-
دوستت دارم....
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 23:58
نمی خوام دوباره برات ناله سر بدم... اما دوباره این قصه جدایی تکرار می شه... دلم برات تنگه... امیدم به اینه که بر می گردم... اما اگه بر نگشتم؟... دوست دارم... همین... . .. امشب دوباره آمدم تا قصه کوچه را دوباره تکرار کنم... و زیر یک سایبان تا نگاهت را دوباره با من قسمت کنی.. و دوباره شب بود و نگاهت چه معصومانه پر از...
-
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 12:53
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/ در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله/ در خون نشسته باشم چو باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا/ صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را/ وقتی که کوه...
-
چه زود ...
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 12:46
در انتهای روز که دروازه های غروب وا می شود به خلوت مغموم شامگاه آهنگ پای خسته ای از عمق دور دست آواز می دهد که روان شد کسی به راه چشمان من به کاوش نا آشنای خویش می جوید آن کسی که روان است سوی من اما به عمق این ره متروک مانده نیست غیر از خیال درهم و پر های هوی من گاهی فرو روم به خیالی که بی خیال از روی لحظه لحظه ی عمرم...
-
غم من
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 12:26
دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته کاش غم من توفان سهمگینی بود و من چون مرغ توفان خود را به چشم او می سپردم ولی افسوس که غم من چون جویبار صافی است که همچنان می رود و دل مرا چون برگ مرده ای همراه خود می برد. باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز
-
پرنده ی کوچک قلبم
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 11:25
وقتی قدم به کاشانه ی قلبم نهادی,ویرانه ی این قلب شکسته را امیدی تازه بخشیدی. وقتی طنین صدایت کاشانه ی قلبم را پر کرد,روزگار خاکستری و شبهای تاریک و خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرمرا از یاد بردم. وقتی چشمانت را که به وسعت دریا بودو به پاکی وزلالی آب بود به من دوختی ولبهای زیبایت برایم سخن گفت, زندگی ام رنگ تازه ای به...
-
هیچکس نگرانم نبود و نیست
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 10:56
هم جا برای این که بمانم نبود و نیست هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست پشت سرم شب سفر آبی نریختند یعنی که هیچکس نگرانم نبود و نیست رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ایست که هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاست ابری به آسمان جهانم نبود و نیست انگار هیچ وقت به دنیا نبوده ام در هیچ جای شهر نشانم نبود و نیست...
-
قلب تو همان قلب
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 10:43
می گویند شیشه ها احساس ندارند !!! اما وقتی روی شیشه بخار گرفته نوشتم دوستت دارم آرام گریست .... نمی دانم محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود. بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود. بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود. بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود. بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود و...
-
کنار پنجره
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 00:17
کنار پنجره بودم که آسمان بارید صدای مرگ برایم رهاترین دل بود هجوم خلوت شبهای سرد و مهتابی چقدر زندگیم بی تو سخت و مشکل بود *** کنار پنجره بودم هوا پر از غم بود ز قلب ثانیه ها بوی هوش می آمد تمام صورت شب خیس اشک بود ولی صدای گام غریبی به گوش می آمد *** کنار پنجره بودم غریبه ای آمد غریبه بود ولی چشمهای گرمی داشت به شیوه...
-
فریاد کن ...
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 00:08
هرچه می خواهم غمت را دردلم پنهان کنم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریادکن
-
اینم به خاطر تو
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 01:48
سعی کن متین باشی ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۵۰۰ واریز کن به حساب
-
تو نیستی که ببینی
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 01:14
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته...
-
گنجشک عاشق
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 00:37
پسر: دوست دارم پسر: چه قدر تو خوبی ! کاشکی تو رو برای همیشه داشته باشم . پسر: می خوامت برای همیشه دختر یه نیم نگاه پسر: چرا باور نداری دوست دارم ؟ دختر دلش می لرزه . نمی دونه باید چه کار کنه اما قلبش مثل قلب یه گنجشک که توی دستهای یه غریبه ست می تپه. اما بالاخره.... دختر می خنده. پسر قهقه می زنه. حالا دو تایی با هم می...
