-
دلتنگ
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 00:00
ستاره های آسمان دلم هیاهویی به پا کرده اند از اشتیاق دوباره دیدنت. ای کاش سوسویشان را می شنیدی ! . . . گذشته است .... نمی دانم چند هیچ، چند درد. پله پله از خودم بالا رفتم اما هنوز حجم یک پنجره هم نیستم. بنواز! ای دلنوازتر از پاییز، در چه تاریخی از کهکشانهای بی گنجشک افتاده ام! . . .. اینک این منم، بی آنکه راهی رفته...
-
سخن عشق
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 22:39
هر نتی که از عشق سخن بگوید زیباست . حالا سمفونی پنجم بتهون باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست . . . همه قاصدک هایت را برگشت زدم .... به گمانم نشانی را اشتباه در گوششان زمزمه کرده بودی ! عهد کردم اگر دوباره قاصدکی فوت کنی .... به حراجش گذارم ! . . . خواب دیدم . خواب گذشته های دور. شدم مسافر روزهای از یاد رفته....
-
وصیتنامه
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 19:55
اگر من مردم مرا در تابوت سیاهی بگذارند تا همگان بدانند سیاهی روزگار را چشیده ام چشمانم را باز گذارید تا همگان بدانند چشم به راه عشق هستم دستانم را باز گذارید که همگان بدانند به آرزویم نرسیدم تکه یخی بر روی قبرم بگذارید تا با اولین اشعه ی خورشید آب شود و به جای محبوبم بر سر قبرم گریه کند ...
-
روزت مبارک فرشته من
شنبه 24 تیرماه سال 1385 23:55
کودکی که آماده ی تولد بود؛ نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از میان بسیاری از فرشتگان, من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز مطمئن...
-
نگرانی
شنبه 24 تیرماه سال 1385 19:09
نگرانی، هرگز اندوه فردا را زایل نخواهد کرد، فقط امروز را از شادی، تهی می کند !
-
با تو ...
شنبه 24 تیرماه سال 1385 18:41
با تو می توانستم صندلی چوبی ام را به یکی از سیاره ها تکیه بدهم . مریخ یا مشتری ؛ چه فرقی می کند ؟ ... مهم این است که از ابرها بالاترم . با تو شب یک نقطه ریز تاریک در دفتر هستی است و من هر چقدر که تنها باشم از آن وحشتی ندارم . من آواز خواندن را از رودخانه ها آموخته ام و عشق را از آدم ؛ اولین کسی که عشق را ضمیمه خاطراتش...
-
اشک ماه
جمعه 23 تیرماه سال 1385 23:47
باز دلم هوای نوشتن کرده باز می خواهم از تو بنویسم از تویی که تنهایم گذاشتی از تویی که دلتنگ دیدن روی ماهت هستم و تو... این روزهای تکراری و این زندگی فلاکت بار، این شب های تکراری و بدون همدم را با یاد تو و حظور ستاره آسمانم و آن ستاره کوچولو میگذرانم. براستی که چه بیهوده تکراریست دنیا. من با این روزها و شب های بی پایان...
-
ماه و ما هک
جمعه 23 تیرماه سال 1385 23:30
ماه و ماهک ماه بعد از یک شب دیدن ماهک شبهای بعد ماه با نوری بیشتر به دیدن ماهک رفت . ماهک پشت پنجره منتظرش بود . با هم شروع کردن به حرف زدن البته ماهک حرف میزد و ماه فقط گوش میکرد . آنقدر حرف زدند تا یک دفعه ماه یادش افتاد که دیگه نوبت خورشید شده تا بیاد توی آسمون . ماه دیگه باید میرفت تا خورشید بیاد . ماهک خیلی...
-
دوستت دارم
جمعه 23 تیرماه سال 1385 22:53
هر شب با یاد تو چشمانم را بر هم می نهم و رویای با تو بودن چه طور چشمانم را می گیرد هیچ شبی نیست که بدون یاد تو شب رابه سحر برسانم و همیشه و همه لحظه ها به فکر توام و چشمانم همیشه به یاد چشمانت است و دلم همیشه از نگاه کردن به چشمانت بی قراره و دستانم هنوز گرمی دستهایت را حس می کند عشق من تویی تو بیا که شانه هایم منتظر...
