-
داستان کوتاه
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:55
به کرم سبز بیندیش بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند، به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است. می اندیشد: من منفورترین موجوداتم : زشت،کریه، و محکوم به خزیدن بر روی زمین. اما یک روز، مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله بتند. کرم یکه می خورد.... پیش از آن هرگز پیله نساخته- گمان می کند باید گور خود را...
-
آسمون دل
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:45
همیشه تو یه ارتفاعی از جو، دیگه ابری وجود نداره, اگه یه وقت آسمون دلت ابری بود , بدون که به اندازه ی کافی اوج نگرفتی...
-
ذره ایی عشق
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:42
به نام خالق یکتا آن زمان که ذره ای عشق در وجودت باشد .. با یک نجوا... هرچه را داری ..... می نهی ... ودور میشوی.. "الا بذکرالله تطمئین القلوب
-
روزی که ...
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:38
روزی که ما کبوترهای ِمان پیداشد و مهربانی دست ِ زیبائی را گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه بود و هر انسان برای ِ هر انسان برادریست. روزی که دیگر درهای ِ خانهشان را نمیبندی قفل افسانهئیست و قلب برای ِ زندهگی بس است. روزی که معنای ِ هر سخن دوستداشتن تو است روزی که آهنگ ِ هر حرف، زندهگیست تا من به خاطر ِ آخرین...
-
نامه
شنبه 13 خردادماه سال 1385 18:22
ورقه زیبایی رو روی میز گذاشتم... قلم به دست اومدم شروع کنم که برای تو (تنها تو) نامه بنویسم. تا شروع کردم و سلام گفتم قامم افتاد دوباره برداشتم اما باز هم وفتاد شاید کلامم سنگینه و قلم از نوشتنش نا توان دوباره برداشتم... و به دلیل افتادنهای پی در پی نوشته ام ناقص شد. فکر کردم قلم خودش خواسته تا اینطوری به تو حرف دلمو...
-
بی ربط نوشتم
شنبه 13 خردادماه سال 1385 00:50
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی .... لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی. .. ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم. .اما تو دریای عشقت بازمن تنها ی ی مونم دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره من مثه یه تک درختم ، ته یک کوچه ی باریک تو یه گنجشک قشنگی! گاهی دوری گاهی نزدیک...
-
لیلی پروانه خدا
شنبه 13 خردادماه سال 1385 00:37
شمع بود اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود. شمعی که کوچک بود و کم برای سوختن پروانه بس بود مردم گغتند: شمع عشق است و پروانه عاشق. و زمین پر از شمع و پروانه شد. پروانه ها سوختد و شمعها تمام شدند. خدا گفت: شمعی باید دور شمعی که نسوزد شمعی که بماند. پروانه ای که به شمع نزدیک می سوزد عاشق نیست. شب بود خدا شمع روشن کرد....
-
زیباترین حرف دنیا.
جمعه 12 خردادماه سال 1385 23:57
ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم؟ در حالیکه قلبت از محبت بی نیاز است . چگونه ببوسمت در حالیکه عشقت در وجودم جاری میشود.بگذار نامت را تکرار کنم نامت زیباست . دلنشین است.چه داشته ای که اینگونه مرا طلب کردی؟ من اینگونه نبودم توعشق را با من آشنا کردی.تو هوای دلم را باطراوت کردی.زمانیکه باتو هستم به آسمان تا بیکران پرواز...
-
به نام او
جمعه 12 خردادماه سال 1385 09:53
به نام او یه بار دیگه فرصت بده ، نذار که تنها بمونم نذار بازم از قافله ، به خاطرت جا بمونم فکر نکنی که من بدم ، روی تو بست چشماشو بخت این عشقو آسون ندارم ، تو چنگ آوردم خیلی سخت دوسِت دارم به اون خدا ، به اون که می پرستمش عهد خودم رو با خودش ، به خاطرت شکستمش حالا می خوام فدات کنم ، بگو به من حرفی داری ترسیدی که یه...
-
نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام
جمعه 12 خردادماه سال 1385 01:06
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام» .بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام» .یه روز دیگه گفت: «میخوام...
