-
امید
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 23:47
" امید " را از کرم ابریشم بیاموز که دور خود قفس می بافد ولی باز به فکر پرواز است. و از این غلامرضا ناقلا
-
اگر بارها گفته ای ... باز تکرا ر کن ...
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 23:43
به عشق تو زنده ا م !! عزیزم ! این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد . این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است..... به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.... خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش مرا نوازش کن ... مرا آرام کن ... بیا و به من...
-
کحا پیدایت کنم ؟
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 00:08
در هر میکده،در هر کلبه چوبی، در هر جایی که مذهب عشق وجود داشته باشد، به دنبالت میگردم. شاید که تو را پیدا کنم. در کتیبه قلبم، یادت رو به یادگاری نگاه داشتم . که شاید روزی دوباره این رو به خودت هدیه کنم. دلخوشم به آینده که شاید به کمک زمان راهی پیدا کنم راهی که آخرش به تو خاتمه پیدا کند. به تو وقلب وعشق پاکت. همیشه اشک...
-
روزی به او خواهم گفت ...
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 00:02
تمام رویا هایم را با تو ساختم. معنی عشق را با آمدن تو درک کردم. خانه قلبم را با یاد تو زینت بخشیدم. تارو پود آینده ام را به امید با تو بودن ،با شیره جانم ،به هم بافتم. شب ها در میکده به امید تو، جامی از زندگی مینوشم، وقتی به اوج مستی می رسم تو را میبینم که در کنار دریای محبت ، زیر درخت عشق منتظر من نشسته ای. بیا تا...
-
اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر والزمان عاجر
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 13:54
برای تو خواهم نوشت ... که غریب ترینی در عالم و صدایت خواهم کرد با تمام درد انتظار از گلوی خسته ام و نگاهت خواهم کرد که چشمان بی رمقم سالهاست که رد پای جمعه را به عشق تو دنبال می کند ای کاش من در قرعه روزگار از حذف شدگان نگاهت نباشم .... سالها و ماهها و روزها و ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها پی در پی می گذرند و...
-
اشک ماه
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 00:03
امشب احساس سنگینی می کنم... اون قدر سنگین که دیگه راهی برای پاک شدن از این همه گناه رو ندارم... یاد اولین باری افتاده بوده بودم که شاه عبد العظیم رفتم ... یکی از شب ها پشت سر یه درویش نشستم و به دعا خوندنش گوش کردم... من هم غرق شدم... مثل خود اون... اون شب گریه های اون درویش حدودای صد نفرو کشوند اون جا کنارخودش و خدا...
-
بگذار تنهایت بگذارم
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 15:55
فریاد مزن ... " برگرد !! " بگذار تنهایت بگذارم فریاد زدی ... برگرد تو را نمی دیدم تو را، که بودی ...تو را، که هستی ...تو را، که ماندی ... کسی که ، حرفهایم و احساسم را باور نکرد ، کسی که به من فهماند عاشقی دروغ است و عشق فریب ، کسی که همیشه با من بود ... ولی نبود ! کسی که احساسم را بیهوده پنداشت .. کسی که ، دلم را شکست...
-
خداحافظ...
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 11:45
عزیزی که فرصت بیان احساسات رو به من ندادی، خداحافظ. من دیگه غرق تنهایی شدم که تو می خواستی در آن غرق بشم. می خوام ساده و پاک برای تو و قلب خودم و همه اعتراف کنم، و مطمئنم این چیزی از ارزشهای من کم نمی کنه و لطمئه ای هم به غرورم نمیزنه. برای یکبار و حتی آخرین بار هم که شده مجبوری احساس منو بخونی، می دونی چرا؟ چون دیگه...
-
اوج
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 10:34
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه اوج بگیری ، کوچکتر خواهی شد.
-
بریده ام ... ازخودم ... از تو
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 00:05
من تمام هستی ام را درنبرد با سرنوشت درتهاجم با زمان ... باختم ! من بهارعشق را دیدم .... ولی باور نکردم !! یک کلام درجزوه هایم هیچ ننوشتم من در قصه ها به دنبال مقصودهای پوچ رفتم سکوتم، در میان حجم انبوه هیاهوها، گم شد ! تا تمام خوبی ها رفتند ... خوبی ماند در یادم من به عشق منتظر ماندن همه ی صبروقرارم رفت ... من به یاد...
-
تنها برای تو ...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 00:04
ارزش ها را بی ارزش کردم حتی باید ها را نباید کردم و هیچ نیاندیشیدم که روزی باید... . . . چه سکوت ها که نکردم چه خواستن ها که نخواستم تنها برای تو ... چه روز ها از سپیده ی صبح تا سکوت شب فقط به خاطر شنیدن صدای آرامت گریستم ، خود اشک شدم و باریدم فراموش نکردم روزی را که فقط برای دیدنت دلی را به دریا زدم که از آب واهمه...
