-
ای دوست !!
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 20:06
واما، ای دوست! من آن نیستم که نمایانم. ظاهر من غیر از لباسی بافته از سهل انگاری و زیبایی نیست که مرا از پرسشهای تو و تو را از فراموشی من در امان میدارد. و اما منی که در من پنهان است و ادعا میکند که من است ؛ رازی پوشیده است که در اعماق وجودم پنهان است و هیچ کس جز من از آن خبر ندارد و بدین گونه تا ابد پنهان و مخفی...
-
بدرود!
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 02:51
باید چیزی که می نویسی از قلبت باشد. از خودت. از هر آنچه که فکر می کنی و می اندیشی. مهم این است که خودت را بیان کنی تا خودت را بهتر بشناسی. مهم این است که در دریای بیکران اتفاقات روزانه که تو را در بر گرفته اند بدانی و آگاه باشی که کدام راه را انتخاب کرده ای. ولی اکنون نه به چیزی فکر می کنم و نه می اندیشم. انتخاب راهی...
-
فرشته زمینی
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 23:37
سوار بر تاکسی و همسفرراهی کوتاه باچهارمسافر... ترافیک،ترافیک ،ترافیک ترانه ها یکی پس از دیگری بگوش می رسیدن... اونم از لطف ترافیک ... سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین... اصلا یادت نمی آد... پسری بیس تیا بیست یک ساله سر شو تکیه به پنجره داده بود واشک آرام آرام از گوشه چشمانش سرازیر می شد دوباره دل هوای با تو بودن...
-
ماه حسود نیست ۰۰۰
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 23:23
دلم سکوت کرده است و روز به روز حواس من شفافیت خویش را از دست می دهد .. مثل زمانی که پلک نزدیک می کنی تا کورسویی ببینی از ساحل دوردست .... اما زمان زیادیست که در کابوس پریشانی گرفتارم و مدام با خود می گویم کی تمام می شود روزهای سنگین ؟ روزهایی مثل تابستان دم کرده و داغ ... روزهای مرطوب و شرجی تابستان که نفس تا خرخره...
-
( اینو نخون خودمم نمی دونم چی نوشتم
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 23:04
اینجا جایی بود که می تونستم راحت بنویسم ، از خودم ، فکرم بنویسم از همه آن چیزهایی که موجب شادیم بودند و یا غمگینی ام .... اما مدتیست که حتی اینجا هم نمی توانم آنطور که می خواهم بنویسم ، نمی شود گفت همه آن چیزهایی را که در اعماق این ذهن خسته رسوب کرده ... این چند وقت به قدری فکر کرده ام که گاهی فکر می کنم سرم عین دیگ...
-
نامه
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 21:59
گلم سلام این اولین نامه نیست که به تو می نویسم ، آخرین نامه نیز نخواهد بود . می نویسم تا خاطرت باشد همیشه یاد نگاهت را در خاطرم خواهم سپرد.. دیروز گلهای آقاقی کوچک خانمان پژمرده بودند آسمان تاریک شده بود و خورشید در پس ابرهایی که دوریت را گریه میکردند ، پنهان گشته بود. آنها نیز دوریت را احساس کرده بودند.. ببین من چه...
-
تو نیستی که ببینی
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 02:35
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته...
-
غمی غمناک
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 01:59
وقتی خیلی دلم می گیره این شعر را زمزمه میکنم من بلد نیستم شعر بگم ولی عاشق شعر و ادبیات هستم الان مدتی هست که سر حال نیستم . از بس تقش بازی کردم خسته شدم ... کاش می تونستم خودم باشم ، خوده خودم ... نه نقاب لبخند... این شعر را که از سهراب سپهری است خیلی به دلم میشینه ؛ چون واقعا ... نام شعر : غمی غمناک شب سردی است ، و...
-
شب تولد من ۰۰۰
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 21:37
امـــــشب تولــــــــــــد مــــــــــــــــــــن است جشن کوچکی به راه می اندازم و تو را دعوت میکنم تو نمیایی !!!! باز هم مرحبا به خاطرات !!! میهمانهای ناخوانده ای هستند که با حضورشان مرا دل شاد میسازنند تنها از تو میخواستم که لبخندی را برایم کادوپیچ کنی و با شاخه گلی به دیدارم بیایی .... چرا نیامدی ؟؟؟ کی یادش بود که...