-
دلم می خواد۰۰
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:52
دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده بی نور و بی صدا شده داره حق حق میکنه
-
خیالت راحت شد ؟
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:38
خیالت راحت شد ؟ حالا دیگه۰۰۰ هم کورم ! هم کر! هم لال! اینجوری بهتره نه ؟؟ ...
-
من هستم ...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:35
کافیه به خودم یه کم انرژی بدم : من میتونم من میخوام من میرسم به هرچی که صلاحمه من کسی رو از دست ندادم کسی منو از دست داده! من فرصت زیادی دارم واسه داشتن و پیدا کردن اون چیزایی که میخوام اما ممکنه هر کسی این فرصت منو نداشته باشه زمان از دست رفته شاید کمتر از زمان بدست نیامده باشه اینبار نباید زمانو از دست بدم امروز...
-
نامه ای برای او
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:27
با همین واژههای معمولی با خــــدا حرف میزنم هر شب گرچه آن سوی آسمان برپاست، شب شعر ستارهها در شب حرفهایم گرچه تکراریست، جملههایم گرچه بی معناست تا زمانی که با خدا هستم، اسم هر گفت وگوی ساده، دعاست دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب ... باد و بارانی بود اندرون دلم ... و صدای چند کلاغ و جیرجیرک ... کاغذی و قلمی و کرور...
-
صدات می کنم ...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:19
صدات می کنم آقا صدا که نه ، فریاد! ببین چقدر خرابم ، خراب و بی بنیاد نه اینکه از تو بخواهم دوباره برگردی! تو آرزوی محالی شدی که رفته به باد دلم گرفته ، شکسته ، گسسته! می فهمی؟! شبیه بم شده اما نمی شود آباد! و هیچ حرف و حدیثی برام مرهم نیست – - به غیر از اینکه تو هم گاه گاهی از من یاد.... چقدر گریه ی پنهانی و نقاب...
-
مردمکهای سیمانی
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:13
مردمک های سیمانی قلب مرا به سخره می گیرند و گیجگاه دستانم را به گچ! تن کوچه ها از رخوت عابران بی احساس می لرزد ! و گربه های ژولیده در پی قوت خود رد پای عابران را می لیسند..
-
همه وجودم از اشک می جوشد
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 22:08
همه وجودم از اشک می جوشد می لرزد می سوزد و خاکستر می شود اشک شده ام و دیگر هیچ ! به من اجازه بده بر خاکت قربانی شوم از وجود اشکم غنچه ای بشکفد تا نسیم مهربانیت را سرچشمه بگیرد..
-
می نویسم از تو ...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 17:11
می نویسم از تو! از تو ای شادترین ای تازه ترین نغمه دوست داشتن. تو که سر سبز ترین منظره ای تو که سر شار ترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم و تو که سنگ صبورم بودی در تمام لحظاتی که خدا شاهد غصه واندوهم بود به تو می اندیشم! به تو می بالم! روزها می گذرد دوست داشتن ما رو به خدایی شدن است رو به بهتر شدن از هر حسی که در این غالم...
-
عقلم اگرمست شراب است
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 17:00
عقلم اگرمست شراب است دل من را اما عشق تو دربند کشیده است می دانم که ساعت ها فاصله داری تو با من اما فریادی از در و دیوار وجودم بر می خیزد که تو اینجایی! به اتاق کوچک و نیمه روشنی پناه می برم که درگوشه ای جدا از خنده های مستانه ی ما تمام طول شب را خلوت کرده است و معصومیت پلک های باز پنجره اش را می نگرم که رو به تیرگی...
-
صدایی از دور می رسد به گوش
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 19:04
صدایی از دور می رسد به گوش نجوایی کودکانه که لبریز می کند ذهن خالی ام را از تیزاب سکوت! روزن ماه چشمانم را شفا می بخشد نسیم مهر وزیدن از سر می گیرد بر سجاده عشق مریم سپید اهورایی نام ترا نقش می کند غوغای عجیبی ست! فروهرها یک به یک فرود آمده اند... چه لحظه باشکوهی ست! جهانی که در غرش آسمان دو نیم می شود ! و اینک ، حلقه...