-
دور یا نزدیک.....
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 00:26
دور یا نزدیک راهش می توانی خواند هرچه را آغاز و پایانی است حتی هرچه را آغاز و پایان نیست زندگی راهی است از به دنیا آمدن تامرگ شاید مرگ هم راهی است راهها را کوه ها و دره هایی هست اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست هیچ راه بازگشتی نیست بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است زیر پای رهروان...
-
بی تو
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 00:21
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا؟ . . . در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پایوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دوبیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ،...
-
احمد شاملو
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 17:03
عشق خود فرداست ، خود همیشه است احمد شاملو حق با تو بود ای ستاره ی تنهایی شب های من ماه هیچ وقت نمی تواند عاشق خوبی باشد کسی که روزها جایش را با خورشید عوض میکند و می رود سمت دیگر، شاید عاشق خوبی نباشد اما من گمان می کنم میتواند معشوق همیشگی باشد همیشه کسی هست که آن بالا نشسته و ما را می بیند و توجه می کند به ما و چه...
-
لبخند بزن
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 01:07
-
فدا کردن جان برای معشوق یا گذشتن از معشوق
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 18:13
زندگی برآیند لحظه ها و خاطرات تلخ و شیرین است و عمر ما همانند صفحات آلبومی است که چرخ گردون بودن یا نبودن ما را با آن ورق میزند. در این میان بهترین و ماندگارترین لحظه ها هنگامی است که با خدا بودن و با جمع بودن را تجربه کرده ایم. زندگی تلخ و شیرین است ، زندگی روزگاریست پر از اندوه و شادی… لحظات با تو بودن را هرگز از...
-
دوست واقعی
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 15:27
همه آدمها یه دوست یه رفیق دارن و همیشه با اون هست شاید تا آخر عمرشون شاید هم نه ... ولی میدونن که همیشه یکی هست... ولی من ... به اندازه همه دلتنگی هام به اندازه همه تنهایی به اندازه همه عمرم دوست و رفیق دارم.. ولی میتونم به صراحت بگم که هیچکدومشون دوست نیستن چونکه همه اشون اگه با من هستن فقط بخاطر خودشونه بارها برام...
-
چرا زندگی ما تکراری است
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 14:24
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیـــــه ها خواهم مــــــــرد تـــــو که رفتی همه ثانیه هـــا سایه شدنـــد سایه در سایه آن ثانیه ها خـــواهم مــــــرد شعله هــا بی تو زبـــی رنگی دریــــا گفـتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد گـــــم شدم در قـــدم دوری چشمان بهــــــار بی تو یک روز در این...
-
ستاره خاموش
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 13:51
آری من آن ستاره ام، که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام چی شد اون همه احساس اینو هرگز نمی دونم دیگه بسمه شکستن نمی خوام عاشق بمونم
-
کاش !
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 02:38
برای حرف های بزرگ تر از دهانم وقت ندارم. فقط این را می گویم که می دانم این اطراف راه فراری از رخوت و استیصال همیشگی هست که آن را ندیده ام. زیاده حرف نمی زنم. اما این را هم نا گفته نمی گذارم که برای محبت دلیل نیاز نیست. از پر حرفی متنفرم. اما یادم باشد٬ سکوت هم زبانی است که در آن اصوات رفته اند تعطیلات . کاش ...!
-
هیچ کس ...
جمعه 27 مردادماه سال 1385 02:36
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهائیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم راحس نکرد درهجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد
-
اقلا قلاب بگیر..