-
چه ابلهانه! با تو خوش بودم
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 18:49
چه فریبانه ! آغوشم برایت باز شد، چه ابلهانه! با تو خوش بودم ، چه کودکانه ! همه چیزم شدی ، چه زود ! به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی، چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم، چه حقیرانه ! واژهی قریب خداحافظ به میان آمد، چه بی رحمانه! ... و من سوختم، چه عاشقانه!!
-
نفرین میکنم عاشق دیگری گردی
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 12:24
اگر اشکهایت برای من جاری نمی شود پس محبوبم چشمانت برای من چه فایده ای دارد. اگر قلبت برای من نمی تپد پس قلبم برایت چه سودی دارد. اگر نوای سازت برای من نیست پس آوازهایت برای من چه سودی دارد. پس اگر هیچگاه در زندگی عشق نورزیده ای وجودت در کنار من چه اهمیتی دارد. محبوبم امیدوارم دلبسته شخص دیگری گردی تا همراه با درد...
-
حرف دلم
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 12:21
... کنارم باش ... شاهد لحظه هایم باش... ببین با رفتنت چه دردی میکشم ... ببین دیگر زمونه طلوع عاشقانه ندارد ... ای عزیز دلم ای تنها سنگ صبورم با رفتنت من نیز نابود شده ام اری عزیز دلم من بی تو این زندگی این دنیا را نمیخواهم من تو را میخواهم تویی که پاکی را در نگاه زیبایت میبینم تویی که صداقت را در اعماق وجودت حس میکنم...
-
غریبه ام در جمع
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 12:12
باورهایم را از غریب آبادی آورده ام که رنگ ماندن داشت اما به غروب سردی پیوند خورد که معنای هجرت داشت. باور کنید باورهایم تنها جاودانگی تنهاییهایم را تثبیت می کنند و غربتم دردهایم را تشدید می کنند. باور کنید آمده ام میان شما غریبه ای تازه باشم غریبه ای منفرد اما گمشده در دنیایتان، کاش باور می کردید از واقعیت دنیایم...
-
صدای خش خش برگها
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 13:46
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییز راه می رفت... صدای خش خش ِ برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم می گوید: دوستت دارم! . . .
-
می خواهی بروی ... بی بهانه برو...
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 00:37
می خواهی بروی ... بی بهانه برو... بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را !! برو ... نگاه هم نکن !! نمی خواهم ببینی که هنوز نرفته ... دلم برایت تنگ است مانده ام چه کنم ؟ التماست کنم؟ نه ... این ، ممکن نیست! شکستنی نیست غرورم ... همانند قلبم می خواهی بروی نه حرف بزن ، نه چیزی بگو ! نیست شو ... چون غریبه ها در مه و دود می...
-
چگونه باید از تو متنفر شد
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 00:34
قدمهایم را روی رد پاهایت می گذاشتم چون فکر می کردم اگر مانند تو باشم دوستم خواهی داشت ! عزیزم هرگز نمی دانستم تو حتی از خودت هم فراری هستی فقط به تو فکر می کردم ... و... در رویا که نمیشد تو را آنگونه که هستی ببینم؟ نه ... مرا ببخش که از تو یک بت ساخته بودم سادگیم را به حساب حماقتم مگذار چون من واقعا ساده بودم ... نه...
-
دویدن من برای رسیدن به اوج چشمانت
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 00:31
زندگی در گذر زمان ... من در امتداد خط نگاهت ... دویدن زمان برای پیوستن به تاریخ دویدن من برای رسیدن به اوج چشمانت زمان همیشه به تاریخ پیوست ! افسوس که من پشت خط شروع هنوز در جا می زنم!!
-
چه زجری می کشد آنکس که انسان است ...
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 00:23
نمی دانم! وتقدیس ندانستن برایم گاه شیرین است و حتی گاهگاهی دوست می دارم ندانم هیچ چیزی را ندانم بغض های خسته در مجرای آه آلود یک دریا نفس را که از طغیان ماتم تا ابد آهسته می نالند ندانم! قصه های تلخ و شیرین نهفته در دل مهتاب گون شب که هر دفترسرود قهرهای خاکیان و عجز این افلاکیان را می کند فریاد ندانم! شبنم بنشسته روی...