-
فرشته و شاعر
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 18:23
فرشته و شاعر شاعر وفرشته ای باهم دوست شدند فرشته پری به شاعر دادو شاعرشعری به فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت وشعرهایش بوی اسمان گرفت وفرشته شعر شاعر را زمزمه کردودهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت:دیگر تمام شد.دیگر زندگی برای هردوتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی اسمان را بشنود زمین برایش کوچک است وفرشته ای که...
-
تا کجا /
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 17:56
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم تا کجا بی خبر از حال تو باشم مگه میشه از تو دل برید و دل کند بگو می خوام تا ابد مال تو باشم از کسی نیس که نشونی تو نگیرم به تو روزی میرسم من که بمیرم هنوزم جای دو دستات خالی مونده تا قیامت توی دستای حقیرم خاک هر جاده نشسته روی دوشم کی میاد روزی که با تو روبرو شم من که از اول قصه گفته بودم...
-
واسه یک بار
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 23:45
نه مـی خـوام بـیـن من و بین دلــش جنگ بشه نه می خوام عشقی که اون نداره کم رنگ بشه مـن فـقط یــه چــیزی از خـــــدا مــی خــــوام واســه یکــــبارم شــده دلــش بـرام تنـگ بــشه همیشه همینطور است.... یکی می ماند تا روزها و گریه را حساب کند یکی می رود تا در قلبت بماند تا ابد.... اشک هایت را پشت پایش بریزی رسم رویاها همین...
-
همیشه به یاد تو
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 21:25
دلم صحرای دلتنگی شبم تاریک سرم از قصه تو خالی ولی از عشق پربارم ببین انقدر پربارم که در اوج نگاه تو هنوزبال و پر دارم ولی افسوس شبم بی تو شبی مرموز و غمگین است شبی بی ماه شبی خاموش دلی صحرای دلتنگی زمینی از بلا مفروش در این تاریکی مطلق چه بی مهتاب خواهم مرد !!! کنار وحشت دریا میان هاله ای از ترس ا گر بودی به دریا می...
-
تو نبودی....
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 16:07
دیشب دلم هوای تو کرد و تو نبودی چشمانم برای تو بارید و تو نبودی ان یادگاری زیبا برگ گل سرخ تصویر اسم زیبای تو بود تو نبودی چشمانم تمنای نگاه تو میکرد در اتش عشقِ تو بود و تو نبودی ان قامت رعنا که سفر کرد دلم تنها در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی
-
شب
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 00:19
شب بود و خورشید گرم شهر در انتهای بی مرزی در گودالی از سکوت خفته بود. صدای کوچه، تنها در زمزمهء جویبار جاری بود. و تولد صدا شاید از دور می آمد. آنقدر در انتظار تو نشستم که پرنده در دستهایم آشیانه کرد. آنقدر در انتظار تو نشستم که پیچک همسایه در من پیچید. و بر شانه ام گل کرد. طلوع در قلب من، در این دشت بی لاله غمگین است...
-
تا کی ؟
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 00:12
در سراشیبی و پیچ و خمهای سرنوشت نمیدانم، نمیدانم به کجا رهسپارم و به کدام امید گام برمیدارم، همینقدر میدانم که دیگر طاقت رفتن نمانده و ماندن صعب و محال، چه باید بکنم؟ گردن از بار گذشته شکسته و پشت از سنگینی آن خمیده. محنت ایام خردم کرده، که حتی یادآوری آن در خاطرم بر بار اندوه میافزاید. چقدر امید داشتم پس از...
-
مــــــــــــــــــــــــــــــــــرا به خاطر آور
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 00:06
افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را یا در دل موج سهمناکی طوفان بشکسته قایقی را گر صبح بهار جای شبنم بر شاخه گلی تگرگ دیدی یا صید به خون کشیدهای را افتاده به کام مرگ دیدی ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مــــــــــــــــــــــــــــــــــرا به خاطر آور
-
شروع ۰۰۰
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 23:57
همه چیز را نباید گفت، بعضی چیزها را باید فهمید ....
-
سر انجام ...
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 02:05
بر ظاهرم منگر که شادم ... درونم غوغایی برپاست ! گویی کسی تیشه میزند بر وجودم ! قلبم هزاران پاره شده است ... شاید یکی از آن پاره ها نصیبش شود ! ولی او حریص است محکم تر میکوبد تا تکه ای بزرگتر را نصیب خود کند ! افسوس ک ه با خورد شدن وجودم سرانجام او نیز در درونم میشکند ! آنگاه که من ، چون آواری بر سر او فرو ریزم...
