-
اما من آن ستاره دورم
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 23:56
تصویرها درآینه ها نعره می کشند ما را از چهار چوب تنهایی رها کنید ما در جهان خویش آزاده بوده ایم . دیوارهای کور کهن ناله می کنند ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید. ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم . تک تک ستارگان همه با چشمهای تر دامان باد را به تضرع گرفته اند . که ای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم ما اشک هایی از پس...
-
حتی وقتی که نمی اندیشید.
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 02:54
بر لبه روز کج که می روم به تو می اندیشم ، شعر را می گشایی مرا میبینی ، افشان ، پریشان که به صخره ها و کنار تن میکوبم . آنگاه صاف می شوم صاف که می شوم به تو می اندیشم . پرنده از درونم رد می شود ، اثر انگشت توام بر این غروب نرم ، نرم که می شوم به تو می اندیشم . دریا در کف دستانم آرام می گیرد ، کلمه ها می خوابند ، آواز...
-
منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 02:22
ا ین روزا که میگذرد احساس می کنم یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود زندگی منو به سوی خود می خواند..... برای پیدا کردنش همه جا را می گردم از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم سرک می کشم ولی نیست...... روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند...... شبها آسمان را نگاه می...
-
با من بمان
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 00:20
با من بمان اگرمی خواهی آسمان آبی باشد ماه در آسمان مهتابی باشد با من بمان اگر می خواهی شعله عشق خاموش نشود اگر می خواهی لیلی مجنون فراموش نشود با من بمان اگر می خواهی عاشق باشیم من و تو مثال گل شقایق باشیم با من بمان اگر می خواهی فردا را ببینی با من بمان اگر می خواهی انسان آدم شود اگر می خواهی فاصله بین من وتو کم شود...
-
خیلی دوست دارم
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 00:08
به نام عشق و زندگی تو را انتخاب کردم من از در خونه دل همه رو جواب کردم گفتم برای چیدنت گلی از گلزار بهشت دیگه به امید خدا میرم به سوی سرنوشت زدم به قلب زندگی برای انتخاب یار قرعه به نام تو زده سهم من و این روزگار عاقبت یار دیگه خوب و بدش به دست توست بذار که سربلند باشیم شکست من شکست توست من دوست دارم را به تو راحت...
-
قانون تلخ حقیقت را بشکند
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 03:17
بگذار ستاره ی گم گشته ی آسمانت فریاد کند تو را تا در این ازدحام بی رحمانه تصویر تو نمایان شود. بگذار بشکند تصویر شیشه ایی فاصله ها بگذار غرور سنگی فرو ریزد تا آزاد شویم از ناگفته ها. ....... به من چیزی بگو زیرا هر کلمه در انتظار توست برای تفهیم شدن. بگذار روح تازه ی تو برای هر فصل جوانه های عاشقانه زند تا تکرار شود...
-
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 02:59
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی در توانم نبود دوری و هجر تو عزیز گو که خواب است که اینگونه جفا کردی و رفتی
-
زندگی رو به فرداست که ادامه دارد، نه دیروز...
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 00:26
در خلوت زندگی، تحمل دلتنگی هایی که مدام به پنجره دل ما تلنگر می زنند، آسان نیست... خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها می گذرند و ما دلتنگ آن چیزهایی می شویم که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند.... یکی در این گذر، دلش برای آدمهایی تنگ می شود که در بخشی از خاطراتش جا خوش کرده اند. دیگری دلتنگ آواهایی است که از...
-
شاید
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 00:05
شهرعشق قدم میزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خیلی تعجب کردم تاچشم کارمی کردقبربود پیش خودم گفتم یعنی این قدرقلب شکسته وجودداره؟ یکدفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بود جلورفتم برگهای روی قبرراکنارزدم که براش دعاکنم وای چی میدیدم باورم نمیشه اون قلبه همون کسیه که چندساله پیش دله منو شکسته بود (ازهردست بدی ازهمون دست...
-
اسرار زندگی
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 00:00
هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند . خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصمیمش یاری اش دهند که اسرار زندگی را کجا جای دهد یکی از فرشتگان پاسخ داد :در زمین دفن کن. دیگری گفت : در اعماق دریا جای بده . یکی دیگر پیشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن . خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما می...
-
از این تنهاتر و غریب ترم میشه......؟؟؟!!!
