-
همونی که تکه.
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 14:57
یک سالی بود که تلاش می کردم که موفقیتم رو به همه ثابت کنم! هفت ماهی مونده بود به آخر سال، یه روز که مثل همیشه نیم ساعتی فقط برای خودم گذاشته بودم فکر کنم وبرای فردایی بهتر برنامه ریزی کنم، یه دفعه یادم افتاد که من قرار بود چی کار کنم. بعد به گذشته برگشتم ومروری به خاطراتم کردم. نتونستم چیزی پیدا کنم!!! یادم می یاد که...
-
هوای حوصله ابری است!
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 14:31
-
سال نو مبارک
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 01:42
-
برو ولی بدون ...
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 00:48
برو ولی بدون اینجا یکی میمرد برات باور نکردی عشقشو وقتی قسم میخورد برات میری برو ولی فقط اینو یادت باشه عزیز اشک زلالتو جلو چشم غریبه ها نریز هیچی نپرس فقط برو ولی فراموشم نکن شمعمو آتیشم به پات برو و خاموشم نکن گفت:((رفتنی باید رفت))...منم رفتم... چون بودن و نبودن من هیچ فرقی براش نداشت...! رفتم چون او خواست اما صدای...
-
نوروز
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 15:30
نوروز، روز تحول زمین و زمان، و نو شدن اندیشه و اراده، و رویش جوانههای عشق و آرزو، مبارک باد.
-
بی پاسخ
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 01:16
محبتت را پاسخ نخواهند گفت صورتت را به مهربانی کس نخواهد بوسید دستان سردت را گرمای دستی نخواهد گرفت غمت را نمی پرسند ز چیست تنهای تنها ، باید بروی محبت و مهر و وفا سالیان ِ درازی است که به گورستان سفر کرده اند مگر جنازه هایشان را خودمان دفن نکردیم؟ به همین زودی یادت رفت؟ در گورستانِ نامردی و بی شرمی؟ یادت رفته است که...
-
نخواهد رفت تا ما برویم
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 01:02
هر شب در رویاهایم تو را می بینم احساست می کنم اینگونه است که تورا می شناسم اینگونه باش با وجود پیچ و خم های دورو فاصله ی کهکشان هایی که بین ماست بیا و خودت را به تماشا بگذار اینگونه باش نزدیک و دور هر جا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد !اگر چه شبها بسیار سختند ولی ادامه خواهم داد !که یکباردیگرتودرمی گشایی واینجا...
-
کوچه میعاد
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 00:44
بی تو چون شب ها دیگر امشب آرامی ندارم در سکوت کوچه تو نیمه شب ره می سپارم آن زمان این کوچه هر شب کوچه میعاد ما بود بر لب ما تا سحرگه قصه فردای ما بود این زمان افکنده برما سایه، دیوار جدایی ای خدا آخر کجا رفت روزگار آشنایی ای کویر سینه من بوته های آتشت کو در شب سرد جدایی شعله های سرکشت کو
-
دیروز گریستم
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 23:10
. دلم می خواد بفهمی .دیروز تا می توانستم برای خودم گریه کردم ،دیروز گریستم برای تمامی روزهایی که گرفتار، خسته و یا عصبانی بودم برای تمامی روزها و تمامی نگرش هایم برای تمامی لحظاتی که سبب بی حرمتی، بی احترامی و جدایی از خودم شده و ،موجب شده بود، انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که .خود نیز همان رفتار را با خودم...
-
زندگی.....عشق
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 23:05
*زندگی * زندگی یعنی مسیری رو به آب ، زندگی یعنی نه بیداری نه خواب زندگی یعنی سرای امتحان ، زندگی یعنی در ان عاشق بمان زندگی یعنی کمی و کاستی ، زندگی یعنی دروغ و راستی زندگی یعنی صفا ، مهر و وفا ، زندگی یعنی ستم ، جور و جفا زندگی یعنی سفر ، راهی دراز ، زندگی یعنی جهانی رمز دار زندگی یعنی مهی در پشت ابر ، زندگی یعنی بلا...
-
داستان آن شاید فردا نباشد...