-
به یادت
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 01:42
در این غربت در این تنهایی و خلوت درون این غبار بی وفایی ها و از پشت حجاب دوستت دارم بیادت اشک می ریزم و از خواب گران خویش برمی خیزم تو را می جویم ای نام آور جانم که شاید در کنارت مرهمی یابم به یادت زندگی را دوست می دارم و تنها عشق بودن و از هم دل بریدن را و در غربت غریبی برگزیدن را و لیکن خوب می دانم در این پهنای دشت...
-
دلم تنگ است ...
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 01:24
مهربان ! طنین سکوتت در جانم آغاز بهاران خجسته را نوید می دهد. تو را( دلنوشته های من ) شاید، فرداها که ازراه برسند، مردم برزیل، تونس، مصر،سوئد،آلمان و شاید همین نزدیکی ها در همین روستاهای کوچک ،اما وسیع سرزمینمان بخوانند. اما حسرت این همه نامه های بی جواب که سالهاست بر دلم مانده است را چه کسی ازنگاه خسته ام می خواند؟....
-
تا همیشه ...
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 00:29
عاشق آن نیست که کنارت باشد عاشق آن است که وفادارت باشد زندگی دیواریست تا فراسوی ابد سهم ما خشت وگل از دیوار است می زنند ثانیه ها چنگ بر آن دیر بجنبیم سرمان آوار است عزیزم؛اگر باران بودم آنقدر می باریدم تا غبار غم را از دست هایت برهانم . و اگر اشک بودم آنقدر می ریختم تا آهنگ دوست داشتن را برایت بنوازم . ولی افسوس که نه...
-
آنکه دایم هوس سوختن ما میکرد....
جمعه 16 تیرماه سال 1385 20:41
آنکه دایم هوس سوختن ما میکرد کاش می آمد و از دور تماشا میکرد امروز به یه امتحان ۲ واحدی نرسیدم دارم دق می کنم
-
گرمای عشق واقعی
جمعه 16 تیرماه سال 1385 15:49
چندین نامه نوشتم به آدرس هایی که نمی دونم به کجا خواهند رسید <سلام> از خداوند برایت بهترین را خواستم می دونم که تو به آرزوهایت خواهی رسید تکه های قلبم را با تو قسمت می کنم شاید هیچ اثری بر این سرمای زمستانی نداشته باشد اما برای لحظه ای می تونی گرمای عشق واقعی را در دستانت حس کنی .
-
چه کسی ؟
جمعه 16 تیرماه سال 1385 14:58
-
انتظار سخترین عذاب عشق
جمعه 16 تیرماه سال 1385 14:28
انتظار واژه غریبی است واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام که چه سخت است انتظار هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فردای من خواهم ماند تنها در انتظار تو چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو؟ نمی دانم شاید که روزی بخوانند بر تو عشق مرا.... می دانم روزی خواهی آمد می دانم... گریان نمی مانم خندانم برای ورودت ای...
-
آرزو
جمعه 16 تیرماه سال 1385 14:18
- آ ه نمیدونم چرا قلبم سنگین شده . اونقدر که فکر میکنم زمین نمیتونه وزنشو تحمل کنه. - ر ازی بین تو و قلب منه که منو اسیرت کرده رازی که خیلی دوست دارم بدونم چیه؟ - ز ندگیم همش شده خیال با تو بودن و تو را داشتن . کی میشه این خیالو تو واقعیت ببینم؟ - و کی میاد اون روزی که احساس تنهایی از وجود خسته من بار سفر ببنده....
-
گل آفتابگردان
جمعه 16 تیرماه سال 1385 14:03
غروب شد خورشید رفت . . . آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ؛ ناگهان ستاره ای چشمک زد ؛ آفتابگردان سرش را پایین انداخت . . . آری... گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند .
-
خسته ام ...
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 01:27
خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای , دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است .خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با...
-
عروسک غم
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 19:42
از آن هنگام که چشم به جهان گشودم در گوشم طنین انداخت می گفت : در تمام مراحل زندگی با تو هستم از او پرسیدم: تو کی هستی؟ گفت: غم اول فکر می کردم غم عروسکی است که میتوانم با آن بازی کنم ولی وقتی که بزرگ شدم دانستم... من عروسکی هستم در دست غم .