-
این نماز سلامی ندارد ...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:15
تو مپندار که خاموشی من , هست برهان فراموشی من می خواهم از تو , برای تو و به خاطر تو بنویسم . تویی که روزی آفتابی عیان گشتی و ذره ذره در دلم رخنه کردی و سکان روحم رابه دست گرفتی و آن را با خود به دور دستها و به ساحل موفقیت بردی .... وقتی به آسمان نگاه میکنم به عظمت دلت پی میبرم که به اندازه ی آسمان است . این عظمت را...
-
یک تلنگر مانده تا دیوانگی ...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:11
دست هایت قبله گاه بوسه ام چشم هایم منتظر بر راه تو ذره ذره در دلت گم می شوم تا شوم روزی من آن دلخواه تو ای کلید آرزوهای محال ای طلوع بی هراسی های من سبزسبزی پرشکوه وبی غرور با تو هستم تا ته عاشق شدن گو که من آـخر به دلخواه ات شدم حرف هایت جنس باران دلم می ستایم تا ابد نام تو را ای تو مرحم بر سکوت نیمه شب می گشایم آخر...
-
خاطره ای که همیشه در دل تنها و شکسته ی من باقی خواهد ماند...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:01
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد کاش خورشید غروب نمی کرد به این زودیها کاش کشتی عمرت سلامت می رسید به این ساحل ها تا من تمام حر ف های دلم را برایت می خواندم آنقدر در خلوت تنهایی ام برایت شعر سرودم که نگو آنقدر در شب های تارم برایت ستاره چیدم که نگو آنقدر چشم براهت ماندم وگرسیتم که...
-
می نویسم از تو!
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 18:54
وقتی دستت شکست روش بنویس عشق است مثل من!!؟؟ می نویسم از تو! از تو ای شادترین ای تازه ترین نغمه دوست داشتن. تو که سر سبز ترین منظره ای تو که سر شار ترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم و تو که سنگ صبورم بودی در تمام لحظاتی که خدا شاهد غصه واندوهم بود به تو می اندیشم! به تو می بالم! روزها می گذرد دوست داشتن ما رو به خدایی شدن...
-
بیا و تو آسمان من باش گل یخ من ...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 01:22
نازنین نمیدانی در سنگینی این سکوت چه می کنم دقیقه ها بی تو بر سال ها بر من می روند نمی دانی لبریز خواستن تو هستم می ترسم که دمی کشم ولی باز دممش نباشد و همچنان تو را دور باشم می ترسم که روح من بی صدای بی صدا در خود بمیرد و در آغوش نگرفته باشمت. می ترسم که روزی تو را بخوانم و تو بر لبان دیگری باشی می ترسم تو را در آغوش...
-
غریبه
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 00:59
گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم. اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم. یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه...
-
عشق خود همه چیز است...
جمعه 2 تیرماه سال 1385 19:31
گفتند : ستاره را نمیتوان چید و آنانکه باور کردند برای چیدن ستاره حتی دستی دراز نکردند. اما باور کن که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره دست درازکردم و هرچند دستانم تهی ماند اما چشمانم لبریز ستاره شد! ستارههای درونت را در شب چشمانت رها ساز و باور کن عشق را هدفی نیست آنچنان که به دست آید در آغوش جای گیرد و یا در...
-
تولدت مبارک
جمعه 2 تیرماه سال 1385 16:09
در شبی بارانی کسی متولد شد...! صدایش آرامتر از نسیم و نگاهش زیباتر از خورشید...! دلش پاکتر از آسمان وقلبش زلالتر از آب و دستهایش سبز است ... سبز تر از دست فرشتگان...! تمام پروانه ها گرد او می گردند...! آرین جان تولدت مبارک فرشته ای نصیبم شده دوستت دارم
-
او رفته و تنها رد پای او۰۰۰
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:51
موهایم را در باد رها میکنم تا با هر وزش باد به این سو و آن سو بروند از این همه ماندن خسته شده ام از این جا دلم گرفته کاش باد مرا با خود بر فراز ابرها می برد تا شاید قطره های باران مرا بفهمند تا شاید منهم قطره بارانی شدم و بر سر دخترکی فرو آمدم تا تسکینی برای دردهایش باشم برای غمهایش و برای دلتنگیهایش همان دخترکی که به...
-
اما... اشتباه کردم
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:34
آموختم که هرگز امید را از کسی نگیرم شاید امیدش تنها دارایی اش باشد اما ...