-
هنر رقص
شنبه 6 خردادماه سال 1385 23:12
هنر پنجم یا بهتر بگم رقص رقص یا فَرخه (واژه پارسی آن) معمولاً به حرکتهای انسان که برای بیان یک حالت انجام میگیرد گفته میشود. رقص میتواند در یک محیط اجرایی، روحانی یا اجتماعی اجرا شود. واژه رقص همچنین برای نشان دادن جنبشهای موزون و ترازمند جانداران و اشیاء دیگر بکار میرود مانند رقص برگها، رقص جفت گیری در جانوران...
-
سراغ از من نمیگیری
شنبه 6 خردادماه سال 1385 03:09
سراغ از من نمی گیری گل نازم نمی شناسی صدای کهنه ی سازم نمی دونی مگه اینجا دلم تنگه؟ نمی دونی مگه با غصه دمسازم؟ هوای گریه داره این دل سردم چشام گریون صدام لرزون تویی دردم شبا تو کوچه ی پر ماتم پاییز به دنبال چراغ خونه می گردم برات گفتم حدیث برگ خشک و باد لالایی قصه ی پروانه و شمشاد سراغ از من نمی گیری نگیر اما فراموشم...
-
ساعت بازیهای تیم ملی در جام جهانی به وقت تهران
جمعه 5 خردادماه سال 1385 21:38
ساعت بازیهای تیم ملی در جام جهانی به وقت تهران ایران - مکزیک یکشنبه ۲۱ خرداد >> 20:30 ایران - پرتغال شنبه ۲۷ خرداد >> 17:30 ایران - آنگولا چهارشنبه ۳۱ خرداد >> 23:30
-
شرح ماجرا از زبان جسدی که پس از 45 دقیقه زنده شد!
جمعه 5 خردادماه سال 1385 13:53
شرح ماجرا از زبان جسدی که پس از 45 دقیقه زنده شد! اختلاف نظرات زیادی در زمینه یادآوریخاطرات زمان مرگ توسط کسانی که تجربه مرگداشتهاند وجود دارد. عدهای این یادآوری رانوعی توهم میدانند که البته با دلایل محکم علمیمیتوان آن را ثابت کرد که وقتی فقط چند دقیقه(حدود 4 دقیقه) اکسیژن به...
-
کیستم من ؟
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 01:16
کیستم من ؟ کیستم من ؟ دختری آمیخته با درد یا که یک درد بزرگ ،شایدم صندوقچه درد من ندانم کیستم ! از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت ؟ دختری از جنس بارانم ؟! یا که یک دریای غم،شایدم صحرای غم ! من ندانم کیستم ؟! چیستم ؟! چه کسی می داند ؟ یکتا خالق هستی ! یافتم کیستم ! آری من تنها ، بنده ی اویم .... زندگی می گوید سهم تو تنها...
-
بی خیالی !
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 16:58
آرام دل! یکتای من! فاتح بی سپاه کارزارعاشقی! با تو از تو گـفتن، بـرظرف وجودم گران می آید... ناتوانی زبان الکنم را آشکار می کند ، و قصـور کـلمات نارسایــم را عیــان... چه رازی از نهانخانه قلبم با تو بگویم که از پیش ندانی؟ و کدام نامه مکتوم عاشقی را به رویت بگشایم که ازغـیب نخوانی؟ غزل های نگفته یا مهر نهفته را؟ آشنای...
-
تحقیر
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 16:33
هفت بار روح خویش را تحقیر کردم اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن نشان می داد دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج ها می لنگید سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت آسان را برگزید چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد به خویش تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند پنجمین بارآنگاه که به...
-
تفال
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 23:38
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود و لیک خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از...
-
سر گیجه
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 23:33
سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو. دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم. نه به چشمهای بیگانه ای. نه به حرفهای بیگانه ای. می خواهم آزاد باشم. از قید تملک خود و دیگران. تا بود، برای خود می خواستم. و حالا... و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام. یا کجراهه پیموده ام. راه کج نبود . نگاهم، به پیش پای بود....
-
اگر خدا هست پس .....؟
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:44
اگر خدا هست پس .....؟ مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته با شد مشتری پرسید چرا؟ آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتری چیزی نگفت و از مغازه...