-
بر باد رفته ...
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 19:28
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد . صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشد چون باد رفته باشد از آه درد ناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد آواز تیشه امشب از بستون نیامد گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد شادم که ازرقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم...
-
خدایا
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 19:13
می خواستم فریادبزنم وتوراصداکنم می خواستم؛ اما زبانم را بریدند می خواستم راه بیایم وتوراپیداکنم می خواستم؛ولی پاهایم راشکستند می خواستم چشم بگشایم وبه تونگاه کنم؛ میخواستم؛اما چشمانم راازحدقه بیرون آوردند ولی قلبم ؛ قلبم سالم ودست نخورده است که روی آن نام زیبای تونوشته شده که همیشه پایدار وباقی بماند . . . . کاش مرغکی...
-
چگونه باور کنم ؟
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 01:12
سلام ای تنها بهونه ، واسهء نفس کشیدن هنوزم پر می کشه دل برای به تو رسیدن امروز برای عزیزی مینویسم که دیگر نیست تا برکت غزل های عاشقانه من باشد. برای یک عزیز موسیقی... با مداد رنگی هایم یاد خوب آمدنت را نقاشی کردم و جاده سفید رفتنت را خط خطی... دیگر کسی نیست گیتار زندگی را برایم دیکته کند. غلط هایم را بگیرد و مجبورم...
-
حال من بی تو ...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 21:00
دیگر نمی دانم نشانی ات را از کدام جاده طی نکرده بپرسم. ماه من... دلم برای تمام لحظه هایی که آب شد و تمام نگاه هایی که در کوچه باغ های گذشته ام جا گذاشته ام تنگ است... آغوش گرم تو را می طلبم که سر بگذارم روی شانه های ستبرت و گریه کنم. از دل هزار تکه ام بگویم واز نا رفیقانی که در سفر صمیمیت و اعتماد به من صفت بی کسی...
-
تمام هویت عشق تقدیم تو باد...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 19:01
پر و بال اندیشه ام را گشودم و به پرواز در آسمان لا جوردی پرداختم... بر فراز این تابلو زیبا و دیدنی به پرواز در آمدم و از چشمه ساران و کوهساران گذشتم... در کنار تو که در میان آن همه زیبایی خود نمایی می کردی فرود آمدم... چه رویایی... همچون نگینی بودی بر انگشتری نایاب... غرق در زیبایی وجود تو شدم... گلبرگ های سرخ... برگ...
-
یک جرقه ای شاید ...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:52
از ماورای یک احساس قشنگ تپش های قلب تو را می شنوم... چه زیباست از پشت این نقاب هزار رنگ حس دل تنگی تو را بوییدن... تو را می بینم و می جویم که همچون یک باران بهاری بر دل پاییزی من می باری و سیراب می کنی درختان دلم را که بارور می شوند و شکوفه می دهند در بهار دل و میوه می دهند در تابستان گرم وجود تو... چه معصو مانه است...
-
دوستت دارم را من دل آویز ترین شعر جهان یافته ام...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:47
عزیز دل... شکر خدا که دوباره می توان در هوای عطر تو شکوفه کرد... بی بهانه دلم هوای تو داشت... دست نوازشت بر سر دل بی طاقتم را کم داشتم... شادم از بودن تو و بودن با تو مهربانم... تو را می ستایم نازنین... که این چنبن فاتحانه بر فرمان روایی قلب من ایستاده ای... می خواهم بدانی چقدر دوستت دارم... هر سحر برایت خنکای نسیم را...
-
طبیب دلم
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:37
ای طبیب دلم دور از تو من در حصار غمم... آن زمان که برای بوسه ی شبنم گل لب باز می کند... وقتی که بلبلی به سحرگاه نوبهار آواز عشق را نغمه ساز می شود... هنگام شامگاه وقتی به سوگ دختر خورشید محتضر اشک ستاره ها به رخ می چکد و به نیمه شب نور ستاره ها از ورای حریر ابر بسان دانه های روشن الماسی خوش تراش به بام می چکد من به...
-
برای زیبا ترین کلمه ی زندگی ام:
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:32
برای زیبا ترین کلمه ی زندگی ام: ای قامت بلند... ای از درخت افرا ...گردنفرازتر... از سرو سربلند بسی پاکبازتر... ای آفتاب تابان... از نور آفتاب بسی دلنوازتر... ای پاک تر... از برف قله های الوند... تو مهربان تر از لطف نسیم ساکت شیرازی.... در سینه خیز دشت دماوند... و دست تو... دست ظریف تو...گل های باغ را... زیور گرفته...
