-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 19:46
- همین طوری دارم دور خودم میچرخم...میچرخم و به در و دیوار میخورم...هر کاریم میکنم که وایسم نمیشه...سرعتم بیشتر میشه..بیشتر و بیشتر...همیشه از سرعت زیاد وحشت داشتم...چون میدونم آخرش خوب نیس..خوب نیس که هیچی...بدم هست ...یکی منو نگه داره..نمیخوام عاقبتم یه دیوار باشه که با مخ میرم توش.... ۲-همه چیز معمولیه...هیچ چیز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 02:50
آماده ام به دست غمت پرپرم کنی این رسم عشق نیست که غم پرورم کنی تا کولی وجود من آواره ات شود خاک هزار فاجعه را بر سرم کنی در من خیال و خاطره آتش گرفته اند ابری شو و ببار که خاکسترم کنی ای برکهء خیال! چرا سعی می کنی هر شب در عمق خاطره غوطه ورم کنی؟ آرامش وجود تو ایجاب می کند در بسترت بریزی و نیلوفرم کنی من هیچ وقت عاشق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 02:48
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 02:47
هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی (یعنی نگذاشتی کسی غیر از تو در دل نشیند)خدایا... به هرکه و هرچه دل بستم ، دلم را شکستی و عشق هر کسی را که به دل گرفتم قرار از من گرفتی ... تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر و امیدی نداشته باشم ... تو اینچنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و بجز تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 00:31
خدای مهربانم،نعمتهایت بی پایانند و زیبایی زندگی را به من چشانیده ای،طعم مهربانیت را به من فهمانده ای و آرامش تکیه بر تو را به من ارزانی داشته ای... پروردگار من مرا در این بحبوحه سخت تنها مگذار و یگانه یاورم باش که جز تو یاوری نیست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 01:33
دوستان شرح پریشانی من گوش کنی داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سروسامانی من گوش کنید گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم کس درآن سلسله...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 01:27
ای که مأیوس ازهمه سویی به سوی عشق رو کن قبلۀ دلهاست آنجا هرچه خواهی آرزو کن دلی دارم که مثل کوچه خاکیست گناهش سادگی ودرد پاکیست نمی بخشی خدایا گر گناهش بکش دل راکه هرروز از توشاکیست ****************** سکوتم رابه باران هدیه کردم تمام زندگی راگریه کردم نبودی در فراق شانه هایت به هرخاکی رسیدم تکیه کردم ******************...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 01:19
اه خدا به دادم برس!!! ..... بند زنجیر سکوت در دیوار ذهن ایستاده ام رو به خورشید و « من » از نقطه تلاقی آفتاب و گندمزار طلوع می کند سالهاست که « من » سکوت کرده ام و ذهنم آرام نگرفته است به دنبال پاسخهای طولانی گفتگو می کند و منتظر شنیدن حتی یک کلام نمی ماند ..... بس است ! زره باید پوشید ! دیگر از جنون نیز نخواهم ترسید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 01:24
آه خدا چقدر غریبم....!!!!!!!!!! قلبم را به عرضه نهاده ام به چه بهایی ؟ به سیم یا به لبخندی ؟ به شاخه گلی یا گوشه چشمی ؟ من ندانسته قیمت حراجش کردم در این آشفته بازار به گوشه چشمی دادم و به پوز خندی بازگرفتم مطاعی گران را ارزان فروختم و به گزاف قیمتی پس گرفتم قبل از فروش قیمتش را دریاب
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 01:12
ما با هم زندگی میکنیم با هم دعوامون میشه تو بالیش و پتو رو برمیداری و میری روی کاناپه ی توی هال میخوابی شبه منم میدونم که همهش منتظری که من بیام نازتو بکشم بگم قهر نکن ، ببخشید، بغلت کنم و دیگه رو کاناپه نخوابی ولی هرچی منتظر میشی من نمیام که خوابت میبره من مطمئن میشم که خوابت برده میام بغلت میکنم و میبرمت میذارم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:46
با «نه» شنیدن از تو که من کم نمیشوم! مجنوننمـــای مــردم عالم نمیشوم این اوّلیـــن خطای تو، حوّای سنگدل پنداشــــتی بدون تو آدم نمیشوم بعداز تو ای خزانزده دیگر برای هر شببوی تشنهلبشده شبنم نمیشوم دلخور نشو عزیز! از این خُلقِ بیخیال گفتم که بی تو پاپیِ خُلقم نمیشوم آه ای نگاههای تماشـــا، خداوکیل! علّاف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:42
من ماندم و..... آن روز که دیوار شیشه ای قلبم را شکافتی و درآغوش مهر و محبت دیگران آرام گرفتی؛ همه نوازشت کردند. بوسه بر گونهء خیست زدند. دلداری ات دادند که: خوب شد؛ جستی. رها شدی. پرواز کردی. از آن فضای تنگ و تاریک و سوت و کور از آن جای نمور و بی مقدار با آن هوای همیشه ابری اش. رفتی من ماندم و ... من ماندم و ... **...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:29
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:27
قلبتون روتومشتتون بگیرید و تا اخر راه برید اخه ادم عاشق باید از همه چیش حتی قلبشهم به راحتی بگزره.... توی غروب افتاب به اینده نگاه کنید تا دستتون بیاد که کجای دنیا ایستادید و تا کجا باید برید ... و در ته همه ی اینا یا بهتره بگیم اول و قبل از همه چیز به خدا تکیه کن و با لسان مبارک حضرت حافظ برو تو دل دنیا....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:20