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 04:40
ماندن یا نماندن : روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند. کسی نه شاخه گلی می آورد نه برایش می خندیدند و نه می گریستند . وقتی رفت همه آمدند ، برایش دسته گل آوردند سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند . شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود . از این تنهاتر و غریب ترم میشه......؟؟؟!!!
-
در پناه خالق نیلوفرها
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 00:13
بنام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به همه اونای که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان جرعه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثارگل سرخ در معبد ارغوانی دلهایشان به یادگار مانده است نخستین چکه باران بعد یک احساس را در قالب کلامی از جنس قفس باغچه های معصوم یاس به روی جسم سپید یک کاغذ میریزم و آن را با...
-
زندگی ......
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 23:43
زندگی ...... زندگی برگ زردی است به نام غم ....... آینه شکسته ای است بنام دل ...... مروارید غلطانی است بنام اشک ....... و نامه سوزناکی است به نام آه .......
-
ای کاش
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 00:34
ای کاش احساسم گلی می بود میریخت عطرش را به دامانت یا مثل یک پروانه پر می زد رقصان به روی طاق ایوانت ای کاش احساسم کبوتر بود بر بام قلبت آشیان میکرد از دست تو یک دانه برمیچید عشقی به قلبت میهمان می کرد ای کاش احساسم درختی بود تو در پناه سایه اش بودی یا مثل شمعی در شبت میسوخت تو مست در میخانه اش بودی ای کاش احساسم صدایی...
-
آه بلندم از دل بر می خیزد
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 00:19
در سراشیبی و پیچ و خم سرنوشت نمی دانم نمی دانم به کجا رهسپارم و به کدام امید گام بر میدارم همینقدر می دانم که طاقت رفتنی نمانده وماندن صعب و محال است چه باید بکنم گردن از بار گذشته شکسته و پشت از سنگینی آن خمیده محنت ایام خردم کرده که حتی یادآوری آن در خاطرم بر بار اندوه می افزاید پای در گل فرو مانده ورفتن محال نه...
-
در زیر باران نشسته بودم…
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 23:21
در زیر باران نشسته بودم… چشمم را به آسمان دوخته بودم چشمم را به ابرهای سرگردان دوخته بودم… انتظار می کشیدم… انتظار قطره ای عاشق از باران که از آسمان بیاید و بر چشمانم بنشیند… تا شاید چشمانم عاشق آن قطره شود… باران می بارید آسمان می نالید، ابرها بی قرار بودند… صدای رعد ابرها سکوت آسمان را در هم شکسته بود… خیس خیس شده...
-
ماه من غصه نخور
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 23:20
ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد داره دنیامون یه عالمه؛ آدم خوب و بد داره ماه من غصه نخور همه که دشمن نمی شن همه که پر ترک مثل من و تو نمی شن ماه من غصه نخور مثل ماها فراوونه خیلی کم می شه کسی رو حرفش بمونه ماه من غصه نخور گریه پناه آدماست تر و تازه موندن گل؛مال اشک شبای ماست ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت خدا رو...
-
من بی تو هیچم
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 23:17
خدایا ! خدایا تو خودت می دونی اشکهایم نشانه چیست . پس در این دل شکسته به دنبال چی هستی که هر لحظه غمی را بر آن ارزانی می کنی خدایا تو خودت میدونی دنیای من با تو معنی پیدا می کنه پس چرا همیشه منو در برزخ زندگی بدون راهنما قرار میدی ؟ خدایا تو خودت از سر درون خبر داری و می دونی این بنده نمی تواند شکرت را به جای آورد پس...
-
زندگی سه مرحله دارد:
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 23:13
بیاراده متولد میشویم. بیاختیار زندگی میکنیم. بدون اینکه بخواهیم میمیریم. داریم زندگی کنیم و نمیتونیم در تولد و مرگ دخالتی داشته باشیم، دیگران را دوست داشته باشیم تا وقتی که برای همیشه میرویم خاطرمان در ذهنها و خاطره ها باقی بمونه... بیایید دلی رانشکنیم تا نشکنند دلمان را با آرزوی عمری طولانی و شاد برای همه
-
شاید دیگر دیر است
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 23:07
ساز دهنی ام را بی حضور تو به دهانم میگذارم و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را مینوازم تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند ....و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد ................گرچه خیلی دیر است اما هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم که از آن به آسمانها پیوستی و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد .................و باز...
-
گلهاى عشق
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 17:08
دستم را دراز می کنم و تکه ای از ابر بی باران امید را به زیر می آورم و در آسمان خیال رها می کنم تا شاید دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد و گلهاى عشق دوباره شکوفا شوند........ هر روز با این رویا دلخوشم اما..... اما می ترسم می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با خود ببرد و کویر احساسم همیشه کویر بماند .
-
همیشه ...
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:31
* همیشه ماه به حوض آب می آید تا ماهی ها را به آسمان ببرد . * خوشبختی ، خود تویِی ، در آیینه دیگران آن را مجو . * خنده هایت را برای روز مبادا نگه ندار . * افراد کم حرف ، زبانشان در نگاهشان است . * به سفر که می روی ، بال هایت را فراموش نکن . * به آیینه که نگاه می کنی ، او محو تماشای تو شده است . * نگاهت را به هر گوشه ای...
-
آدم ها
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:27
آدم ها مثل کتاب هستند ... بعضی از آدم ها جلد زر کوب دارند ... بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک . بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی . بعضی از آدم ها ترجمه شده اند . بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگه هستند . بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم...
-
ای خالق محبت
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:18
خدایا ... در این دنیای خاکی دلهایمان پر از لکه های سیاه معصیت است که فقط بخشش بیکران توست که این لکه های سیاه را به نور و روشنایی تبدیل خواهد کرد. خداوندا ، در حضور تو آرام می گیریم و اعلام می کنیم که تو ، تنها خدای این عالم ، حاکم این جهان ، قادر مطلق و زمامدار بی چون و چرای خلقت هستی . در حالی که به قدوسیت مهیب و...
-
داستانک
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:10
توی یه موزه ی معروف که با سنگ های مرمر کف پوش شده بود, مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دورو نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن. و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت: "این؛ منصفانه نیست! چرا همه...
-
من ستاره ام ...
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:01
من از اشعه خورشید جان گرفتم و به ثمر نشستم ... من همان روزی تولد یافتم که آسمان زندگی تیره تیره بود و ناگهان آسمان به اشعه ظریفی شکافته شد ... من همان روزی چشم گشودم که خورشید دستهای گل سرخ را نشانه گرفته بود ... دل من از فروزندگی او بود که تبدار شد ... و تب از آن روز پیوسته با من است .. بگذار چشمک بزنم .. میترسم این...
-
درد
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 01:03
درد در طی این هفت ماه درد بی پایان، برای اولین بار به خواب عمیقی فرو رفته بود و خواب می دید. فرشته ای آمد وگفت: تو را، بر دو بخش خواهم کرد. بخشی را، به یادگار بر زمین خواهم گذاشت، و بخشی را با خود خواهم برد. لبخندی بر لبش نشست. دردش تمام شد. رفت.
-
خاطرات زندگی
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 00:28
امروز خیلی حالم بده و حوصله هم اصلا ندارم، یعنی دلم بد جوری گرفته کسی هم نیست بگه بابا چته؟ به قول زنده یاد شهریار : در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی خاطرات زندگی در بغل می گیرم امشب زانوان خویش را می کشم ازسینه بیرون هم زبان خویش را پاسخم درکوهسارناله جزپژواک نیست با که باید گفت...
-
یک عاشقانه دردناک
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 00:10
شکستی و سوزاندی و رفتی....خاموش ماندم خندیدی و اشکهایم را ندیدی و نیش زبان زدی ....خاموش ماندم با بی تفاوتیهایت مرا آتش کشیدی و با هر نفس مرا به مرگ نزدیک کردی.....خاموش ماندم ولی اینبار دیگر میخواهم فریاد بزنم زخم نبودنت را . میخواهم حس بی تو بودن را از دل پوسیده ام خط بزنم تا این ثانیه هیچ نگفتم ولی از این به بعد غم...
-
آرام گام بردار
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 23:51
من بهشت را روی پارچه ها گلدوزی کرده ام آن را با روشنایی طلایی و نقره ای با آبی و تاریکی شب ها و نیمه شب ها آراسته ام پارچه هایم را زیر پاهای تو پهن خواهم کرد ولی من مسکین فقط رویاهایم را دارم رویاهایم را زیر پایت گسترده ام آرام گام بردار چه بر روی رویاهایم گام برمیداری