-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:23
... قدم هام رو می شمردم ... یک ... دو ... سه ... چهار ... پنج ... شش ... هفت ... هشت ... رسیدم آخر دنیا ... من مونده بودم یه طناب دار اما هیچ چیز تموم نشد ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:19
در خیابان مردی می گرید پنجره های دو چشمش بسته ست دست ها را باید به گرو بگذارد تا که یک پنجره را بگشاید ... . . . . . . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:16
سرد و تلخ ... 1 . کافکا می خونم بعد ساتر بعد هم مارکز و آخرش هم یه چند تا شعر از شاملو در حال خوندن آنادما هم گوش می کنم ! مادربزرگم هم نشسته کنارم و برام از جوونی هاش می گه ! بعد از یه مدت ، مخم سوت می کشه لباس می پوشم که برم قدم بزنم ! موقع بیرون رفتن صدای مادر بزرگم رو می شنوم که زیر لب می گه : این بچه آخرش دیوونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 00:10
بی انتها ................................ ۱ . دارم غرق می شم توی نوشتن هام توی دوست داشتن هام توی آرزو های دست نیافتنیم توی این هستی بی نهایت ام ... - - - - - - - - ۲ . اینجا کسی خیال " انسان " بودن نداره !؟!؟ - - - - - - - - ۳ . آدمای روشن فکر ، که فقط همین چند تا کلمه رو بلدند : علم ، تکنولوژی ، کتاب ، فرار مغزها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:53
تنم بوی تو را گرفته است نمیدانم آیا مرا مجالی دیگر خواهد بود برای دیدنت... برای آرام گرفتن در آغوشت ؟ آیا دوباره خواهم توانست گفتن دوستت دارم را؟ اگر مجالی دوباره نیافتم.. اگر آنقدر دور شدم که صدایم را نتوانستی بشنوی.... خود بدان که دوستت دارم هرجا باشم... هرگونه باشم و هر شب فرشتگانم را به سویت خواهم فرستاد که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:42
دروغ می گفت دیگری را دوست می داشت . بارها گفتم دوستم داری ؟ گفت آری تا دیری خاموش بودم ، ولی از پای شکیب افتادم و گفتم راست بگو تو را خواهم بخشید . آیا دل به دیگری بستی ؟ گفت: نه! فریاد زدم. بگو راستش را هر چه هست تو را خواهم بخشید واز گناهت هر چند سنگین تر باشد خواهم گذشت ، عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت. مرا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:39
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:35
حراج عشق روزی که مرا به دنیا آوردند گفتند که دوست بدار که دوست داشتن جزئی از زندگی است وقتی دیوانه وار دوستت داشتم گفتند فراموش کن که فراموشی جزئی از زندگی است خداحافظ نه با همه ، با تو تا آخر عمر تو یک هدیه به من دادی که نامش هست (بیزاری)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:23
وقتی دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم پس یادت باشه هر وقت بارون رو دیدی بدون که دلم برات تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:21
تاریخ تولد تو توی قلب پاکم شب که چشمام و می بندم باز نمیذاری بخوابم قیمت نگاه نازت خیلیه مثل صداقت مث خوب بودن تو سختی واسه اثبات رفاقت دل تو یه وقتا سنگه یه روزم مثل بلوری شبا گاهی قرص ماهی یه روزم یه تیکه نوری وقتی که بارون میگیره چشام از عشق تو خیسه دل برات به قول سهراب زیر بارون می نویسه تنها آرزوم همینه تا یادم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 23:16
هوا تر است به رنگ هوای چشمانت دوباره فال گرفتم برای چشمانت اگرچه کوچک و تنگ است حجم این دنیا قبول کن بریزم به پای چشمانت بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد؟ اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت تمام آینه ها نذر یاس لبخندت جنون آبی دریا فدای چشمانت تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی در انتظار چه خایست جای چشمانت به انتهای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 18:59