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 22:59
هر لحظه وساعت زندگی درحال تغییر است زندگی گاهی سایه وگاهی آفتاب است پس هر لحظه تا جایی که میتوانی زندگی کن چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد به سختی در دنیا پیدا میشود پس چنین انسانی اگرجایی هست فقط اوست که از همه بهتراست پس تو آن دست را بگیر چون آن مهربان شاید فردا نباشد پس هر...
-
زندگی
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 22:40
زندگی چون قفسی است قفس دلتنگی پرازتنهایی وچه عالی میشد لحظه غفلت آن زندانبان ودرباز قفس بعد ازآن هم پرواز که درآن روز عزیز یک دل سیر که نه تا ابد میخواندم
-
جای خالی تو
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 22:24
جای خالی تو هر شب؛کتاب حرفامو بسته رفتی و اسم قشنگت مونده رو دیوار کوچه غبار غصه گرفته؛سینه ی تب دار کوچه عاقبت یک شب تاریک غزل رفتنو خوندی منو با چشمای ابری میون دریا نشوندی بین دستای من وتو دیوار فاصله مونده به گمونم راز مارو یه کسی بی صدا خونده ! واسه ی این دل تنها سخته شبهای جدایی سخته با چشمای بسته گذر از روز...
-
انتظار
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 00:50
لحظه های انتظار و یک بغل دلواپسی قصه شبهای تارویک بغل دلواپسی لحظه هایی سردوسنگین خانه ای غرق سکوت ساعتی شماطه دارویک بغل دلواپسی رقص گندمزاروطرح زیبای غروب جاده های بی سوارویک بغل دلواپسی پرسه زن درکوچه های ابی چشمان تو بانگاهی شرمسارویک بغل دلواپسی ایستگاه اخرویک کوپه ترس واضطراب سوت لرزان قطارویک بغل دلواپسی هدیه...
-
ای کاش
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 23:01
ای کاش آسمون حرف کویر رو میفهمید و اشک خود رو نثار گونه های خشک او می کرد .... ای کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیاز نبود ... ای کاش دلها آنقدر خالص بودن که دعا ها قبل از پائین آمدن دستها مستجاب می شد .... ای کاش شمع ، حقیقت محبت را در تقلای بال پر سوز پروانه میدید و او را باور می...
-
جادوی سکوت
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 22:39
من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه مردم شدم ای سکوت ای مادر فریاد ها ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو در راهی داشتم چون شراب کهنه شعرم تازه بود در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یاد ها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ای مادر فریاد ها گم...
-
چقدر ساده
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 02:23
اون چقدر ساده ازم برید ورفت وانمود کرد که من و ندید ورفت همه گفتن اون ازت بی خبره به خدا گریه هام وشنید ورفت کم کم حس کرد که براش تکراریم یه عروسک جدید خرید ورفت از من بریده ای و صدایم نمی کنی چون درد در منی و رهایم نمی کنی گم گشته ام میان تماشای چشم تو از این جنون تلخ جدایم نمی کنی هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو...
-
قلب شکسته
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 00:16
چه بگویم؟ کدام یک از حرفهای دلم را؟ خستهام ! از نامهربانیها خستهام ! آری روزگارم به سختی میگذرد. اشک مرا میشناسد چرا که همیشه مرا در بیابانهای احساساتم یاری میکند و هر زمان که احساس دلتنگی و غم و غصه در روحم پیچیده میشوند برای نجاتم به سراغم میآید. میدانی! مدتهاست قلب بیمارم را...
-
می اندیشم .
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 23:33
صدای پای بهار را در همین نزدیکی احساس میکنم . بهار همیشه برای من تداعی سخاوت آسمان ، تبسم گلها ، برآشفتگی خواب کوهساران ، هیاهوی بال پرندگان مهاجر ، رویش ، شکفتن و زیبائی بوده است . لحظه ای درنگ میکنم و به مرور قافله شتابناک عمرم ، به جویباری که بی وقفه از کنارم می گذرد و به دریای میلیونها روز و سال و قرن رفته می...
-
به همین سادگی...
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 01:35
رسم زندگی این است یک روزکسی را دوست می داری وروزبعد تنهایی به همین سادگی...
-
باور می کنی
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:45
نمی توانم بنویسم باور می کنی، اینها شعر نیست، یادداشت هم نیست، اصلا هیچ چیز نیست، به قول خودم اینها از سر عاشقی است. فقط همین. ای کاش به غیر از نوشتن کار دیگری هم بلد بودم که آنگونه همه آنچه درون دلم می گذرد یا حتی نیمی از آن یا شاید ذره ای از آن را بروز دهم. ای کاش می دانستی چقدر سخت است. چقدر دشوار است، هر شب بی...
-
رویاهای یک ....
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:41
گذشتن از این همه درخت برایم آسان نیست تو در حاشیه ی مردابی مرده لانه کرده ای و مست خواب نیلوفری رودخانه در بند بند تن من چون پیچکی بالا می رود و در عمق چشم های من می ریزد . گذشتن از این همه درخت آسان نیست اما من یک روز می آیم و تو مردی را می بینی با دسته ای نیلوفر در دست دو رودخانه ی روشن در چشم......... و تا آن روز...
-
دلم برای کسی تنگ است
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:30
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد وگیسوان بلندش را به بادها می داد ودستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق دریای واژگون می دوخت وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصوم دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثار من...
-
- مهمان ناخوانده
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:27
نمی خواهم چیزی بنویسم . اما هرروزکه می گذرد، دلتنگی هایم چون میهمان ناخوانده ای حریم احساسم را لکه دار می کنند . و من از روی جبرونه اختیار ، بغض های نیمه فرو خورده ام را بر روی برگ های دفترمنعکس می کنم . با این که به قول سهراب : دیروز زندگی را جور دیگر دیده بودم وبرای فرداهای نیامده ، سایه روشن های آبی کشیده بودم...
-
زندگی
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:15
زندگی یعنی تکاپو زندگی یعنی هیاهو زندگی یعنی شب نو روزنو اندیشه نو زندگی یعنی غم نو حسرت نو پیشه نو زندگی می بایست سرشار از تازگی باشد زندگی همچون آب است آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد شد
-
فقط برای تو
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 14:24
کجایی مجنون؟ منم لیلی! هنوز تازه تر از قصه ی من و تو قصه ای نیست هنوز کسی نیومده که مثل من و تو جرات کنه به عشق نگاه کنه! هنوز کسی نتونسته پرای خستشو مثل تو در حیرونی وا کنه! تا اوج پرواز کنه و نترسه از پریدن و باز پریدن!هنوز کسی نیومده تا پاشو تو جا پای تو بزاره تو رسم عاشقی رو جاودانه کردی هر روز بیشتر شدی عطر باورت...
-
دردی کهنه
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 23:58
من از دردی انچنان کهنه برایت حرف می زنم ؛ که حتی خودم را هم پشت ان فراموش کرده ام . من از انچنان دردی قدیمی برایت می گویم ؛ که حتی چگونه زیستن را هم از یاد من برده است . دردی کهنه . که هیچ وقت حتی عادت روزمرگی هم ان را از من نگرفت . دردی که هیچ وقت در پستوی من پنهان نشد . دردی همیشه برای همه وقت . برای همه جا . برای...
-
راز شقایق
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 00:03
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از...
-
((دوستت دارم))
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 23:59
تو را در آسمان شرق میجویم . جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند . تو را در حسرت یک قوی تنها ء تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده ء تو را در بوسه ی پروانه ها و در مغرب گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند ء می جویم . چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است. بگو من در کدام یک از خیابانهای آن زاده خواهم شد؟ خدایا ء من...
-
اگر همراه من باشی
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 00:26
همیشه گفته ام جاده منتظر است... چشم من و شتاب او .... دل من و انتهای او ... خستگی پاهای من و سماجت ناتمام او ... من دلم شادی یک اسباب بازی می خواهد .. من دلم زلالی آب می خواهد نه شیشه سراب ! تو ای همسفر بیابانهای طولانی .. تو ای هم سلولی این شب زندانی ... و تو ای مسافر عشق بارانی ... من شبگردی را از گردباد بیابان...