-
پری دریایی
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 03:01
این یکی رو تو همین ایران خودمون گرفتن باور کن خشکلترینشه. به جووووووون سرندی پیتی... http://daneshmand.ca/Mermaid_Found.html
-
آیا کسی هست که دستم را بگیرد ؟
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 14:18
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش...
-
تا بعد ... اگر باشد
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 20:42
* چند روزی هست که می خواهم بنویسم اما بی حوصلگی و رخوت ، شاید به خاطر دلمشغولی های زندگی بدجور فرصتامو ازم گرفته نزدیک دو ماه از پاییز هم گذشت مثل برق ، مثل باد به همین سادگی ... * نه اینکه فکر کنی چیزی برای نوشتن نیست ها ... نه هست ، فراوان و جسته گریخته اما گاهی ، رخوت ، چنان در من نفوذ می کند که درمانی برایش نیست...
-
اشک ماه
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 00:50
رفتنت موج غریبیست که دل می شکند دلم گرفته قد یه دریا قد یه دنیا کاش می شد سوار موجها شد و فرسنگها دور شد دور از همه جا و همه کس کاش می شد سوار ابرها شد و بالا و بالاتر رفت و دیگه هیچ کس را ندید دلم گرفته خیلی زیاد گمان می کردم که با رفتنت ،با زخم زدنت و با نبودنت از یادم بروی ولی یادت که از ذهنم نرفت هیچ ، دلتنگت شده...
-
بی تو باز خواهم مرد
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 19:24
کاش تجسم حضورت در باورم را، در غالب کلمه توان بیان بود کاش می توانستم سینه ام را بگشایم و قلبم را برون آورم تا ببینی، تا ببینند، همگان ببینند که این قلب من است که باز می تپد، اما این بار با راحتی خیال. صدایی از درون سینه ام نهیب می زند، که آری این صدا،صدای قلب توست که می تپد؛ لیک مرا باور نیست. از آن خاکستری بیش...
-
دوستت دارم
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 18:21
می گویی مثل نفس کشیدن برایت تکراری است وقتی مخاطبت قرار می دهند که: « دوستت دارم » حالا برای اینکه حساب مرا از دیگران جدا کنی یک نفس عمیق بکش. . .
-
عشق زندگی می افریند
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 17:57
با یه بغض توی گلوم، با یه دل شکسته ، با یه امید فرو پاشیده از تو و برای تو می نویسم برای تو که ستاره هایم را هنوز پنهان کرده ای و ... نشانم دادی که برای خود می گویم "عشق زندگی می افریند" برای تو که سرودی: تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم اما فقط از خدا می خوام اول من باشم هر لحظه که از...
-
دختری از آسمان
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 23:16
گوش کن: وزش بی رحم تنهایی را در شهروجود پر افسوسم می شنوی من غریبانه در این ظلمت صدا می کنم تو را نامت پژواک من در این تنهایی و تاریکی است دست هایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار تا شاید دمی جسم فسرده ام با د ستان گرمی بخش چون تو آرامش گمشده اش را باز جوید .
-
خدا حافظ ای یار مهربونم
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 12:42
حالا که رفتنیام با کولهبار خاطره نمیخوام حتی بیای یه لحظه پشت پنجره این روزا راه من و تو عزیزم جدا شده سهم من از عشق تو گریهی بیصدا شده من کاری ندارم با اشکای تو من نمیمیرم دیگه برای تو من نمیریزم اشکی به پای تو به پای تو من خسته شدم دیگه بدون تو من جون سپردم توی زندون تو من میخوام برم دیگه بدون تو بدون تو...
-
هرطور راحتی....
شنبه 20 آبانماه سال 1385 04:55
وقت تمام..... فرصتها همه به اتلاف و بیهودگی سرسپردند..... وبه فراموشی ابدی سپردند تمامی ناتمام اشتیاق دل را..... وقت تمام..... فرصتی دیگر برای شیدایی باقی نمانده..... باید سیاه جامه به بر کرد به پاس عشق و شوروشیدایی.... وقت تمام..... فرصتی دیگر حتی برای خبر نیست..... طفلک تا ثانیه پیش انتظار خبر را می شمرد حتی بد........
