-
کاش
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 04:31
کاش میشه به یک حرف دلگیر شد... میشه به یک نگاه... میشه به یک حرف نگفته... به یک قطره اشک... میشه اونقدر دلگیر بشی که فکر کنی اینها برای دور شدن تو آمدهاند.... این دلگیری که ساده نیست... وقتی که عاشق نیستی... نگران هیچی نیستی... . هیچ حرفی جدی نیست... هیچ نگاهی غرقت نمیکنه... . هیچ حرفی برای دور شدن تو نیست.... هیچ...
-
امروز
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 03:22
به گنجینه اسرارم سرزدم ؛ درش را گشودم سر ّ دیگری درکنج آ ن جا دادم ؛ درش را بستم وبا او به گفتگو نشستم ، بارسنگین دلم سبک شد ، چون مید انم رازم را هرگزفاش نخواهد کرد، از رازم با او گفتم ، لبخندی زد وگفت کلید دلت را گم نکن. گفتم تا دست توست در اما ن است. گفت اگر یک روز دلت طوفانی شد خواستی پس بگیری؟ گفتم اعتنا نکن. گفت...
-
و تقدیم به عزیزم که ازم دوره
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 02:22
در این تنهایی که خواب از چشمانم ربوده است به تو می اندیشم می دانی اگر دوست داشتن تو کار اشتباهی است پس قلبم به من اجازه نمی دهد کار درستی انجام دهم چرا که در تو غرق شده ام و هرگز بدون تو در کنارم نجات نخواهم یافت من همه وجودم را نثار میکنم تا تنها یک بار دیگر در کنارتو باشم تمامی زندگی ام را به خطر می اندازم تا تو را...
-
شب مثل شبهای غریب
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 01:55
شب بی تو یک تکه کاغذ سیاه است که باید آن را مچاله کرد و دور انداخت. شب بی تو تراکم لحظه های سنگین و معشوش بر گرده زمین است. شب بی تو یک حرف بیهوده در دفتر زمان است. شب بی تو یک اندوه تبدار تاریک است ؛ یک خاطره غم انگیز و متروک. شب بی تو یک قصه ملال اور و تکراری است که حتی اگر شهرزاد آن را باز گوید به دل نمی شیند. شب...
-
دلم گرفته است به وزن آفرینش
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 18:09
دلم به وزن آفرینش گرفته است ... حدیث جدایی یا نزدیکی نیست ... ! قدر یکدیگر را نمی دانیم ... در دنیایی کوچک هر یک به اندازه قلب خویش گرفتاریم ... « از هیچ کس نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید ... از عادات انسانیش نمی پرسند ... از خویشتنش نمی پرسند ... » کاشکی مثل روزهای عید هر روزمان را .. هر لحظه مان را...
-
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخوان
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:46
ای دل تنها چی چشم انتظاری وای یه لحظه یه دل آروم نداری مثل زمستون تو حسرت بهاری باز عشقت خیمه زد به خونه ام باز یادت آتیش زد به آشیونم باز بی تو باید تنها بمونم بیا سکوت لبهات هنوز حرمت خونه است پرنده دل من هنوز بی آشیونست بیا پر از امید هنوز این دل خسته هنوز به پای چشمات پای عشقت نشسته توی آسمون دنیا هر کسی ستاره...
-
برای همیشه
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:27
دیشب چشم هایم را بر هم گذاشتم و آرزویی در دل کردم آرزویی هر چند بچه گانه هر چند از روی دل هر چند می دانم ممکن است به آرزویم نرسم ولی حتی اگر به آرزویم نرسم! من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کنی با تو هستم و خواهم بود هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد همیشه در دلم خواهی ماند جایی...
-
نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد....
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:21
زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس همه آرزوهاش پرکشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشش افتاد به قفس دل اون بدجوری سوخت زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید تو چش مرغ اسیر همه دلتنگی رو دید دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست تا که از...
-
طراوت اشک
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 15:58
تو رفته ای ومن خسته سخت می گریم تمام قلب تو از بغض و کینه کمرنگ است به خاطر تو شکستم نگاه کن بر من که بی تو زندگیم وحشیانه بی رنگ است تو رفته ای و من خسته باز جا ماندم به زیر ظلمت آوار سرد خاطره ها بگو به من که چه سودی ز اشک من ببری و از شکستن چشمان گرم پنجره ها تو رفته ای به امید ستاره ای بهتر و من ستاره تنها به پا...
