-
تنها تو
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 00:31
نمی گویم کاش می گویم باش چونش را هم تنها خودت می دانی چون تو می دانی تنها تو
-
به اندازه تمام نا امیدی ها،ناامیدم...خسته ام
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 00:11
خسته ام آنقدر خسته که به اندازه تمام خستگی ها خسته ام خسته ام، آنقدر خسته که دیگر به مجلس عزا یا شادی کسی نمی روم. خسته ام، آنقدر خسته که ادامه زندگی برایم مشکل است خسته ام، آنقدر خسته که نمازهایم برایم کم اهمیت شده خسته ام، آنقدر خسته که خدا در زندگیم دارد کم رنگ می شود به اندازه تمام نا امیدی ها،ناامیدم افسرده ام و...
-
آموخته ام که :
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 01:13
آموخته ام که : همیشه کسی هست که به من احتیاج دارد ! آموخته ام که : هیچ وقت قضاوت نکنم ! آموخته ام که : انسان های بزرگ هم اشتباه می کنند. آموخته ام که : همیشه بخندم ! آموخته ام که : هرگز نگذارم کسی عصبانیت مرا ببیند ! آموخته ام که : به انسان ها مانند سکوی پرتاب، نگاه نکنم. آموخته ام که : هرگاه ترسیدم، بدانم که شکست...
-
جایی برای زیستن
جمعه 20 مردادماه سال 1385 01:37
-
ضریح نگاه
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 00:48
به اشتیاق نگاهش ز خود گسستم و رفتم کنار خاطره هایم کمی نشستم و رفتم کسی به لهجه عشق نخواند شعر سکوتم و چشم بر همه بدها دوباره بستم و رفتم برای آن که دلم را به جنس عشق بسازم میان آینه ها در خودم شکستم و رفتم و ردپای نگاهش نماند در غم جاده به سمت و سوی حضورش ز بند رستم و رفتم ز راه اشک گذشتم به چشم عشق رسیدم و بر ضریح...
-
عهد کن ، باز مرا دوست بداری
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 00:38
وقتی گریه کردم گفتند بچه ای وقتی خندیدم گفتند دیوونه ای وقتی جدی بودم گفتند مغروری وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی حالا هم که عاشقم می گویند: گناهه در تو چون روح تو گم می شوم -آری- پس از این تا مرا مثل خودت دوست بداری پس از این دستهایت را - بی دغدغه - باید با من گوشه...
-
از صدای تو شنیدم، که دلت دوسم نداره
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 00:30
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری؟ روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره از صدای تو شنیدم، که دلت دوسم نداره دل تو تو آسمونا، من به دنبال دل تو تو به دنبال ستاره، من به یاد قسم تو تو مگه قسم نخوردی، دلمو تنها نذاری؟ هرگز از روز جدایی، سخنی به لب نیاری؟ حالا روبروم نشستی، حرف تو فقط جدایی...
-
چون تو در کنارم هستی ...
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 18:11
نوشتن شاید بیش از آن که بهانه بخواهد ، یک دل بهانه گیر می خواهد مثل همین حالا که دلم ترا بهانه دارد .. گاه بیان احساسات چه دشوار است اما می خواهم بدانی تا چه حد دوستت دارم ترا تحسین می کنم و به تو احترام می گذارم هر روز صبح که چشم می گشایم ترا در خیال ! در کنار خود می بینم می دانم هر چه پیش آید اهمیتی ندارد آن روز ،...
-
هیچگاه عاشق مشو
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 16:20
روزها در کوچه باغ نگاهت قدم می زدم اما دریغاکه لحظه ای مرادرک نکردی. چشمان همیشه گریانم را مسخره م ی کردی واز پشت به من نیشخند میزدی همیشه دربرابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم خار بودم واز شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار میشدم و به آسمان میرفتم... آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم چون او بهترین بودبرای گوش دادن...
-
امن ترین جای دنیا
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 16:01
یادم هست،یادت نیست آن لحظه که از تمام نرگس ها سرودم آن لحظه که نوشیدم می را برای نخستین بار یادم هست ، یادت نیست آن بار که به افتخار بازگشتت از سفر بزمی از می برپا کردم در عالم عاشقی یادم هست ، یادت نیست آن بار که در آغوشت تا صبح خوابیدم یادم هست ، یادت نیست آن شب که نمی خواستم پایانش را در امن ترین جای دنیا در آغوشت...