-
زندگی عوض نمیشود
شنبه 20 آبانماه سال 1385 04:36
آن روزها گذشتند . روزهای پیاپی شور و زندگی . روزهایی که بوی امید می داد . لحظه هایی که مرا تا اوج خوشبختی می رساند. آنجا که به ابرها دست می کشیدم و ثانیه هایی که دریای نیلوفر قلبم قد می کشید و می پیچید و به بغض ابرها می رسید اما... حالا من مانده ام و دلتنگی . من مانده ام و دنیایی حرف نگفته . حالا من هستم و خستگی از...
-
کسی نمی دونه ؟
شنبه 20 آبانماه سال 1385 04:16
انگار گم شده ام. در هجوم سکوتی تلخ،مضحک است.... آنقدر خسته ام که دیگر حالی برای خنده های معنی دار هم ندارم.... خانه آرزو ها در خانه من سایه سنگین خموشی و سکوت انزوا دست در دست هم نهاده است این کلبه را روزی که ساختم آرزوها داشتم و نقش آرزو انعکاسی از زیبایی ، از هنر بر در و دیوار باقی می گذاشت چراغها روشنی داشت و سراسر...
-
به کنارت برمی گردم
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 01:30
هر روز ساعت ها کنار پنجره ی احساسم می نشینم و افق دور دست خیالم را نظاره گر می شوم و چشم هایم را با آن هوای ابری و بارانی به ملاقات یادت می فرستم .ذکر دوریت را برای دل غریبم نجوا میکنم و آنقدر برایت حرف می زنم که تن حرفهایم درد می گیرد و شب دلتنگی مثل همیشه خسته بر درمی کوبد. من باید بروم ؛ اما تو نگران نباش . باز...
-
لحظه ای در باران
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 03:48
می روم کنج اتاق تکیه ام بر دیوار... *سر من بر زانو... نگهم بر در بی پیکر این ویرانی *تن من می لرزد... سوز پاییزی باد شبنشیمن آمده است ترسم از این فریاد لرزم از این آوار... در دلم شعله ای بر پا شده است *گوش سپردم به صدای باران ناگهان از بر این حال پریشان دلم *نگهی می گذرد... در پس پنجره ای نورانی من تو را می بینم و...
-
نکند گرمی دستهای تو از عشق نیست !
شنبه 13 آبانماه سال 1385 18:55
بربالهای تو نشسته ام ... و چون پرنده ای آزاد تا ابر ها بالا خواهم رفت . ای کاش که این پرواز در خواب نباشد و تو ... گیسوان آشفته مرا در خواب رها مسازی . نکند گرمی دستهای تو از عشق نیست ! نکند محبت کلامی پوچ و رویائی است ! ای وای که این پرواز تا اوج رفتن بر بال باد باشد ... ای وای ...!!!
-
برنده و بازنده !
شنبه 13 آبانماه سال 1385 01:54
......خداحافظ عزیزی که فرصت بیان احساسات رو به من ندادی، خداحافظ. من دیگه غرق تنهایی شدم که تو می خواستی در آن غرق بشم. می خوام ساده و پاک برای تو و قلب خودم و همه اعتراف کنم، و مطمئنم این چیزی از ارزشهای من کم نمی کنه و لطمئه ای هم به غرورم نمیزنه. برای یکبار و حتی آخرین بار هم که شده مجبوری احساس منو بخونی، می دونی...
-
سوار سبز
شنبه 13 آبانماه سال 1385 01:39
روزانه ای نیست که بنویسم. همین طور اتفاق مهمی. شعری صرف کنید.اسم ندارد.شرمنده نگاه، نارسا ترین ترانه، بی صدا ترین غروب بی فروغ شهر، ز آسمان جدا ترین تمام چارپاره ها، غزل ترین ترانه ها ز خلط خونی زمان، فتاده زیر پا ترین فرشته های آسمان شرجی و هوای بد مدام در هوای دیدن رخ خدا ترین درخت سیب زندگی، شکوفه مرده، واژگون گناه...
-
بدون شرح ...
شنبه 13 آبانماه سال 1385 01:29
-
حرفهای نا گفته ...
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 20:02
منم این خسته دل درمانده به تو بیگانه پناه آورده منم آن از همه دنیا رانده در رهت هستی ی خود گم کرده از ته کوچه مرا می بینی می شناسی ام و در می بندی شاید ای با غم من بیگانه بر من از پنجره یی می خندی گریه کن گریه نه بر من خنده یاد من باش و دل غمگینم پاکی ام دیدی و رنجم دادی من به چشم خودم این می بینم خوب دیروزی من در...
-
جسد سرد ...