واقعآ دل تنگ توام..... تو آن جایی و من این جا در این فکر که تا چه حد دوستت دارم در این فکر که تاچه حد برایم باارزشی در این فکر که تا چه حد دلتنگ توام واقعآ دل تنگ توام دوستان زیادی دارم ولی تو چیز دیگری هستی شبها به آسمان نگاه میکنم وچشمان ترا جستجو میکنم با خود میگویم چه میکنی؟ آیا تو هم داری به آسمان نگاه میکنی؟ آیا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:05
داستان عشق من یک روز در خزان بی پایان بودن، در تکرار روزهای بی احساس و در جستجوی بهانهای برای گریز چشمان او بود که مرا از قاب خاک برون برد، پروازی فراتر از افسون و خوابی بیش از جنون. در آن هنگام غرورم را گم کردم و نیاز را یافتم، قدرتی به عمق یقین. با گفتن راز دل وارد دریایی بیکران شدم و حال با قلبی لبریز از زمزمه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 01:49
شعر تن تو ظهر تابستونو به یادم مى یاره رنگ چشماى تو بارونو به یادم مى یاره وقتى نیستى زندگیم فرقى با زندون نداره قهر تو تلخى زندونو به یادم مى یاره من نیازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه تو بزرگى مث اون لحظه که بارون مى زنه تو همون خونى که هر لحظه تو رگهاى منه تو مثل خواب گل سرخى لطیفى مثل خواب من همونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 01:33
تازگیه تو... سلام یه سلام تازه از اعماق وجودم به تو به توکه همیشه کنار من بودی و ایندفعه هم تنهام نذاشتی مثل همیشه میدونم که میدونی دوست دارم اونم خیلی زیاد چون واقعا دوست دارم نمیدونم که یه دفعه چرا این حرفارو میزنم اما اینو میدونم که حقیقته و اصلا هم شکی درش ندارم تازه به یقین رسیدم و خیلی وقته انتظار اینو میکشم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 00:49
یه اتاق تاریک تاریک بدون هیچ تحرکی روی تخت افتاده تنها عقربه های ساعت در تحرکند صدایشان توی اتاق می پیچد آری همچنان زمان می گذرد و می گذرد و او همچنان روی تخت زیر پتو به خود پیچیده مثل همیشه با این تفاوت که دیگر او به هیچ چیزی فکر نمی کند به هیچ . خسته شده از تصور رویاهایش از فکر کردن درباره هستی و نیستی از فکر کردن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:28
عاقبت زن های مرد زلیل
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:05
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 18:38
امروز که آرین دیدم میخواست بر گرده ایران اما بی نتیجه.... امیدوارم هر کسی میدونه چیکار باید کرد برام بنویسه دارم خفه میشم ..... ***************************************** سلام تا چند وقته پیش تصمیم نداشتم از حقیقت زندگیم کسی با خبر بشه ... تا اینکه متوجه شدم یکی از بچه ها هم توی نت مشکل منو داره برای همین منم تصمیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 05:28
وقتی میای که دیر شده نمونده در من نفسی .............
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 23:36
درختان بر اساس تاریخ تولدتان درخت مورد نظر را انتخاب کنید و در لیست پایین آن را پیدا نموده و خصوصیات اخلاقی خود را مشاهده کنید. تاریخ تولد درخت مربوطه تاریخ تولد درخت مربوطه ۲۴تیر تا ۳مرداد درخت نارون ۲۲دی تا ۴ بهمن درخت نارون ۴ تا ۱۳ مرداد درخت سرو ۵ تا ۱۴ بهمن درخت سرو ۱۴ تا ۲۲ مرداد درخت سپیدار ۱۵ تا ۱۹ بهمن درخت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:40
من کتاب نبوده ام ... که بخوانی ... که نخوانی ... که خسته شوی ... که خسته نشوی ... که ورق بخورم ... که ورق نخورم ... که خاک بخورم ... که خاک نخورم ... که اعجاب انگیز باشم ... که اعجاب انگیز نباشم ...که گم بشوم ... که گم نشوم ... که سیاه باشم ... که سیاه نباشم ... که آخرین برگم تلخ باشد ... که آخرین برگم تلخ نباشد ......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:39
تورا دوست دارم ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم تورا دوست دارم ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:38
از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری گفت به اندازه ستارگان اسمان به اسمان نگریستم دیدم هوا ابری است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:35
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلهگی، وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛ ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم، همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛ صفحهی کهنهی یادداشتای من گف دوشنبه روز میلاد من ئه، اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه! غروب سهشنبه خاکستری بود، همه انگار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:31
دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته فراموش شوی پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود ولی محتوا نداشت پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت ان مهربان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:29
یادت باشه....گاهی وقتا مثلاً آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه واسه تو.... یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی.... یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم و تو رویاهام با تو حرف می زنم تا سبک شم تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه... هیچ می...