفرستم ؛ نسیم گفت : مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم . باران گفت : مرا بفرست تا صورتش را بشویم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:39
بهار حضور تو ست بهار حضور تو ست و تو سبزی که من این گونه سبز میخواهمت . *********** در میان من تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش را داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشم های تو به من می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 15:37
کاشکی هرگز نمی دیدم تو را کاش انتهای امید زندگی می توانستم فراموشت کنم یا شبی چون آتش سوزان دل در فراز سینه خاموشت کنم کاش چون خواب گریزان از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت می گریخت مرغ دل افسرده حال و بسته پر از دیار آرزویت می گریخت کاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون وجودت پر می گرفت کاش آن شب در گلستان خیال ای گل وحشی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 03:02
دیروز پس از مردن ادم برفی شد آب تمام تن آدم برفی امروز دوباره کودکی را دیدم سرگرم به جان دادن آدم برفی او دکمه ی چشم های زیبایش را می دوخت به پیراهن آدم برفی او شال ندارد ،نه!ولی دستش را انداخته برگردن آدم برفی خورشید طلوع کرد ، کودک برداشت آهسته سر از دامن آدم برفی هی برف به آفتاب می زد ، می گفت برگرد !...برو!......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 02:38
شب بارانی ان شب را به یاد اور ان شب را که باران می بارید من هم همچون باران می باریدم باران بهاری ان شب قطره قطره می چکید ولی من مثل سیل میگریستم در هر قطره ازان سیل که فرو می غلتید بر گونه هایم به تو گفتم که دوستت دارم به تو گفتم که از پیشم نرو به تو گفتم که بی تو تنها ترینم گفتم که با تو همه چیز هستم و بی تو تهی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 02:10
ترانه های ماندگار (۱) پشت این پنجره ها دل می گیره غم و غصه دل رو تو میدونی وقتی از بخت خودم حرف می زنم چشمهام اشک بارون میشه تو میدونی عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو میدونی هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه میگه من دوستت دارم تو میدونی میخوام امشب با خدام شکوه کنم شکوه های دلمو تو میدونی بگم ای خدا چرا بختم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 01:16
کسی که دوسش داری... کسی که برای اینکه مال تو باشه واسش دویدی... کسی که بودی تا باشه... کسی که با اون نگاه اولش عشقو، عشق پاکو تو وجودت احیا کرد... کسی که دونه دونه نفسات به عشق وجود پاکش بالا میاد... کسی که بهش عادت کردی... کسی که با صداقت بود باهات... کسی که تازه احساس کردی بهش رسیدی و ... کسی که... ... و حالا لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 23:56
زندگی زندگی قاب عکسی روی دیوار زندگی گرد و غبار روی اون قاب زندگی سایهء عشق و ظلمت و بیداد زندگی مثل دشت گل سرخی زیباست دشتی که نسیمی گلهایش را به چرخش در خواهد اورد در ان چرخش زیبای گلها هر گلی انطور که می خواهد می خورد تاب گل سرخی انقدر میچرخد و می رقصد که برگهایش همه می ریزند برگهایش همه می ریزند و جز خاری روی شاخه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:38
شعرى چاپ نشده از فریدون مشیرى پرچم ظفر سه ماه، دست زمستان دراز بود، سه ماه درخت ها نفشردند دست سردش را سه ماه پرده ابر چنان قلمرو خورشید را فرو پوشاند که آفتاب از شرم نشان نداد، رخ سرد و رنگ زردش را زمین یخ ده در زیر تازیانه باد سه ماه تاب آورد، صبور ماند و نهاد کرد داغ و دردش را پرند نیلى هفت آسمان برفت از یاد که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:35
ومن هر روز سرنوشت پنهان خود را در هزار توی فنجانی جستجو میکنم. به امید رویش گل خوشبختی پشت دروازه بسته تقدیر یا امید یافتن تک ستاره ای خاموش در اسمان فنجان.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:33
ستاره گفت چه شورها پیوست به این شکسته بیدار با شکستن خواب ستاره بود و رواق بلند تاریک! صدای نبض زمان بود صدای بال درخت صدای پای نسیم صدای نرم غزلهای آب در مهتاب همان ترانه غمگینه که می سرود سپهر همان حکایت مبهم که می نوشت شهاب ستاره را گفتم: کجاست مقصد این کهکشان سر گشته؟ کجاست خانه این ناخدای سر گردان؟ کجا به آب رسد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:31
تندیس امید چندی بود که ساکت نشسته بودم و به جستجومی پرداختم تا راهی به سوی زندگی بیابم، ولی افسوس که پرنده شوم ناامیدی در آسمان زندگیم پرواز می کرد تا مبادا راه خویش گم نکنم. عشق را لطافت زندگی میدانستم و وقتی آن را از دست دادم زندگی برایم همچون گوری سرد و خاموش گردید به آسمان می نگرم و می گویم : خدایا چرا مرا خلق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:14
نشانی(سهراب سپهری) «خانه دوست کجاست؟»در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: «نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر بدر می آرد، پس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 22:07
کوچه(فریدون مشیری) بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانهً جانم، گل یاد تو، درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 21:18
... چه کسی مرا می بخشد؟!!! ...تا حالا شده به کسی که خیلی دوسش داری بهش بگی؟ تا حالا شده دل کسی رو بشکنی ؟ تا حالا شده یه کسی رو یه جور ناراحت کنی که دیگه نشه جبران کرد؟ یه جوری که دیگه اون دوست نداشته باشه با هات حرف بزنه؟ نمی دونم می تونی درک کنی که اون چه احساسی داره یا نه ؟ وقتی احساس اونو می فهمی می خوای خودتو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 21:04
آسمان بی ستاره اگر دستان دلگیر باران شب را برای فردا نخواهد دیگر پرنده بی آب و دانه می ماند راستی مرا با رفتنت نهراسان در آسمان هم بی ستاره می توان شب را یافت اصلا با دستان خورشید تا مرز خواستن ستاره میروم با ماهیها خلوت میکنم و گلدانهای عاشقی را با دستان ماهی آبیاری میکنم آری در حسرت شب ماندن بیش از دوست داشتن مهتاب...