-
عقاب ها
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 09:37
روزی، بر فراز چراگاهی بزرگ ، گوسفندی با بره اش در حال چرا کردن بودند. عقابی بالای سر این دو چرخ می زد و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند وبره اش را بر انداز می کرد و می خواست به پایین بیاید و شکارش را بگیرد. اما در همین حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز در- آمد . هنگامی که ای دو رقیب...
-
به بلبلی عاشق گفتم ....
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 03:36
به بلبلی عاشق گفتم .... تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای ...؟ با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای....؟ به عیادت گل حسرت رفته ای .....؟ بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ....؟ تا به حال در گورستان پائیز بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟ قلبت را بر خارش فشرده ایی ......؟ با خون گرمت آبیاریش کرده...
-
دوست دارم
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 03:15
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟ در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟ در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟ آیا میبینی که تو را میبیند؟ صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند ((دوستت دارم)) دوست ندارم که بگویم دوستت دارم دوست دارم که بدانی دوستت دارم دوست دارم
-
"از من بهتر هم هست؟"
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 02:56
"از من بهتر هم هست؟" سالها پیش از خودم پرسیدم : از من بهتر هم هست؟ خیلی ها به من خندیدند ، خیلی ها بر من نامِ مغرور نهادند بعضی ها به من احسنت گفتند و بعضی های دیگر بی تفاوت عبور کردند. برای من مهم راضی کردن ِ این نفس جستجوگر بود که این معرکه را برپا کرده بود . در کوچه پس کوچه های تَوَهُمِ زندگی از دکان هایی عبور کردم...
-
به که گویم...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 02:44
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی به که گویم تو نوازشگر دستان منی به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی گر چه پاییز نشد همدمو همسایه ی من به که گویم که تو باران زمستان منی همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند به که گویم که تو عمریست که مهمان منی گر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی ما به که...
-
دیگه شاید ننویسم
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 18:44
دیگه شاید ننویسم
-
شکستم نشکستی
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 14:42
الهی نسوزی توگفتی بسوزم گذاشتی که هرشب بره چشم بدوزم من ازگریه هرشب یه دریا می سازم همه زندگیمو به چشمات میبازم صدای دلم رو تونشنیده رفتی خراب توگشتم کلامی نگفتی تورامی سپارم به دست خدایم فقط اوشنیده همیشه صدایم یه شب عاشقانه برات گریه کردم توهرگزندیدی به لب آه سردم توبا بی وفایی به خاکم نشوندی من ساده دل رو به غربت...
-
تو یعنی...
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 12:59
تو یعنی گونه های غنچه ای را به رسم مهربانی ناز کردن تو یعنی کوچه باغ آرزو را به روی گام یاسی باز کردن تو یعنی وسعت معصوم دل را به معنای شکفتن هدیه دادن تو یعنی بوته ای از رازقی را میان حجم گلدانی نهادن تو یعنی جستجوی آبی عشق تو یعنی فصل پاک پونه بودن تو یعنی قصه شوق کبوتر تو یعنی لذت سبز شکفتن تو یعنی با تواضع راز دل...
-
اما من و تو
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 12:51
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو ٬ دراین لحظه ی پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا ، این دریا پر خواهم زد ، خواهم مرد غم تو ، این غم شیرین را با خود خواهم برد
-
چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی .................
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 01:40
همه ما انسانها سیرتی الهی داریم . خود واقعی ما خداگونه است ، ولی با نادیده گرفتن آن وتوجه به امور بی اهمیت ، از این خود مقدس دور می شویم . آن قدر دور که کاملا متفاوت می شویم از خود واقعیمان و تو دوست من ، چه قدر شبیه خودت می شوی وقتی......... * نا مهربانی ها را با مهربانی پاسخ می دهی . * به چهره های عبوس و اخمو لبخند...
-
روزی به شهری سفر خواهم کرد
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 00:56
روزی به شهری سفر خواهم کرد که دلم هرگز نگیرد ... خسته از این رنگهای سفید وسیاه ... از این پیچش و التهاب واژه ها و مبهوت از این سکون لحظه ها دایره وار به گرد خویش چرخیده ام و پیوسته از خود می پرسم آیا دنیا همینقدر کوچک است ؟ همانند مورچه ای که درون یک قطره آب زندانی شده است ... شاید روزی بشود از این قطره آب خود را رها...