-
تا حالا شده به انتظار شنیدن دوباره ی یه صدای آشنا روزها ، شبها۰۰
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 21:08
چقدر دلم برایش تنگ شده ۰۰۰ شاید سزاوار دوری هستم ،نمی دانم . فقط میدونم خیلی دلم تنگه براش. .. شاید بپرسین چرا یکروز شادم ،یکروز گرفته نمی دونم ... خودم هم حال خودم را نمی فهمم؛ فقط می دونم یک دیوانه ام همین ... اون عزیز دلم راست می گفت که : ای بابا برو دیوانه ،تو واقعا دیوانه ای ...! آره بهش حق می دهم من دیوانه ام...
-
به خاطر تولدم
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 20:45
شکستم و نشد آگاه باغبان قضا نخوانده بود مگر درس باغبانی را دلم می خواهد بلند فریاد بزنم ، نمی دونم چرا کسی نمی فهمه من چه شدم ؟ بعضی حرفهایی را به کسی نمی توانی بزنی ! حرفها بعضی حرفها را هم که میزنی کسی نمی فهمه.! میدونی چرا؟ چون همدردت نیست ... فقط یک سر تکان می دهد میگه : آخه ی طوری نیست درست میشه ، صبر کن ،خدا...
-
غمم دریا دلم تنهاست
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 20:22
توپ هرچی محکمتر زمین بخورد بالاتر میرود ... من هم منتظرم بالاتر بروم.. زیبا ترین صبحی را که تا به حال تجربه کرده ای ، مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدنش نمی دیدی... به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا دلم...
-
دوستت دارم ۰۰۰تا ابدیت
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 18:45
سلام عزیزم دوست دارم و همیشه دوستت خواهم داشت تا ابدیت . تورا همچون گوهری در صدف یافتم و تا ابدیت از تو محافظت خواهم کرد تورا همچون زیبائی آسمان یافتم و همیشه در تو پرواز خواهم کرد تورا همچون دریا یافتم و همیشه در تو خواهم بود زیرا تنها معبود و هستی و عشقم تو هستی همیشه زنده باش که از زنده بودن تو من نیز زنده خواهم...
-
سپاس
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 01:34
سپاس خدای آفرینندهء ... که می داند چقدر به نوشداروی نوازش نگاهش محتاجم ... پروردگاری که می داند گاهی صبوری چقدر سخت می شود.... ای کاش، زودتر از اینکه طاقت از کف بدهم، به دادم برسد ! ۰۰۰
-
سیب سیاه
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 03:26
تقصیر تو بود میدانی و میدانم که تو زود سفر کردی و دلم در کنج قفس مرد از بس شماره کردم این شبهای بی سپیده را چشمانم به سیاهی خو کرده اند دیگر سرخ را هم سیاه می بینم , سیب هم سیاه است حتی اگر نشانه احساس قلب یک آدمیزاد باشد که مملو از عشق یک پری است
-
ممنون عزیز راه دورم
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 12:41
سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید بی پولی هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد سبب ضرر پس در هر سال دو ترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب از جیب و جان که بر آید کز عهده ی خرجش به در آید
-
ماه همان خورشید است!!!
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 00:47
ه میشه فکر می کردم که دنیا یک رو بیشتر نداره اما حالا می بینم که حتی از دوتا رو هم بیشتر داره شاید صد رو شاید هم هزار رووشاید هم بیشتر.. میدونین من آخر نفهمیدم تو این دنیا کی بیگناه و کی گناهکار، کی راست میگه وکی دروغ . واقعأ دیگه از آدمای دروبرم خسته شدم ، خسته شدم از این دروییهاشون ، موندم که این انسان چه موجودیه ،...
-
کشف سیاره
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 18:04
این لحظه اولین لحظه ای هست که برای کشف سیاره ای که هنوز نمی شناسمش ثانیه شماری می کنم سیاره ای که برای پلک نزدن و دیدن شگفتی های اون تقلا می کنم و می خوام که مهربونی ها ، پاکی ها ، یکرنگی ها و دلبستگی های ساکنان اون رو کشف کنم... ازهمین حالا خودم رو درکهکشان پر جاذبه اش حس می کنم و ازبودن درکنارآدم هایی که به من تسخیر...
-
باید می دانستم
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:59
باید می دانستم باید می دانستم که مادرم کلید یخچال را کجا می گذارد اما نمی دانستم باید می دانستم که پدرم قرص ها یش را کجا می گذارد اما نمی دانستم باید می دانستم که وقتی خواهرم گم شد او را کجا پیدا کنم اما نمی دانستم باید می دانستم که قلبم را کجا ، به چه کسی ببخشم؟ اما نمی دانستم... برای همین ، در ِ یخچال خانه ما همیشه...