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 19:29
دیریست مانده یک جسد سرد، در خلوت کبود اتاقم هر عضو آن ز عضو دگردور مانده است گویی که قطعه، قطعه ی دیگر را .از خود رانده است .از یاد رفته در تن او وحدت بر چهره اش که حیرت ماسیده روی آن، سه حفره ی کبود که خالی است .از تابش زمان با ناخن این جسد را از هم شکافتم رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن اما از آنچه در پی آن بودم،...
-
کسی که هزار سال زیسته بود !
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 00:37
دو روز مانده به پایان جهان ؛ تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود . پریشان شد وآشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد . داد زد و بد و بیراه گفت ؛خدا سکوت کرد . آسمان و زمین را به هم ریخت ؛خدا سکوت کرد . جیغ زد و جارو جنجال راه انداخت ؛خدا سکوت...
-
چگونه بنویسم ...
شنبه 6 آبانماه سال 1385 19:13
خدایا احساس در هم شکستگیم را چگونه بنویسم؟ کدام قلم آتش قلبم را تاب می آورد؟ تا کجا صبر؟ چگونه بعد از او تاب بیاورم؟ خدایا بدون قلب چگونه زندگی کنم؟ مگر جز قلب مهربانش مگر جز تکیه گاه سینه اش چیز دیگری می خواستم؟ مگو که زیاد می خواستم که بخشندگی صفت توست. دل صد پاره ام را به دست کدامین بندزن بسپارم که بسازدش؟ او را در...
-
خوشبختی
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 12:23
کسایی که دوست دارن بدونن خوشبخت هستن یا نه آیا سقفی بالای سرت هست؟ نانی برای خوردن لباسی برای پوشیدن داری؟آری نامی برای خوانده شدن کتابی برای آموختن ودانشی برای یاد دادن؟آری بدنی سلامت برای برداشتن سبد یک پیرزن. سخنی برای شاد کردن یک کودک دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟آری لحظه ای برای حس کردن قلبی برای دوست داشتن...
-
عید سعید فطر بر عاشقان مبارک
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 22:54
وقتی که مروارید افتاب در صدف غروب پنهان شد, با کوله بار اخلاص قلبی شکسته و با دست دعا به سویت شتافتم و تو چه مهربان, در را گشودی و پناهم دادی . با تو درد دل ها کردم و از این دل عاصی و این دنیای خاکی شکوه ها داشتم وتو ای مهربان ترین , چه زیبا جوابم دادی . و انگاه که حرفهایم تمام شد مرا با سبد امید بدرقه کردی . عید سعید...
-
سد غرور
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 00:37
نمی دونست چی؟ شاید یه گریهء حسابی شاید یه عالمه حرف نگفته شاید یه اتاق آروم و خالی شاید یه رویا مثل گذشته شاید یه امام زادهء خلوت نمی دونست چه جوری؟ ولی دلش می خواست این بغض را بشکنه خدایا این سد غرور را از جلوی اشکهای قشنگش بردار!!!
-
قطره های پشیمانی
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 00:30
دیشب به این فکر می کردم که چه قدر بده که لحظه های زندگی را از دست بدی اون هم از اون جبران ناپذیر هاش، یادم اومد که چقدر میدیدمش چقدر باهاش حرف زدم چه قدر درد و دل کردم ولی هرگز، هرگز و هرگز بهش نگفتم که چقدر دوستش دارم برای هیمنه که کم کم راهشو کج کرد و رفت و می دونم که دیگه این آسمون ابری ، رنگ آفتاب را نمیبینه، به...
-
حلقه ازدواج
شنبه 29 مهرماه سال 1385 02:27
-
سوال
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 22:43
آیا حاضرید یک سال از عمر کسی که نمی شناسید گرفته شود و به عمر شما افزوده شود ؟ ( آیا میل دارید بدانید از عمر چه کسی کم کرده تا به عمر شما بیفزایند ؟!! )
-
بدون شرح !
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 22:10
-
یا علی
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 00:27
بارها به بالا نگاه کرد و چشم به آسمان دوخت آسمان حال خوبی نداشت ستاره ها هم همه می کردند ماه بی قرار بود وعده دیدار یار بود .... صیاد در کمین نشسته بود که پر کشید و زیر چشمی به صیاد نگاه کرد و لبخند زد و باز پر کشید . صیاد تیر را در کمان جای داد . آرام چشمهایش را بست فقط تصویر یار جلوی چشمش جان گرفت زیر لب اسمش را...