-
پر پیچ و خم
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 00:47
پر پیچ و خم زندگی گردونه ای از تغییرات است ولی همین تغییرات زندگی را می سازد وروزی ما مجبور به خداحافظی خواهیم بود ولی روح ما باقی خواهد ماند عشق چهره عوض می کند عشق در تحرک است و پویایی هماهنگ با موسیقی دیدگاه تو در تاریکی من به نقطه تلاقی نور نزدیک می شوم منطق پایدار است شورو شهوت زنده و مرگ به ما چگونه زیستن را می...
-
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 15:54
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند و...
-
باز شب آمد
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 14:01
باز شب آمد بدنها خسته شد خستگان خفتند و درها بسته شد جز در رحمت که هرگز بسته نیست عشق دگر باشد کسی دلخسته نیست شب است و سکوت است و ماه است ومن شب و خلوت و اشک اه است و من شبی چون سیه روزی ،روز من شب و ناله استخوان سوز من شب و ناله های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می کنم درد را که آتش زند این دل...
-
کاش دنیا ....
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 05:11
کاش دنیا خانه مهر و محبت بود ... کاش می توانستیم بی خیال و فارغ دست بگشاییم و همه را در آغوش بگیریم بی سختی ... کاشکی چشمهایمان خالی از ریا بود و حرفهایمان حرف باد و یک روز و دو روز نبود... دیگر جای گله نیست ... من بدین بیمایگی ... بدین افسردگی نگاهها عادت می کنم کم کم ... و چه بد است عادتهای سنگی ... چه سبک شده است...
-
کاش که بیایی ...!
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 05:01
در رهگذر زمستان بودم که بهار چشمانت در نگاهم پیدا شد ، زیبا بود مثل گل مریم ودلچسب بود مثل غروب خورشید ... آیا در دورها کسی پُلهای رابطه را می شکند ، چرا دستها همدیگر را نمی شناسد...؟ نکنه با بی رحمی همانند کوهها حرفهایم را به سویم پرتاب کنی ...! اگر روزی چون موجی که به ساحل می آید به کنارم برگردی تمام ستارگان را به...
-
و چشمانی که خیال رفتن ندارند .....
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 04:53
نگاهی که همیشه از آسمان دزدیده ام و ستاره ای که هر شب با دستانم خاموش می کنم باور رفتن ... باور گذشتن ... باور باز نیامدن ... و ردپایی مانده بر امتداد چشمانی خسته رویاهایی پر از التهاب خوابهایی پر از تب و چشمانی که خیال رفتن ندارند .....
-
دوستت دارم
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 04:17
آه که هر کس در هر گوشه و کناری می کوشد تا به گونه ای ، گرمای دلپذیرآن را در قلب خود حس کند. مگر خود تو بارها با چشمانی پر از اشک به آسمان چشم ندوخته ای و آهی از دل نکشیده ای؟؟ به راستی چند بار از سر کوچه یا خیابانی گذر کرده ای و نگاهی آغشته به درد به آن انداخته ای؟؟ چند بار در نیمه های شب دست به سوی ستارگان گشوده ای...
-
مثل تو تنهای تنها
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 21:46
هر چی آرزوی خوبه ٬ ما ل تو هر چی که خاطره داری ٬ مال من اون روزای عاشقونه ٬ مال تو این شبای بی قراری ٬ مال من منمو حسرت با تو ما شدن تویی و بدون من رها شدن آخر غربت دنیاست مگه نه اول دو راهی آشنا شدن تو نگاه آخر تو ٬ آسمون خونه نشین بود دلتو شکسته بودن ٬ همه ی قصه همین بود می تونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا اما...
-
ارزش یک تبسم
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 01:27
ارزش یک تبسم : * تبسم خرجی ندارد. * تبسم ، بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند، گیرنده اش را ثروتمند می سازد. * تبسم ، فقط یک لحظه پایدار است ولی گاهی خاطره اش تا ابد باقی می ماند. * تبسم ، در خانه خوشبختی ایجاد می کند و د رتجارت حسن نیت ، زیرا تبسم نشانه ی دوستی و رفاقت است . * تبسم خستگی را برطرف و افراد مایوس را...
-
او رفت و تنها ماند ....
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 15:12
می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم... او رفت و تنها ماند .... زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد... از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو.... گفت:عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!! گفت:عشق آسو دگیست ,خیال است...خیالی خوش... گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است.... گفت:خواستن و...