-
دفتر حساب
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:57
امروز برای تو می نویسم در دفتر کل حسابهای فکری ام... صفحه یکم : به نام خدا به نام او که ما را ز هم کرد جدا صفحه دوم : حساب دلتنگیهایم 9 ماه در شکم مادر و دو زندگی ، یکی زندگی در این جهان و دیگری زندگی در جهان بعد از مرگ... به عبارتی میکند : عمری بی تو بودن حسابت سنگین است نازنین بیا و دلتنگیهایم را ببین صفحه سوم :...
-
کاش..
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:53
این روزها هوای اتاقم بدجوری خزونیه. همه اش آسمون ابریه. انگار آسمون هم میخواد اشکا شو جمع کنه. این روزها همه اش ابرـ همه اش بارون ـ همه اش اشک ـ همه اش باد ـ همه اش بغض ـ همه اش تنهایی ـ همه اش تنهایی ـ کاش فقط یه کم تنها نبودم. کاش یه کم خسته نبودم. این روزها کاش فقط یه کم تو بودی. فقط یه کم. کاش....
-
حس غریب دلتنگی
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:45
من روزی درخت گیلاسی بودم با حبابهایی قرمز که چشمان همه با دیدنش خیره میشدند. باغبانم از دیارم رفت و نبود کسی که تیمارم کند. امروز شاخساری خشکیده هستم و تو باور نمیکنی که من همان سبزینه باشم. شنیده ام باغبان را با دلی شکسته رانده اند و من از بس مست غرور و زیبایی خودم بودم هیچ نبودش را نفهمیدم تا اینکه میوه هایم را...
-
تا کی توان صبوری ...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:19
تا کی توان صبوری ...
-
میدانم که نمیدانی...!
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 17:12
میدانم که نمیدانی...! میدانی که خیلی دوستت دارم ، میدانم که نمیدانی بیش از عشق بر تو عاشقم.... میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است ، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر زندگی وجود ندارد.... میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است ، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی نیست برای عاشق شدن.... میدانی که اگر از کنارم بروی...
-
سلام
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 16:53
سلام چند وقتی بود که واقعا وقت فکر کردن هم نداشتم چه رسد به اینکه بنویسم. اتفاقات و تجربیات خیلی زیادی در این مدت برایم پیش آمد. در این مدت چیزهای زیادی برای نوشتن بود و میدانم اگرخلق و خوی سالهای گذشته را داشتم اکنون هزاران صفحه نوشته بودم! جایی خواندم که از سهراب سپهری میپرسند در این دوره که استبداد و استکبارانسان...
-
مسابقه با جایزه نفیس
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 00:57
به کسی که بهترین و راحتترین راه مرگ رو پیشنهاد کنه البته بدون درد و ترس باشه جوایزه نفیسی به رسم ارثیه اهدا میشود ...... الان حوصله ندارم بقیه اش باشه بعدن ای بابا چرا همه فکر میکنید من می خوام خودکشی کنم شاید بخوام کسی رو بکشم
-
اگر تنها ترین تنها شوم ...
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 19:17
خدایا ...
-
دیگه حرفی ندارم ...
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 10:17
تعطیل
-
دوستت دارم غریب آشنای من
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 10:31
این متن برای ابد تو یادم می مونه ممنونم دوست خوبم اینجا گذاشتم تا همیشه داشته باشم تو خیلی وقته که هستی ؛ اما من تازه اومدم تو معروفی ؛ اما من نیستم شاید مال یه شهر معروف هم باشی ؛ اما من مال اون شهر هم نیستم تو میگی ؛ نه فرشته ای نه از جنس آسمون ؛ فقط میگی اومدی که باشی و بنویسی ؛ تنها برای او اما من فقط یه غریبه ؛...
-
غریبانه
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 08:38
هر چی آرزوی خوبه، مال تو هر چی که خاطره داری، مال من اون روزای عاشقونه ،مال تو این شبای بی قراری مال من من و حسرت با تو ما شدن تویی و بدون من رها شدن آخر غربت دنیاست مگه نه؟ اول دو راهی آشنا شدن تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود دلت و شکسته بودن، همه قصه همین بود می تونستم با تو باشم، مثل سایه مثل رویا اما بیدارم و...