-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:15
تندیس امید چندی بود که ساکت نشسته بودم و به جستجومی پرداختم تا راهی به سوی زندگی بیابم، ولی افسوس که پرنده شوم ناامیدی در آسمان زندگیم پرواز می کرد تا مبادا راه خویش گم نکنم. عشق را لطافت زندگی میدانستم و وقتی آن را از دست دادم زندگی برایم همچون گوری سرد و خاموش گردید به آسمان می نگرم و می گویم : خدایا چرا مرا خلق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:11
یک چتر از زیر بارش یکریز تو که از ابر خاطره ام می باری فقظ می توان به یک چتر پناه برد یک چتر که تویی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:03
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:01
یه شب مهتاب.. . آخرش یه شب ماه میاد بیرون/از سر اون کوه/ بالای دره/ روی این میدون/لب میشه خندون/ و محکم نوید میداد یه شب ماه میاد... play
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 00:46
الان که وارد چت شدم دوست عزیزی (پ م ) داد که دعوتش کنم تو روم شعر از اونجاییکه من داشتم تو وبلاگ مطلب می نویشتم گفثم فعلان نمی رم تو روم گفت میخوام برات شعر بگم و همین الان در حال نوشتن شعر ه منم برا اینکه برام یادگاری بمونه تقدم می کنم به خوده عزیزیش dirgahist doostan digar bikhabar mandand az halam dirgahist kas...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 21:17
اسیر اسیر چشمهایت آزار دهنده ترین واژه های روی زمین اند چرا این همه در معماری برج غرورت تلاش می کنی مهم نیست که چشمهایت مهربان نیستند و من رنج می کشم از آن که هنوز اسیر آرزوهای دوری !!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 22:51
تمام هستی من ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 22:44
دلم از خیلی روزا با کسی نیست تو دلم فریاد و فریادرسی نیست شدم اون هرزه گیاهی که گلاش پرپر دستای خار و خسی نیست دیگه دل با کسی نیست دیگه فریادرسی نیست آسمون ابری شده دیگه خار و خسی نیست بارون از ابرا سبک تر می پره هر کسی سر به سوی خودش داره مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم دیگه هیچ کس دلمو نمی بره دیگه دل با کسی نیست دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 22:40
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 22:31
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب مرده ای را جان به رگ ها ریخت، پا شد از جا در میان سایه و روشن، بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده و به خاک روزهای رفته بسپرده؟ لیک پندار تو بیهوده است: پیکر من مرگ را از خویش می راند. سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است. من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم. شادی ات را با عذاب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 02:31
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد!! * «« از خودم که دور میشوم دنیا بههیات پنجره ای درمی آید .. که تو در آن می خندی لبخندت را از گوشه قاب برمی دارم .. و سوار بر قایق ابرها از این ستاره تا ان ستاره را پارو میکشم میبینمت بر بستر نقره ای صبح ...! »»
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 00:23
خدایا .......... هنوز منتظرم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 23:35
خدایا.............................................................................................................................. ..............................................................................................................................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 05:34
خدایا ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:52
t . ? ( l `, . `t t > ? ) > _,,:cc,,,;. ,,c$$$$$$;$$$$$$$$$$$c, ,c$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$h, ,c$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$c, ,d$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$, ,$$$$$",d$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$hc`?$$$$$c ,$$$$$u$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$h,?$$$$...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:14
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:11
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 02:11
تا کوچیکیم آرزومون بزرگ شدنه ولی حالا دلمون برای اون روزا تنگه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 01:51
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 01:31
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 01:22
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 01:18
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 01:05
چنان غمی تو چشماشه که نگو -دل آدم........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 00:17
واقعاً دوستت دارم گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد گاه شاید به نظر رسد که عاشق تو نیستم گاه شاید به نظر رسد که حتی دوستت هم ندارم ولی درست در همین زمان هاست که باید بیش از همیشه مرا درک کنی چون در همین زمان هاست که بیش از همیشه عاشق تو هستم ولی احساساتم جریحه دار شده است با این که نمی خواهم می بینم که نسبت به تو سرد و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 00:14
خنده هایم...اشک هایم...سخنم...سکوتم...فکرم...عقلم...قلبم... عشقم ... هیچ کدام از آن تو نبود...ولی تو همه اینها را از من ربودی... حال فقط ناله سر خواهم داد... ناله ای عاشقانه ... این را از من نگیر که فقط از آن توست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 00:11
کفشهاشو پوشید .. خوشحال بود .. اولین بار بود که دلش میخواست هر چی زودتر برسه به ترمینال .. قدمهاشو تندتر و تند تر کرد .. دلش یه نفس عمیق میخواست .. ولی نمیخواست رسیدنش اندازه یه نفس به تاخیر بیفته .. وقتی روی صندلیه اتوبوس نشسته بود دیگه خیالش راحت شد .. میدونست که دیگه رفتنش حتمی شده .. اتوبوس که حرکت کرد یه نفس راحت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 00:08
برای شبهای تنهایی .. غرق کدام رویا میشوی امشب تا به خواب فرو روی ؟ تنت را به وزش کدام باد میسپاری تا تو را با خود به نا کجا ببرد ؟ پیکرت امشب به چه رنگی در می آید تا با شب و ستاره در هم آمیزی ؟ به میهمانی کدام تبسم، به سوگواره کدام اندوه میبری این روح سرکش و بیقرارت را ؟ کدام صدای بی صدایی ضرباهنگ حضورت میشود در این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 23:59
دخترک، لحظه های کاغذیش را مچاله کرد .. بارها می نوشت و دلخور از آنان که بیگناه مجرم می پنداشتنش کاغذ لحظه هایش را مچاله میکرد .. دیگر برایش فرقی نداشت پسرکها چگونه نگاهش میکنند .. چه خطابش میکنند .. او پسرکی را داشت که عشق خطابش میکرد .. صدایش میزد انگار که در مزرعه ای بزرگ گمش کرده بود .. با تمام وجود فریادش میزد ..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 23:56
آدمکها نگاهش میکردند .. دخترک بی خیال از اینکه چشمهای تنگی در کمین نشسته اند عصرها برای دلتنگیهایش شعر میسرود .. با باد حرف میزد ، با ستاره میخوابید ، و با صبح زندگی .. روزها چوب خط میزد ، شبها با دستانش پرده ی اشک را بی آنکه کسی بفهمد پاک میکرد .. طفلکی دنیایش خلاصه ای از یک شعر بود .. ( و ، عشق صدای فاصله هاست .. )...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:27
سرما ... 1 . رفتی ؟؟؟! یه کلمه هم نپرسیدی من این وسط چی کاره ام .....؟ ناراحتم ... نه زیاد یعنی اصلا حالم خوب نیست انقدر حالم خوب نیست که نمی دونم ناراحتم یا نه ... از همه چندش آور تر این نگاه های مسخره ی دیگرانه ... و بعدش هم خودم ... . . . . . . . . 2 . وحشت از دست دادن دوباره توی وجودم بیدار شده خدا جون بازم دو...