-
پیش از تو خواب بودم ...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:23
عاشقانه ترین ترانه های قلبم را به تو می سپارم و می دانم امین و محافظ آن هایی… روزی را به یاد می آورم که تنها تر از تمام تنهایی هایت به زندگی ام قدم نهادی… تمام گل های یاس پرپر قدم هایت که تنها قدوم پر مهرتو توانست تمام مرثیه های نا سروده قلبم را در گورستان ذهنم که پر بود از نا جوانمردی های روزگار دفن کند… نمی دانی که...
-
مهربانم
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:18
مدتی است نمی دانم چگونه از چشمانت بنویسم…. از نقش و نگار آن نگاه معصومت… که از لابه لای پیچ و خم آن عشق را آغاز کردم… مدتی است خودم را و زندگی ام را در تو گم کرده ام … آن چنان که شده ای تنها امید برای بودنم و حل معمای زندگی ام.. …دیری است خسته ام از تحمل تماشای شب های بی تو ستاره ی آسمانم… ستاره ی من… خستگی هایم را با...
-
دوباره می نویسم ...دوستت دارم
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:13
آمده ام تا در این شب سنگین که یه سنگینی سکوتت شاید باشد برایت کلمات را تکرار کنم... کاش می توانستم تو را تکرار کنم و نگاه عمیق تو را مرا تا مرز های بی انتهای خدا می برد... آن جایی که بال های پرنده عشقت مراتا جایی می برد که می توانم آسمان و ستاره ها را بی مانع لمس کنم... من امشب هم پرم از بغض... در کجای این شب تیره به...
-
خیلی خسته ام ...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 18:03
به قول یکی از دوستام که می گفت : سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست وقتی به خود آدمها نگاه میکنی و لبخند میزنی لبخندی تلخ چه نیازی به لطیفه و جک هست و وقتی همونها رو میبنی با هزاران مشکل و درد چه نیازی به آن دارند که درد مرا بدانند ؟ پس من ازدردم هیچی نمیگم ولی خیلی خسته ام خیلی 617) {this.width=617;...
-
؛مثل تنها زندگی کردن
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 21:15
وقتی که دیگر نبود,من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت,من به انتظارآمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد, من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد,من شروع کردم وقتی او تمام شد,من آغاز شدم ......و چه سخت است تنها متولد شدن ؛مثل تنها زندگی کردن است,مثل تنها مردن .....
-
رویای همیشگی
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 17:51
بر روی شنهای داغ ساحل پاهای خسته ام را تفت دادم و گذاشتم تا انگشتانم از آب دریا کامی بگیرند.. چشمانم را بستم.. دستانم را از دو طرف گشودم و گیسوانم را به دست نسیم دریا سپردم... خواستم ...خواستم تا به چیزی نیندیشم جز او ... خواستم تا با چشمانی بسته... تصویرش کنم... اندیشه ام را بر او متمرکز ساختم تا چهره اش را زیباتر از...
-
پرواز کن
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 17:42
میدونی هیج رازی وجود نداره هر جی بوده و هر جی هست بیان میشه بس هیج ترسی نیست میدونی که سکوت سرشار از ناگفته هاست پس این رو هم بدون که پرنده رفتنیست پرواز را بایستی به خاطرت بسپاری اگه حتی بری اون بالاها اون بالای بالا بالاتر از همه ی ابرها اون جا که فقط تو هستی و خدا اونجا هنوز به قول خودت سکوت هست نگاه کن سکوت همه جا...
-
در وادی عشق میکشتند
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 17:39
چشمام رو بستم هی پلکهام رو روی هم فشار میدم ملحفه رو محکم تر میکشم دورسرم شاید خوابم ببره... چشمام رو که باز میکنم توی بازارم یه صدا از پشت سرم میگه: یه دونه بخر..یه دونه..یه دعا بخر... _ یه پسر 12_10 ساله با لباسهای کثیف و دستهای سیاه چند تا برگ دعا رو محکم توی دستش میچلونه... و بعد اون که میگه:گناه داره اخه این همه...
-
من کجام ؟
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 17:22
کودکی آشفته بازاری بود.. آی آی..آی.. دل رو به حراج غم گذاشته بودند و آتش به جانت میگداختند.. سفره خالی مادر و عطر نون سنگک که فضا رو پر کرده بود از آه من و عروسک پاره ی خواهرم که هنوز یه تکه از پارچه پیراهنش تو ی چرخ دوچرخه ی پسر همسایه گره خورده بود ... 1..2..3..4..5.. صدای بچه همسایس که داره توی حیاط روی کاشیهای غم...
-
این منم زنی تنها ...
