تصویرها درآینه ها نعره می کشند
ما را از چهار چوب تنهایی رها کنید
ما در جهان خویش آزاده بوده ایم
.
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید.
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
.
تک تک ستارگان همه با چشمهای تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
.
که ای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پس فریاد بوده ایم
.
غافل که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست که از نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ایم
.
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
.
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
.
نقشی دورن آینه سرد نیستم
اما هرآنچه هستم بی درد نیستم
.
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
.
اما من آن ستاره دورم که آب ها
خونابه های چشم مرا نوش میکنند
بر لبه روز کج که می روم به تو می اندیشم ،
شعر را می گشایی مرا میبینی ،
افشان ، پریشان که به صخره ها و کنار تن میکوبم .
آنگاه صاف می شوم صاف که می شوم به تو می اندیشم .
پرنده از درونم رد می شود ،
اثر انگشت توام بر این غروب نرم ، نرم که می شوم به تو می اندیشم .
دریا در کف دستانم آرام می گیرد ،
کلمه ها می خوابند ،
آواز پرنده نمیگذارد بمیرم ،
کنار شب می نشینم تا شراب قرمزم کند ،
قرمذ که می شوم به تو می اندیشم .
دکمه ها را باز می کنم سپیده را بیرون می آورم
بر دسته صندلی می اندازم ،
چکه نیلوفر در حواس هوا ، چکه پرنده در تنم ،
آواز پرنده نمی گذارد سپید شوم ،
قرمز که می شوم به تو می اندیشم .
آن سوی پایان دو واژه که از هوا کم شوند
و در شعر ما چکه شوند ،
هر کس هر جا هر وقت این شعر را بگشاید به تو می اندیشد
و به سپیدی جا مانده در دسته صندلی و به آنکه به تو می اندیشید
حتی وقتی که نمی اندیشید.
این روزا که میگذرد احساس می کنم
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
سرک می کشم ولی نیست......
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
را ببینند.....
با من بمان اگرمی خواهی آسمان آبی باشد
ماه در آسمان مهتابی باشد
با من بمان اگر می خواهی شعله عشق خاموش نشود
اگر می خواهی لیلی مجنون فراموش نشود
با من بمان اگر می خواهی عاشق باشیم
من و تو مثال گل شقایق باشیم
با من بمان اگر می خواهی فردا را ببینی
با من بمان اگر می خواهی انسان آدم شود
اگر می خواهی فاصله بین من وتو کم شود
با من بمان اگر می خواهی برویم به بهشت
خارج شویم من و تو از سرنوشت....
بگذار ستاره ی گم گشته ی آسمانت
فریاد کند تو را
تا در این ازدحام بی رحمانه
تصویر تو نمایان شود.
بگذار بشکند تصویر شیشه ایی فاصله ها
بگذار غرور سنگی فرو ریزد
تا آزاد شویم از ناگفته ها.
.......
به من چیزی بگو
زیرا
هر کلمه در انتظار توست
برای تفهیم شدن.
بگذار روح تازه ی تو
برای هر فصل جوانه های عاشقانه زند
تا تکرار شود حضور دوباره ی توبرای پروانه ها.
.......
ببین که دردی در ما بیداد می کند
پس بیا و بگذار
دردها در شمارش لحظه ها هدر شوند
و خاطرات خاکستری به خواب ابدی روند
زیرا
خورشید ما در انتظار طلوع بی تابی می کند
و چه باک از این همه تردید
که غروب چه وقت خواهد رسید
بگذار معجزه ی تو
قانون تلخ حقیقت را بشکند
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
در خلوت زندگی،
تحمل دلتنگی هایی که مدام
به پنجره دل ما تلنگر می زنند، آسان نیست...
خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها می گذرند
و ما دلتنگ آن چیزهایی می شویم
که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند....
یکی در این گذر، دلش برای آدمهایی تنگ می شود
که در بخشی از خاطراتش جا خوش کرده اند.
دیگری دلتنگ آواهایی است که از دور حواسش را مینوازند.
آن یکی وقتی در آینه می نگرد،
دلش برای شب از دست رفته گیسوانش تنگ می شود
و برای همه آن روزها، ماهها
و سالهایی که به تدریج شفافیت هایش را به آنها سپرده است.
من اما لا به لای این حال و هوایی که ماندن و نفس کشیدن
را معنا می کند گاه دلم برای رفتن تنگ می شود.
امروز دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند
و بی تاب آرزوهایی که از روبرو می گریزند....
شاید آخر دنیا آخر آرزوها باشد
و همه آرزوها رنگ تحقق بگیرند
و شاید تا همین چند ثانیه دیگر آخر دنیا شود.
و رویای فرشته شدن همه آدمها که همیشه ذهنم را قلقلک می دهد تحقق یابد...
آدمهایی که الان هم روی زمین خاکی کنار ما هستند
و ما آنقدر از حقیقت آنها فاصله داریم و آنقدر زمینی شده ایم
که گاه یادمان می رود لازم نیست همه فرشته ها بال داشته باشند.
بیراهه راههایی که رفته ایم را به گذشته بسپار و گذشته را به باد
راه زندگی برای هیچکس رو به گذشته نبوده است
زندگی رو به فرداست که ادامه دارد، نه دیروز...
هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ،
فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .