-
ابر را تا به دریا تنزل بایدش...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 22:33
ابر را تا به دریا تنزل بایدش... اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر می گرده و نگات می کنه بدون براش مهمی اگه یکی رو دیدی که وقتی داری میوفتی بر می گرده و با عجله می یاد سمتت بدون براش عزیزی اگه یکی رو دیدی وقتی داری می خندی بر می گرده و نگات می کنه بدون واسش قشنگی اگه یکی رو دیدی وقتی داری گریه می کنی بر می گرده...
-
یه نفر ...یه جایی ...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 18:15
یک نفر... یک جایی... تمام رؤیایش لبخند توست وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه پس هر گاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش. یک نفر ... یک جای... در حال فکر کردن به توست . در زیر باران نشسته بودم… چشمم را به آسمان دوخته بودم… چشمم را به ابرهای سرگردان دوخته بودم… انتظار می...
-
خوابم یا بیدار؟!! هنوز نفهمیده ام...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 17:52
انسانی را در خود کشتم انسانی را در خود زادم و در سکوتِ دردبار ِ خود، مرگ و زندگی را شناختم اما میان این هر دو، من، لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم که شقاوتهای نادانیاش از هم دریده بود... تنها هنگامی که خاطرهات را میبوسم در مییابم دیریست که مردهام. چرا که لبان خود را از پیشانی ِ خاطرهی تو سردتر مییابم! از...
-
(دعا)آشتی با خدا
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 17:39
وقتی اینقدر دردهات زیاد شده که نمی تونی تحمل کنی. وقتی اینقدر تنها شدی که حتی حرفاتو نمی تونی به تزدیکترین آدم توی زندگیت بزنی. وقتی باید پیش همه نقش تکیه گاه و یه آدم بی احساس و نشکن رو بازی بکنی. وقتی دردهات کوچیکن ولی برای قلب نازک تو بار زیادی هستن. اون موقع است که نمی تونی جلوی اشکاتو بگیری. اون موقع است که نصف...
-
خدا جون نگام کن ...
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 20:26
خیلی شلوغ بود . همه جا تا چشم کار میکرد آدمها در حرکت بودند. همه داشتن حرف میزدن . هر کسی یک اسمی را صدا میزد . دیدمش ، اوناهاش ، دویدم طرفش رفت . من را دید ولی رفت وفقط یک نگاه ساده کرد . داد زدم : من برای تو آمدم چرا رفتی ؟؟؟ صداش کردم ، بلند اسمش را صدا زدم .. با تو هستم ! چرا تحویل نمی گیری ؟ من فقط برای تو آمدم ....
-
اینجا مکان عشقه...
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 00:12
(اینجا مکان عشقه توقف کینه مطلقا ممنوع!!!!) همسفرم میشی؟ آره با توام. با خود خودت. کجا میرم؟ یه سر میرم به مکان عشق، یه سفر رویایی به جایی که فقط جای پاکی هاست. همون جا که بلرزه، می تونه زندگیتو بلرزونه. وقتی بسوزه میتونه آتیشت بزنه، وقتی بگیره می تونه دلیل مبهم باریدن بی اختیار چشمات مثه ابر بهار شه. اون جا که اگه...
-
قضاوت
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 01:08
دیگه خسته شدم . از بس دعوا میکنند . این میگه من راست میگم ، اون میگه من راست میگم . گاهی اینقدر شدید میشه این دعوا که .... من هم که یک ناظر هستم کاری نمی تونم بکنم . میدونید ، این میگه فکرکن ببین آینده را در نظر بگیر ، ببین گذشته چی بر تو کرده و حالا کجایی بعد تصمیم بگیر . .اون میگه گذشته رفته الان را می بینم . من در...
-
ای کاش منم یک قلب ادم برفی داشتم
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 18:37
ادم برفی به ادمها می خندد چون قلب ادم برفی با خورشید بهاری گرم می شود ولی قلب ما ادم ها گاهی توی بهار هم سرد و بی روح باقی می ماند..... ادم برفی به ما می خندد چون قلبش را به هر شکلی که بخواهد در می اورد ولی قلب ما ادمها وقتی شکست دیگه شکل نمی گیرد..... ادم برفی وقتی قلبش دو تکه شود باز به هم وصلش می شود ولی ما ادمها...
-
برای بهار بانوی عزیزم که زود خزانی شد...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 18:10
آروم آروم آروم آروم... تمام شد... سوخت و من نفهمیدمش... من ندیدم نگاه پر از حرفش را... آروم آروم آروم آروم... خاموش شد و من فقط نگاهش کردم. نگاهش کردم... آنقدر نگاهش کردم تااااااااا... دیگر نگاهم نکرد... نگاهم نکرد و تمام شد... دیدی بهار؟ دیدی باختی! همیشه پلک می زدی همیشه می باختی... این بار هم پلک زدی.. فقط نمی دانم...
-
7راه ساده !خودکشتی-تصویری
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 17:50
-
ماه تنهاست
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 17:38
ماه تنهاست/ ستارهها زبانش را نمیدانند/ و خورشید/ همیشه پیش از آمدن او/ رفته است سکوت ، روزه ایی که یک روز شکسته می شود شاید! سکوت و تاریخش که به بلندی آسمان، به بلندی آیه های قرآن و به بلندی تمام چیز هایی که آمده اند و رفته اند است و...فقط سکوت و سکوت!!!! گا هی باید آرام ماند ، آرام نگریست و آرام گریست. آرام اطاعت...
-
باز هم دلتنگی ...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 17:35
دوست ندارم هیچی بخونم... دوست ندارم هیچی ببینم... دوست ندارم این حال باشم! من خیلی دل تنگم! باز یکی از عزیزترین و نزدیک ترین اطرافیانم داره میره... مثل همیشه، کلی دل داریِ توخالی... - جای دوری نمیره که... بی خودی نگرانی! - باید بره! باید تلاش کنه برای زندگی، نباید که راکد بمونه... - تو باید خوشحال باشی ، خیلی...
-
همهی رویاهای جهان در مناست...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 17:17
گاهی میشینیم روبروی هم ، با یک خشم عجیبی نگاهم میکنه که به خودم میگم :ای کاش نیامده بودم .. میگه : خوب چی کار کنیم؟ چی کار کردی ؟ ... می دونید دلم براش میسوزه ، خیلی دوستش دارم، توی این ۰۰۰ سال عمرم خیلی تلاش کرده ،همه جا دستم را گرفته ، پا به پای من آمده ، نیمه های شب ، صبح زود ، سر کار ،و..... همه جا باهام بوده که...
-
سفر (نوشته پسر کوچولوی سیاه )http://man-to-eshgh.blogsky.com
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 02:55
سفر ... روزی از غم دنیا از چشمانم جوی گوهر سرازیر بود غریبه ای رسید گفت : چرا غمگینی؟ گفتم : خسته ام ، خسته ی خسته گفت :چاره تو سفر است ، توان سفر داری گفتم : یارای همه چیز را دارم به جز ماندن گفت : منتظر بمان به سراغت می آیم! و در باد محو شد با چشمانم به دنبالش گشتم فریاد زدم : به کجا ؟ صدایی آمد : به ... و زوزه باد...
-
گنجشک عاشق
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 01:26
پسر: دوست دارم پسر: چه قدر تو خوبی ! کاشکی تو رو برای همیشه داشته باشم . پسر: می خوامت برای همیشه دختر یه نیم نگاه پسر: چرا باور نداری دوست دارم ؟؟؟ دختر دلش می لرزه . نمی دونه باید چه کار کنه اما قلبش مثل قلب یه گنجشک که توی دستهای یه غریبه ست می تپه. اما بالاخره.... دختر می خنده. پسر قهقه می زنه. حالا دو تایی با هم...
-
آموزش خودکشی
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 20:36
آموزش خودکشی - زیر 18 سال نخونن اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. یعنی در این عمل فرد اونقدر خودشو میکشه که میمیره و این خود کشتن به علت وارد آمدن مصایب و رنجهای فراوان یا بالعکس صورت میگیره به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش میارزه برخلاف نظر خیلیها که میگن خودکشی...
-
ایستگاه خدا
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 03:27
قطاری که به مقصد خدا می رفت ، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت: مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در...
-
قلوه سنگهای زندگی
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 04:00
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت . سپس ... چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت . آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید : آیا لیوان...
-
وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!!
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 23:36
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود انگار پای عقربه ها لنگ می شود! تکراریند پنجره ها و ستاره ها خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود پیغام آشنا که ندارند بلبلان هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود احساس می کنی که زمین بی قواره است! انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود! باران بدون عاطفه خشکی می آورد رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود هر کس...
-
اول نامه
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 21:06
اول نامه جایِ دلِ تنگ چند تا نقطه چین می گذارم جای اسم قشنگت، سر سطر نازنین، " بهترین " می گذارم گفتن از تو ولی کار من نیست پس قلم را زمین می گذارم !
-
تصمیم نو
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 21:03
تا حالا شده امیدت ا ز همه جا قطع بشه ؟! خیلی وحشتناکه، الهی نصیب هیچ کس نشه. امروز، نزدیک بود یه لحظه شاکی از خدا هم بشم اما خودش رحم کرد که اسیر دست شیطان نشوم و دلم را ذره ای اسیر ناامیدی از او نگردانم! از اینکه اینقدر پرتوقع بودم و چیزی را از خدا خواستم که برای به دست آوردنش آنطور که باید تلاش نکردم از خودم لجم...
-
هفت روز
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 20:56
هفت روز از شبی که اراده ی زندگی در وجود یک دختر کوچولو که میتوانست این نباشد غلبه کرد میگذرد و نمیفهمم که چرا نمیتوانم از خاطرات مبهم ان روزها وگاهی تلخی ِ یک زندگی دوباره فرار کنم. چیزی هست برای باور، من زنده ماندم و به این داستان کهنه ادامه میدهم. کسی چه میداند، شاید هم باید اینطور می بود. وقتی دکتر برایم میگفت: که...
-
طریقه استفاده ایرانیان از کامپیوتر
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 20:19
-
زندگی، شبیه داستان که میشود، دیگر نمی توان نویسنده آن را بخشید.
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 00:10
دیگر چیزی مثل سابق نیست... کسی مانند گذشته نمی بیند ... نمی خواند... .نمی فهمد.... نه! من نمی خواهم بگویم که چرا همه بودنشان را از یاد برده اند و سرود نبودن سر می دهند. نه! قسم به همان لحظه ی مقدس نگاهت، من دیوانه ام! من کودکی هستم که هیچ گاه بزرگ نخواهد شد. نه! من آنی نیستم که می پندارند. من هنوز دوست دارم بلند...
-
انگار زمان اینجا متوقف شده ...
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 23:47
یک وقتهایی احساس می کنم که باید باور کنم ، این تاریکی تلخ را ... یک وقتهایی احساس می کنم که زمان برایم متوقف شده ، انگار که هیچ چیز نمی خواهد تغییر کنه ، گرچه تغییر می کنه اما تغییراتی که بیشتر دلم را می سوزونه... .دلم از دست بعضی آدمهای زندگیم خیلی گرفته ، کاش می فهمیدند چقدر دلم آتش می گیرداز حرفهایشان ، کارهاشان...
-
تقدیم به پگاه عزیزم
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 01:44
تو مپندار که خاموشی من , هست برهان فراموشی من
-
قصه بی پایان عشق
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 00:58
من به آخرین سطر نانوشته هایم می اندیشم به جایی که این همه واژه با یک نقطه عاقبت غروب می کند هر چه ازالفبای تو حرف برمی دارم تا تمام شوی لابه لای این همه خطوط مبهم و واژه ندیده دوباره از سر سطر آغاز می شوی! با این همه هنوز هم به تقدس تند یک حس عاشقانه مثل همیشه دوستت دارم اما باور کن نمی دانم به کجای این قصه باید عادت...
-
۰۰۰
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 00:17
کنار پارک در گوشه ای خلوت نشسته بود و عصای سفید جمع شده اش را محکم در دست گرفته بود . صدای غرش آسمان او را به خود آورد . از جا بر خاست و دستش را برای گرفتن قطرات خنک باران دراز کرد . ناگهان سردی چیزی را در کف دستش حس کرد . پسرک در حالی که با عجله از کنار ش می گذشت فریاد زد: "مامان !پول رو دادم به اون گداهه!"
-
بهونه
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 23:59
-
جیغ
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 02:34
جیغ لو پاشو جون میده گاز بگیری