-
نیایش
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:26
پروردگارا پروردگارا ما را در این دنیا تنها نگذار دستمان را بگیر نگذار بیش از این در این دنیای پر از نفرت و کینه غرق شویم . پروردگارا بر ما رحم کن به ما بندگان گناهکارت فرصتی عطا کن تا شاید بتوانیم گوشه ای از الطاف بی نهایت تو را شکر گوییم. پروردگارا دستهایمان را بگیر دستهایی که همیشه به طرف تو هستند دستهایی که خالیست...
-
ا افسوس و صد افسوس!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:18
نه وقتی اومدی کسی فهمید و نه وفتی رفتی ! نمی دونی توی دلم چه غوغایی به پا شد. هم وقت اومدنت و هم ... رفتی یا بهتر بگم رفتم آره رفتم به احترام تو به خاطر تو به عشق تو مثل وقتی که دل نوشته هامو حرفامو،سکوتمو،غوغای دلمو اینجا نوشتم، همش واسه تو بود به عشق تو بود هرچند نخوندی شایدم خوندی و واست .... رفتم! رفتم تا فراموش...
-
عشق، یک حماقت شجاعانه است!.
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:14
چوبه های دار را همیشه ، محکمترازمعبدهای رازآلود میسازند . تا یادمان باشد که فرصت ها همیشه به آدمی روی نمی کنند. و رفتن ، همیشه نزدیک است. نزدیکتر ازمن به تو، وقتی میخواهم تو را مهمان واژه های دوستانه ام کنم. فرصتها همیشگی نیستند. نمی شود کسی را از خود رنجاند، آنگاه بعد ها که پشیمانی به ما روی آورد ، انتظارداشته باشیم...
-
عشق با دیدن اغاز نمیشود با فهمیدن آغاز می شود ۰۰۰
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 17:47
ای بهترین ! باید کوله بار رفتن را هرلحظه، آماده بردرنهاد. که عشق، سفر است . از من . از تو ، به ما. عشق سهمی است که من می تواند از تنه ما برگیرد، بی آنکه ازما بکاهد. و کاستن،در عشق نیست. عشق ، افزودن است . به طاقتها. به نداشته ها. به تکیه ها و تکیه گاهها. محکم شدن است. شجاعتی است دربرابرسپاه جنگجوی حیله . و عشق ، آرامش...
-
با من بمان
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 17:22
آسمان در گوشه و کنارش رنگ لاجوردی به خود می گیرد سکوتی وهم انگیزهمه جا را فرا می گیرد و قاصدکها خبر آمدن پاییزرا با خود به یغما می برند... شبا هنگام ، چشمانم را نمی گشایم تا مباد یاد چشمانت را فراموش کنم. آ هسته دستانم را بر دیوار برهنه می کشم و خطوطی طلایی بر پشت پلکانم چهره ی همیشه خندانت را به وضوح ترسیم می کنند....
-
من خواهم رفت نه.. .من به خاک باز میگردم ...
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 22:43
و من خواهم رفت .. اری من نیز روزی خواهم رفت . رها خواهم شد. در دستانِ پر هوس باد رها خواهم شدو باد روزی تن ِ خسته ام را با خود خواهد برد. شب را پرسیدم : این همه سیاهی را سبب چیست؟ ستاره هایش را خندید و گفت : اندک شرری اگر باشد در همین تاریکی است که از دروازه چشمانت میگذرد روز را گفتم : روشناییت را باور کنم؟ شعله های...
-
بدون شرح
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 22:29
-
ای خدا...
شنبه 27 خردادماه سال 1385 01:39
ای خــــــــــــــدا... آنکه در تنهاترین تنهایی ام تنهای تنهایم گذاشت.... در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار... چه جوابم بدهی ... چه جوابی ندهی چه مرا یاد کنی... چه برانی از خود من تو را میخواهم چه تو باشی یانه تو مجازات منی .. به عذابی شیرین تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه...
-
گاهی
جمعه 26 خردادماه سال 1385 14:36
گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و با نفسهایت یخ روزهایم باز می شد. گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم، اما تو چون یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی. من در کنار تو بودم بدون اینکه شور و نوایی داشته باشم. بی آنکه بدانم تو از خورشید کروتری. بی آنکه بدانم تو تا کنون از شعرهایی که تا به حال از بر کرده...
-
عجب۰۰۰
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 11:31
-
دل بهانه گیر من
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 23:02
نوشتن شاید بیش از آن که بهانه بخواهد ، یک دل بهانه گیر می خواهد مثل همین حالا که دلم ترا بهانه دارد .. گاه بیان احساسات چه دشوار است اما می خواهم بدانی تا چه حد دوستت دارم ترا تحسین می کنم و به تو احترام می گذارم هر روز صبح که چشم می گشایم ترا در خیال ! در کنار خود می بینم می دانم هر چه پیش آید اهمیتی ندارد آن روز ،...
