صدات آوازه بهاره خودت آهنگ نسیم

نفسات ترانه های لحظه های بی کسیم

حالا که پیش منی زنده شدم بهار بهار

شادیا صف کشیدن توی دلم هزار هزار

من یه خندتو به صد تا دنیا نمیدم

یه دقیقتو به صد هزار تا فردا نمیدم

طاقت دیدنه اشکاتو ندارم میدونی

اگه خوب نگاه کنی بغضو تو چشمام می خونی




هر گُل ، پروانه ای و هر کبوتر ، لانه ای

گر غم و ماتم نباشد

اشک و زاری بهر چیست


سنجاقک وآبگینه


سنجاقکی هر روز صورت خود را در آبگینه ای می دید، و به تماشای زیبایی خود

 می نشست تا... تا که روزی محو زیبایی خود شد و در آب افتاد و غرق شد!

 بعد مرگ سنجاقک ، فرشتگان به کنار آبگینه ای رسیدند که روزگاری از آب شفاف
 
و شیرین سرشار بود و اکنون جایی است لبریز از اشکهای تلخ
...

فرشتگان پرسیدند چرا اشک می ریزی؟!... آبگینه گفت برای سنجاقک می گریم

فرشتگان گفتند تعجبی ندارد! همه برای رفتن چنین زیبارویی می گریند چه برسد

به تو که هر روز در مقابل زیبایی او به سجده در می آمدی

آبگینه گفت سنجاقک مگر زیبا بود؟ فرشته ای گفت چه کسی بهتر از تو خبر داشت؟
 
بر ساحل تو خم می شد و نقش رخ خود را می دید

آبگینه لحظه ای خاموش شد و سپس گفت... برای سنجاقک می گریم

ولی هرگز زیبایی او را ندیدم! برای سنجاقک می گریم چون هر بار که به ساحل

من خم می شد در آیینه چشمانش زیبایی خود را می دیدم و این است یک افسانه زیبا...





   
  
  حقیقت دارد که تو می‌توانی با دست‌های من

     سه تار قلم مو را بنوازی و نُت‌های رنگ پریده را  فیروزه‌ای کنی

    ( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکنده‌ای)


    حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو

    با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم

    ( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطه‌ورم‌)


   
تا من بنفشه ها را  میان شب های زمستان قسمت کنم ،

   تو یک خوشه انگور به صدایت  تعارف کن

   خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود

   (حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است )

       


قلبم بد جوری  میزنه ..

حتی میتونم صدای  قدم هاتو که داره نزدیکه و  نزدیکتر میشه

 رو احساس کنم ..

تموم طول سفر می ارزه به همین لحظه ی رسیدن ..

حالا من پیش توام .. مثل همیشه .. امن ترین جای دنیا .!!؟


               


                             

                         صدای ترمز اتوبوس منو به خودم میاره .. 

                           من برگشتم ولی چه فرقی میکنه 

                             منو تو که همیشه از هم دوریم
 


                    

 هر نسیمی گل به دامن می برد از باغ صبح..

  
   شور بختی بین که من در پشت دیوارم هنوز..


   روزگاری لاله رویی بوسه زد بر دفترم ..


  بوی جان می آید از گل های اشعارم هنوز..

دلـــــــــــدادگی هـــــــــا :

کرم خاکی ، دلباخته ی کرم ابریشم بود ..... و یک روز کرم ابریشم ،

پروانه ای شد با بالهای رنگارنگ ...... کرم خاکی سخت

می گریست ........ محبوبش دیگر آن چهره ی پیشین را نداشت....

هر پرنده ای که عاشق می شد ، سراغ طاووس می آمد و از او

خواهش می کرد یکی از پرهایش را به او بدهد تا برای محبوبش

ببرد...... طاووس هم مخالفتی نمی کرد و پرهایش را یکی یکی به
 
پرنده های عاشق می داد ...... و یک روز طاووس خودش عاشق

شد ..... با خودش گفت : چه هدیه ای برای محبوبم ببرم؟.......
 
و فکر کرد شاید پر خودش بهترین باشد ...... اما هر چه نگاه کرد

هیچ پری برای خودش نمانده بود......

بیچاره طاووس ، حتی اگر هدیه ای هم داشت ....

 خجالت می کشید لخت و برهنه به دیدار محبوبش برود.....


   هیچوقت از جاده خوشم نیومده ... 

   میترسم از خدافظی .. 

   دلم میگیره از رفتن و فاصله .. 

   نیازم به رفتنه .. شاید کم ولی باید برم ! ذهنم آشفته ست .

  چـــــــــــــــــــــــــــقدر دلــــــــــــــــــــــــــــــم گرفتـــــــــــــــه!!!

   
             
              
  وقتی که فردا صبح خورشید دامنشو رو شهر پهن کنه 

  وقتی قاصدک مسافر از راه برسه و رو سکوی پنجره فرود بیاد

  وقتی که تو چشماتو باز کنی و صدای همیشگی روز  رو بشنوی !

  مـــــــــن ....  من تو انتهای این روزگار لعنتی

  دارم دنبال یه جا پا می گردم که پامو روش محکم کنم !

         

دلم یه کوچه ی تاریک و خلوت میخواد ...

یه دیواره سرد و محکم


دلم یه دنیا گریه !!!!   نه    !!!!  .... گریه نه .. 

خیلی وقته غصه هامو با گریه عوض نکردم .


یه مشت قرص آرام بخش بخوری و تا وقتی که احساس نکردی نباید بیدار شی ..
   

  همونجوری چشماتو ببندی و غصه هاتو پشت پلکات قایم کنی ..


یه زمانی خودم خواستم که قلبم کار نکنه .. میخواستم دل نداشته باشم .. 

اما !! حالا ..


حالا هیچی !! 

مغزم خودش داره از کار میفته .. !!


         
 
و دلم از هزاران بغض نشکفته ورم میکند 

و نام من گوشه ای از هزاران نام چروک خورده روزهاست !!