-
به جانب آسمان بیا
شنبه 14 مردادماه سال 1385 18:05
حالا چمدانت را بردار آرام و پاورچین از پلهها به جانب آسمان بیا، ما دوباره به خوابِ دور هفت دریا وُ هفت رود و هفت خاطره برمیگردیم. آنجا تمامِ پریانِ پردهپوش در خوابِ نیلبکهای پُر خاطره ترانه میخوانند، آنجا خواب هم هست، اما بلند دیوار هم هست، اما کوتاه فاصله هم هست، اما نزدیک، نزدیک ... نزدیکتر بیا میخواهم ببوسمت!
-
ای یگانه ترین
شنبه 14 مردادماه سال 1385 17:57
تو عاشقانه ترین نام و جاودانه ترین یادی تو از تبار بهاری تو باز می گردی تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین تو جاودانه ترینی برای آنکه نمی داند برای آنکه نمی خواهد برای آنکه نمی داند و نمی خواهد تو بی نشانه ترین باش ای یگانه ترین .. . . . چشمهایت دوست من پنجرههای روحت هستند. در آنها به تماشا می نشینم اندوهت را زنده...
-
واقعا برای آین بچه های معصوم چکار میشه کرد؟
شنبه 14 مردادماه سال 1385 17:49
از مدرسه که آمدم «به دست خود درختى مى نشانم» مشق هایم را که نوشتم «به پایش جوى آبى مى کشانم» کلى صبر مى کنم تا بزرگ شود آنقدر بزرگ که بتوانم خود را از آن بیاویزم! آیا اون بچه هایی که شبا بیرون میخوابن می تونن جایی رو پیدا کنن!!! اونایی که حتی برای تمیزکردن شیشه ماشین شما توانی ندارن اونایی که با جبر این طبیعت به دنیا...
-
من شمع نیمه جانی بودم
جمعه 13 مردادماه سال 1385 22:38
در تنگنای باریکه ی آفریده ها فاصله ها بود بین من و تو ؛ من شمع نیمه جانی بودم که در آن شعله ی کور کورانه اش منت بسیار داشتم . در این درگاه بی عدالتی من خاموش شدم و تو ماندی . اما ... خاموشی ام در گذر از تند باد حادثه ها نبود ؛ من را کسانی بی فروزش داشتند که در فروزان تر شدنم فریاد می زدند .... و دردا کسی به آن ها نگفت...
-
انرژی عشق
جمعه 13 مردادماه سال 1385 16:23
اگر کسی بتواند بی قید و شرط محبوبش را دوست بدارد؛ دارد عشق به خدا را نشان می دهد . اگر عشق به خدا را تجلی بدهد ؛هم نوعش را هم دوست می دارد. اگر هم نوعش را دوست بدارد ؛ خودش را هم دوست می دارد . اگر خودش را دوست بدارد ؛ همه چیز بر می گردد سر جای خودش . تاریخ عوض می شود . تاریخ هرگز به خاطر سیاست یا فتوحات یا فرضیه...
-
سهراب !
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 00:20
سهراب! گفتی چشمها را باید شست شستم ولی... گفتی جور دیگر باید دید دیدم ولی... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را ، نه نگاه دیگرم را ، هیچکدام را ندید، فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده!
-
در تالار فکر
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 23:59
بوی تعفن میدهد لحظه های مبتذل و لغزندهی اضطراب روزهای زرد و تن فروش دعوت کننده آنقدر دروغ گفتند که خورشید سوگند ماه را نمیپذیرد ! این ثانیه تا ثانیه ، روز تا روز ، ماه تا ماه ، سال تا سال ، عمر تا عمر و نسل تا نسل بیهوده لذت در تعریف سعادت غرق تکاپوست ! پایان یعنی نقطهی مقابل سعادت میمیرد آدم ، میمیرد زشت و...
-
باورت شود!
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 00:19
هر چه بود همین بود، نه دروغ بود و نه خیال... هر چه بود باریدن باران بود و خیال سبک شدن این بغض. رؤیا را در واقعیت حل کردن و نوشیدن جرعه ای بیتابی. دل بستن به نگاهی بارانی و صدایی صبور. مسح دستانی که همیشه داغ بود از بودن. هر چه بود داشتن نگاهت بود و باز هم دلتنگی. هر چه بود همین بود... تو می دانی چه شد که من ماندم و...
-
به نام آفریننده ی بغض..