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 17:17
آهای ..." این منم زنی تنها در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین"... این منم.. آری این منم زنی سپرده شده به افسون این زمان.. در غم عمر به افسوس گذشته ی خویش .. در پوششی سیاه ؛ با گیسوانی پریشان به دست مرد هوس... آهای ...این منم بازیچه ی چنگال سرنوشت.. در سرزمین یخ بسته ی بی عدالتی... آری این منم ...کوچک..حقیر و بی نشان......
-
خواب ابدی
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 01:25
چه سخت است دل به آغاز بستن و ناگه به انتها رسیدن آنقدر به فکر پرواز من بودی که ندیدی بالهایم بسته و ناتوان است . و من سکوت کردم تا .... به هوا پرتاپم کردی فقط به ذوق دیدن پرواز من ... اما به ناگه سقوط کردم و بالهایم شکست ... خدایا سقوطم را کسی ندیده باشد بالهای شکسته ام را خودم پنهان می کنم . دیگر مرا هرگزی نیست ......
-
مهربانم ...
شنبه 10 تیرماه سال 1385 00:55
زیبا... فکر می کنم جهت حرکت نوشته های من خلاف عقربه های ساعت است... .... ... عقربه ها مرا از تو دور می کنند... نوشته ها مرا به تو نزدیک... بی گمان دست های مهربان تو بود که مرا به سرزمین آرزوها کشاند قدم های استوارتو بود که مرا ثابت قدم کرد صدای طنین افکن تو بود که در گوشم زمزمه می شد و هرم نفسهایت بود که قلب شکسته ام...
-
بادبادک تو
شنبه 10 تیرماه سال 1385 00:33
وقتی سلامهای کاغذی دلم را به باد میسپارم، میبردم تا آسمان، تا آبیترین عمق ناپیدا، آنجا که پژواک هر ذره دنبالهایست به دنبال بادبادکی بی نخ، بالاتر و بالا. آفتاب سلامام میدهد و من وصلههای تنام را تکه و سوخته به آسمان تو میچسبانم. برایت ماه میکشم، برایم ماه میشوی. پلک میزنی و شب میرسد. آفتابیهای دلام را...
-
شیطان
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 12:48
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می کند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال می کند. امروز پاره است آن سیم ها که دلم را آسمان مخابره می کرد. دیروز شیطان را دیدم , در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند , هیاهو می کردند و هول...
-
شمارش معکوس
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 19:40
پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم و دیگر هرچه بود ضعیف بود و پائین بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه برگهایم رفتند و سربرگ بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد ، من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق آمدم ، با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی حکم پایین من بود و من باختم!
-
چرندیات
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 19:13
من( بیست و... سال) خودم را دویده ام تازه به نقطه ی نرسیدن رسیده ام می ترسم از خودم که شبیهم به هیچکس از ترس توی آینه آدم ندیده ام حتی حواس پرتی من مضحک است که دیروز کفش لنگه به لنگه خریده ام من که خودم نخواستم عاشق شوم فقط حالی نمی شود به دل ور پریده ام این لقمه هم برای مگس ها نخواستم یک عنکبوت مرده ی در خود تنیده ام...
-
من و تو
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 19:05
من و تو کدامین رکعت عشق را نخوانده اییم؟؟ که اینگونه سجده سجده شکسته می شویم اما هنوز هم متهم به کافر بودنیم...!
-
اگر ...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 18:57
اگر دردم یکی بودی چه بودی ! هرگاه که خدا تو را به لب پرتگاهی برد به او اعتماد کن. زیرا یا تو را از پشت می گیرد یا به تو پرواز کردن را خواهد آموخت... هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن.... کسی هست که منتظر توست.... تو را دوست دارد... عاشقانه تو را می نگرد .... اشکهای تو را پاک می کند .... و دستهایت را صمیمانه می فشارد
-
کودک درون ...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 11:44
دلم سکوت کرده است و روز به روز حواس من شفافیت خویش را از دست می دهد ... مثل زمانی که پلک نزدیک می کنی تا کورسویی ببینی از ساحل دوردست .... اما زمان زیادیست که در کابوس پریشانی گرفتارم و مدام با خود می گویم کی تمام می شود روزهای سنگین ؟ روزهایی مثل تابستان دم کرده و داغ ... روزهای مرطوب و شرجی تابستان که نفس تا خرخره...
-
پرواز
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 11:29
روزی پرواز کردن را خواهم آموخت و من چشم به راه آن روز میمانم و آن روز با تمام وجود پرواز خواهم کرد
-
I LOVE YOU
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:31
وقتی که دوستت دارم نیازی نیست بدانم در بیرون از من چه می گذرد زیرا همه چیز در درون من می گذرد.... L: look at for you life . O: only one that you see . V: very very extra ordinaly . E : even more then eny one that you don