-
نیایشی در دل تنهایی
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 22:55
خدایا راهی نمی بینم و آینده پنهان است. اما مهم نیست ، همین کافی ست که تو همه چیز را می بینی و من تو را، خدایا در این دنیا، پیوسته در معرض نابودی ، هلاک و مرگ هستم در دل می گویم : خدا یا تو به خاطر بندگانت معجزات بی شماری می کنی، پس به نجات من هم بیا ، مرا موهبت آن بخش که در تو زندگی کنم ، پیش بروم و نفس گسیخته را بکشم...
-
سکوت می کنم ۰۰۰
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 22:21
سکوت می کنم.. سکوت می کنم و از خویش به خویش میرسم... سکوت می کنم ... سکوت می کنم و خود می دانم من زاده ی سکوتی وهم انگیزم... سکوت می کنم ... سکوت می کنم و می دانم چشمهایم همیشه به راه خواهد ماند... سکوت می کنم ... سکوت می کنم و می دانم پاییز در بهار افسانه ای از مرگ عشق خواهد راند... بها رها همه رفتند و درختان همه...
-
سنگ
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 00:19
یه روز دل نشست با خودش فکر کرد ؛ گفت از این به بعد سنگ می شم ؛ سنگ شد ... رفت میونِ سنگها نشست ... عاشق یه سنگ دیگه شد
-
عجیب ترین مجسمه هایی که تا به حال دیده اید
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 15:38
عجیب ترین مجسمه هایی که تا به حال دیده اید آدم به توان غول لی لی پوتی های قصة گالیور را حتما می شناسید. آدم کوچولوهایی که همه چیزشان از لحاظ آدم بودن به گالیور می رفت جز ابعادشان. غول هایی هم که بعدش گالیور به تورشان خورد، همین طور بودند. حالا تصورش را بکنید، یک نفر بیاید مجسمة آدم هایی را بسازد که به شدت واقعی به نظر...
-
به خاک مقدس عشق می افتم،
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 01:41
به خاک مقدس عشق می افتم برگرد، رو به کعبه مقدس عشق می کنم ، در برابرش سجده عشق می کنـم وبا فریاد بـی صدا می گویـم زود برگرد. بیا وبـمان در هـمیـن دیار عشق ، در هـمیـن قلب بی طاقت بـمان . من تـحمل این دوری وفاصله را ندارم. من نـمی توانـم حتـی برای یک لـحظه دوری تو را تـحمل کنم . من نـمی توانـم حتـی یک لـحظه از یاد تو...
-
عاشقونه سوختم
شنبه 20 خردادماه سال 1385 19:55
روزی خیس از باران دیدارت می آیم و در بارانی ترین دیدارمان همه چیز را اقرار می کنم همه ی آن گله هایی که باید می کردم اما نکردم می دانم که روزی این سکوت طولانی ام،شاخه های شکنندهء چلچله ها غوغا می کنند وسبب از شاخهء ظریفش می افتد شاید شاخه ها هم تحمل سنگینی شیرینی سیب را ندارند و من در اندیشهء نارنجی فصل با دلی خالی از...
-
دعا کنید ...
شنبه 20 خردادماه سال 1385 19:47
بالم شکسته چاره ندارم دعا کنید پژمرده شاخه های قرارم دعا کنید احساس آشنایی من مانده در قفس وا مانده ای به پشت حصارم دعا کنید از من گرفته اند حسودان مسیر عشق دیگر کجا قدم بگذارم دعا کنید من خسته ام و از سفری دور می رسم تا بشکفد دوباره قرارم دعا کنید یاران صفا و تازگی باغتان کجاست پژمرده شاخه های بهارم دعا کنید
-
فریادهای خاموشی...
شنبه 20 خردادماه سال 1385 19:38
فریادهای خاموشی... دریا صبور و سنگین میخواند و می نوشت: .......من خواب نیستم! خاموش اگر هستم مرداب نیستم روزی اگر برخروشم و زنجیربگسلم روشن شود آتشم وآب نیستم !!!
-
شکلکهای یاهو از دید شاعران ایرانی
شنبه 20 خردادماه سال 1385 18:48
با چنین صورت که از معنی پر است سخت بیمعنی بود صورتگری... تصور کنید که برای هر یک از شکلکهای یاهو یا همان Emoticons شعری تصور کنیم چه شود... ---------------- ز جان شیرینتری ای چشمهی نوش سزد گر گیرمت چون جان در آغوش ○ نظامی ---------------- لبخند معاوضه کن با جان شهریار تا من به شوق این دهم و آن ستانمت ○ شهریار...