من همانم که روزی خواستی اجازه بدهم دوستم بداری و من در پاسخ سپیدترین خواهش تو ، سیاه ترین سکوت را تحویلت دادم خواستم تا از تو بگریزم تا به خود برسم غافل از اینکه از تو می گریختم تا به هیچ برسم . آری به هیچ... پس به من حق بده که دوستت داشته باشم .
به من حق بده ! نیستی که ببینی از دوری ات تمام شعرهایم تاول زده اند ! کجایی که ببینی بی تو نفسهایم بوی مرگ می دهند ؟ کاش بودی و می دیدی که بی تو آخرین نفسهایم را به تاراج می گذارم . اما تو را به حرمت و قداست عشقمان قسم می دهم که برای همیشه ما را از یاد ببر .
بگذار آنقدر تنها بمانم و آنقدر تنها بگریم که تمام نوشته هایم بوی باران بگیرد . ای زیباترین تو در وصف کوتاه من نمی گنجی . در آخر دلت را به آهن ، به سنگ بسپار و مرا به سرخی خون دل شقایق .
اونی که مدعی بود عاشقته تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت بی خبر رفت تو این بیراه ها رد پاشم واسعه چشمات جا نذاشت آه دلو سوزوندی آه چرا نموندی اه دل سوزوندی آه چرا نموندی من هر ثانیه جنون تو واسعه من همین خیالتم بسه بزار جاده ها اشتباه برن ما که دستمون به هم نمی رسه تو حریر پیله های کاغذی واسعه من جاده رو ابریشم نکن من به پروانه شدن نمی رسم حرمت فاصلمون رو کم نکن