-
ای تنها بی همتا
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 00:26
از د ورترین نقطه تردید از بلند ترین نقطه کوه و سبزترین برگ و از هر چیز دیگر بلندتر صدایت میزنم و میگویم دوستت دارم ای تنها بی همتا
-
چگونه دوستت دارم ؟
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 00:38
چگونه دوستت دارم ؟ بگذار بشمرم : تورا با عمق و عرض و طول دوستت دارم، با احساسات نامرئی به اندازهء پایان هستی، من تو را هر روز دوست دارم مثل نیاز انسان به آفتاب و شمع، تو را آزادانه دوست دارم مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق، تو را خالصانه دوست دارم مثل احساس بعد از دی، تو را به اندازه قدیمی و ایمان کودکی ام دوست دارم...
-
زندگی
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 00:18
زندگی چون گل سرخیست پر از عطر پر ازخار پر از برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و خار و گل و برگ همه همسایهء دیوار به دیوار همند . . .
-
عشق تنها معجزه قرن است
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 23:52
تمام دیشب را به خاطر نوشتن این سیاهه بیدار ماندم باید آن چیزی می شد که دلم می خواست. همه چیز برای نوشتنم مهیا بود فنجان قهو ام ، ترانه دلخواهم و پنجره ای که رو به مهتاب باز بود. زاویه نشستنم را طوری تنظیم کردم که چشم هایم با نور ماه تلاقی کند . بعد دست به قلم بردم و فرو رفتم در همان حالت خلسه همیشگی ... حالا می...
-
یا قاضی الحاجات ...
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 01:55
خیلی وقته آفتابی نشدم ، معذرت میخوام ... آخه چرا این روزها همه اش دلم گرفته ! می دونم اولین سوالتون اینه که چی شده ؟! چرا اینطور شدی !! اما خودتون خوب می دونید که اصلا نمی تونم بگم ! به قول قدیمی ها مرا دردیست اندر دل ، اگر گویم زبان سوزد و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد ! آخه پس چیکار کنم؟ این روزا همه اش یه...
-
نکند باز کار بد کرده؟!
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 00:44
پری مهربان قصهء من باز این بچه کار بد کرده یادروغی بزرگ گفته و یا شاخه ایی نسترن لگد کرده یا کسی را دوباره هل داده یا آدامس خروس دزدیده یا روی مردمی که میگذرند با شلنگ آب داغ پاشیده یا خودش را به خیره گی زده و با همه اهل کوچه لج کرده یا ادای بدی در آورده دهنش را دوباره کج کرده پری مهربان قصهء من! بازاین طفلکی کتک...
-
در طالعت ستاره زیاد است، ماه نه
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 00:20
در طالعت ستاره زیاد است، ماه نه! گاهی شکست هست ولی اشتباه نه! گه گاه در مسیر زمان لیز می خورد پایت درون چاله ولی توی چاه نه! چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایست چیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟ دستت به دستهای من اما نمی رسد قلبت به خلوت دل تنگ من آه! نه! گفتی نگو که عشق گناه است خوب من باشد! قبول البته شاید گناه! نه- اما من از...
-
روزهای تنهایی
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 23:53
تا حالا شده به یه فرشته ی نجات بر بخوری ؟ تا حالا شده به کسی برسی که انگار سال ها به دنبالش بودی تا در کنارش به آرامش برسی ؟ آرامشی وصف ناپذیر . آرامشی که از نبودنش بترسی . اون موقعس که آنچنان دلتنگش می شوی که عین دیوونه ها از یه لحظه نبودنش می ترسی . اون موقع که دلت می خواد ثانیه به ثانیه ی زندگیت رو در کنارش باشی ....
-
ای آشنای دیرین قلب من...
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 22:36
وقتی آسمان در بینهایت ستارههای نقرهایاش گم شد، باور کنیم که شب، بوی نفسهای عشق را میدهد. باور کنیم که در تابش دلکش مهتاب عطر جاودانه یاسها جاری است. شببوها را، پونهها را، نسترنها را و چشمهایم را به نگاه رویاییات میبخشم. بالهای پرستو را به خاطر بسپار. من پشت دیوار تنهایی انتظار تو را میکشم. سپیده دم از افق...
-
کاش او وقت دیگری میمرد
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 21:41
کاش او وقت دیگری میمرد، افسوس ،افسوس کاش از مرگ در زمان دیگری میشد گفت :فردا ،فردا پله های روز را نرم و لغزان میخزیم، باز مرگ ناگزیری را به آخر میبریم . این همه دیروز هایی که در پی هم بوده اند، مرگ را همچون سبک مغزان نشانگر بوده اند، زندگی،ای شمع کوچک!شعله ی تو پاینده نیست، تا صبحی از راه رسد،نورت به شب زاینده نیست ....