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 19:01
بغض هم برای خودش رویایی داشت... دلش میخواست لبخند بزند ولی نمیتوانست ... از همان نزدیکی بوی باران را حس کرد... بغض ترک خورد و... نم نم بارید. به نام آفریننده ی بغض..
-
می خواهم آسمانی شوم
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 09:24
با کدام حرف ... با کدام جمله ... سکوت کهنه ی واژه های زنده به گور ذهنم را بشکنم ؟ امتداد نگاه من خالی ست ... در امتداد نگاه من .... دیگر هیچ رویایی نیست .... دیگر پشت پنجره ام فقط به دنبال آسمان می گردم ... دلم میخواهد فرار کنم از این همه صورتهای پشت نقاب... صورتهای رنگارنگی که پشت نقابهای سیاه و سفید معصومیت چشم...
-
بگذار تنها باشم !
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 00:19
باز تو اینجایی!!! و من ... در ابعاد نا مفهوم فاصله ! تو این جایی .... کنارم ... و من در مرز عاشقانه های تکراری!!! عطر نفسهایت همین جاست و من بی نفس ... بی شوق ... پر از بغضم ... پر از گریه پر از فریاد های سرد و خاموش! بگذار تنها باشم !!!!!! -->
-
چگونه...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 00:12
چگونه تکیه کنم بر صداقتی که نداری و دل به عشقی ببندم ، به لعبتی که نداری چگونه دست دلم را ، بدست تو بسپارم و افتخار کنم بر محبتی که نداری غرور و کبر خودم را ، فدای عشق تو کردم فدای بخشش و مهر و سخاوتی که نداری عبور می کنی از من و خرد میشود این دل به زیر پای وفا و عطوفتی که نداری همیشه آخر عشق است ، شروع دربدری ها پناه...
-
سکوت
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 00:06
خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که بخواهم حق من نیست. خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که می کنم کار من نیست. خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که دارم از من نیست. . . . خدایا! سکوت می کنم چون هرچه که سکوت می کنم سکوت نیست. خدایا! چه هدیه ای می توانم به درگاهت پیشکش کنم ؟ تمامی هستی و دارایی ام کافی نیست. معشوق در قلبم می جوشد و از...
-
دوستت دارم تا ابد تک ستاره قلب من
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 00:02
چیزی جز سکوت در برابرت ندارم...هیچ ! ح الا من در هیاهوی درونم گم شده ام ببین به کجا رسیده ام فقط یکبار بنگر به من ببین چگونه می پرستمت ببین به جای اشک برایت دعا می کنم.. ببین برای گفتن ِ ؛ دوست داشتنت ؛ التماس می کنم در سکوت می شکنم..... تو را فریاد می زنم..... در سکوت اشک می ریزم...برای تو لبخند می زنم.... بمان !!!!...
-
عروسک
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 23:48
می خواهم عروسک وار زندگی کنم تا اگرسرم به سنگ خورد نشکشند تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم اما نه چه خوب است که همین انسان خاکی باشم اما سنگ به سرم نخورد کسی دلم را نشکشند و مشکلات مرا از پای درنیاورد!!! افسوس... آن زمان که...
-
من ، تنهایی هستم !!!
جمعه 6 مردادماه سال 1385 23:06
سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو. دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم. نه به چشمهای بیگانه ای. نه به حرفهای بیگانه ای. می خواهم آزاد باشم. از قید تملک خود و دیگران. تا بود، برای خود می خواستم. و حالا... و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام. یا کجراهه پیموده ام. راه کج نبود . نگاهم، به پیش پای بود....
-
چند سهم ؟
جمعه 6 مردادماه سال 1385 13:56
در بازار بورس قلب تو چند سهم باید خرید تا ضربان به ظاهر منظمش حتی ذره ای از سرمایه عشقم نسبت به تو را ... به باد فنا ند هد؟!!!
-
با تو
جمعه 6 مردادماه سال 1385 13:53
با تو خواهم بود هر کجا که باشی و ذهنت را سرشار از امید خواهم کرد و دیگر هیچ گاه غم ها به سراغت نخواهند آمد حتی اگر الان ... بعد از ظهر دلگیر جمعه باشد !!!
-
انگار...
جمعه 6 مردادماه سال 1385 00:46
-
من گمانم زندگی باید همین باشد...
جمعه 6 مردادماه سال 1385 00:45
یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او وجز با او نمی خواهی من گمانم زندگی باید همین باشد...