جمعه 27 مردادماه سال 1385 00:13
پریشانم ... ویلان وسیلان در این کوچه و پس کوچه های بی انتهای تنهایی می چرخم. خدایا اطرافم زا شلوغ تر کرده ای اما هنوز تنهایی آزارم می دهد. این ها همه از وقتی شروع شد که به دنبالت گشتم. هر چه می گردم تنها تر می شود . نمی دانم شاید اشتباه می گردم. در فضایی عجیب بودم که حسی عجیب تر داشتم. همه جا ساکت شد. از این همه آدم...
-
نمی دونم ...
جمعه 27 مردادماه سال 1385 00:08
اتفاقاتتی تو زندگیم افتاد که نمیشه هضمش کنم حتی نمیشه بفهمم یعنی چه و این یعنی هیچ همان هیچ که هیچ معنی ندارد باد زد مایل و از دامنه ی کوه گذشت باد زد مایل و از جنگل انبوه گذشت مرکز از حاشیه در حفره فرو ریخت ... شکست قالب از کوه به یک جنگل بی ریخت شکست باد بر گردن شاعر سرطان می آویخت کوه در حنجره اش جرعه ای از صبر...
-
برای خودم متأسفم...!
جمعه 27 مردادماه سال 1385 00:01
امروز یاد گرفتم دیگه به کسی امیدوار نباشم امروز یاد گرفتم که امید به غیر از خدا چیز بیهودهای است امروز یاد گرفتم که دیگر به کسی که لایق عشق ورزیدن نیست عشق نورزم امروز خیلی چیزها یاد گرفتم ... فقط از امید بیهودهای که داشتم برای خودم متأسفم...!
-
نه مثل هر روز
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 02:14
اگه بدونم که فردا هرگز نمیاد ، تا خود صبحی که قراره نیاد بیدار می مونم واسه جدا کردن همه ی خاطرات خوب و بدم ! همه ی بدی ها و زشتی ها رو میدم به قاصدکها تا بیارن برای تو ، تمام قشنگی ها و خوبی ها رو میذارم تو کوله پشتی خودم ! اگه بدونم که فردا هرگز نمیاد ، قول میدم ببخشمت ... تا شونه هات زیر اون کوله بار سنگینی که...
-
بیا غرور سکوت را بشکنیم
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 01:46
هیچ فاصله نیست بین مان .... حائلی نیست میان نگاهمان .... از چشمانم می خوانی ، از چشمانت می خوانم .... بیا غرور سکوت را بشکنیم !
-
همه هستی من تویی ...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 03:03
شبی با خیال تو هم خونه شد دل نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل غمت سرد ووحشی به ویرونه می زد دلم با خیال تو خوش بود وپیمونه می زد... تا حالا شده چند قدمی عشقت باشی ونتونی ببینیش؟ تا حالا شده صدای قلبت به آسمون برسه ، ولی عشقت بگه : مگه من برات مهمم؟ تا حالا شده یه بغض راه گلوتو بگیره ونتونی بهش بگی همه هستی من تویی...
-
حس عاشقی ...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 02:26
نفس هایم به شماره افتاده اند وتیک تاک ساعت صدایی است عذاب آور. رفته ایی وای حقیقتی تلخ است وگنگ. جای خالیت بر پیکر سرد وناتوانم خودنمایی می کند. تنم با کوچک ترین تند باد مصیبت می لرزدومتلاشی می شود. بعد تو پشت وپناهی ندارم. جسم کوچک من آماج کینه ها وحسرت ها شد. چشمانم رنگی از غروب گرفته. در گاه چشمان همچون چشمانت...
-
آب رفته، به جوی باز نمی گردد!
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 01:56
دیگه تموم شد همه چی تموم شد. تمام خاطره ها وگذشته ها دلم گرفته! حتی گریه هم نمی تونم بکنم.! تنهاش گذاشتم.رهاش گذاشتم تا خودش باشه. فکر می کردم پر پروازشو بستم! می خوام بذارم بره تا اوج... بره و از این زمین خاکی فقط نگاهش کنم. شاید از پایین بتونم براش دست تکون بدم. تنها شدم! نمی دونم شاید حالا حالا ها داغ باشم ونفهم چه...