آشنایی آرام ... * تو .. همانی که خود می پنداری * «« حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار غبار غم برود حال خوش شود حافظ تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار »» ــــ دخترک نگاهی به دستهایش انداخت ... و نگاهی دیگر بر دخترک پیراهن پوش داخل اتومبیل .. با اینکه هنوز خیلی کوچک بود اما تفاوت ها را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 18:38
بگذار ... * بگذار من .. من باشم و تو .. تو بدین گونه ست که زندگی جریان خواهد داشت * « دلم میخواد کارای بزرگ کنم اونقدر بزرگ که توشون گم بشم مگه نه اینکه هر کی تو دنیا یه مسوولیتی به گردنشه خوب ؟ شاید منم بتونم جز دنیای خودم و شما وارد دنیای خیلیای دیگه بشم یه کار خوشگل .. یه تصمیم جدی .. یه گام به سمت ملکوت ایکاش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 19:40
«مزمور درخت» ترجیح می دهم که درختی باشم در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش با پویه ی شکفتن وگفتن تا رام صخره ای در نازو نوازش باران خاموش از برای شنفتن * حالا که بیشتر به این شعر و به زندگی خودم فکر می کنم... می دانی... گاهی تعجب می کنم از منحنی سینوسی و یا شاید بهتر باشد بگویم دیریکله !! تغییرات زندگیم... آنقدر مرا بالا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 19:38
روزها میآیند و میروند و من بیآنکه متوجه آمد و رفتشان شوم، صبحها را پیدرپی به شب میرسانم. باورم نمیشود که تعداد نوشتههایم در این ماه فقط 5 نوشته بوده است. خودم اصلاً متوجه غیبت طولانیم نبودهام. آنقدر ننوشتهام که نوشتن را فراموش کردهام و احساس میکنم جملات و عباراتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 19:30
تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شده ، اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی. وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه ولی اغلب اوقات ما اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت بزنند دنبال ثروت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 19:23
دلم خیلی گرفته. یک جور بغضی، بدجوری گلویم را گرفته و میفشارد. نمیدانم دقیقاً از کجا و کی شروع شد. نمیدانم ساعتش چند بود و یا بعد از کدام یک از حرفهای تو و یا بچهها و یا فکر من شروع شد. اصلاً سر میز شام احساسش نمیکردم. و تا این نقطه که تنها نشستم و خلوت کردم با خودم، هیچ اثری از آن نبود. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 10:48
خدایا ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 01:16
تو توی دنیا یک نفری اما میتونی دنیای یک نفر باشی!!! زیبا اینو یا بنویس یا روی یه تابلو بزن همه دوستت دارن اما نه به اندازه من انهایی که عاشقند هرگز نمیترسند و انهایی که میترسند هرگز عاشق نمیشوند!!! زندگی چیست؟ عشق ورزیدن! زندگی را به عشق بخشیدن زنده است انکه عشق میورزد دل و جانش به عشق می ارزد!!! برای تمام کسانی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 01:08
از اندیشمندی پرسیدند: عشق یعنی چه؟ گفت: یک سو ء تفاهم احمقانه بین دو انسان ابله!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 00:57
زندگی شستن یک بشقاب است!!! یعنی زندگی میتونه به سادگی کوتاهی و در عین حال پیچیدگی شستن بشقاب است!! شما وقتی بشقاب رو میشورید آثار گذشته رو ازش پاک میکنید و برای آینده آمادش میکنید!!! کاش زندگی شستن یک بشقاب بود!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 20:13
تک و تنها میونه مردم اینجا دارم از غصه میمیرم توی این غربت شبها خیلی وقته غم تو دلم لونه کرده خیلی وقته که شبام تاریک و سرده نازنین اما رسیدی قصه هامو تو شنیدی واسه ی درخت تنها سایه بونیو امیدی روزگارمون چه خوب بود دستتو رو شاخه هام بود صدای ریختن برگام نشون فصل خزون بود پشت این همه سکوتم گریه هامو توندیدی همیشه ابریم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 20:02
بهار چیست ؟ ندانم , که من بهار ندارم ز روزگار چه پرسی ؟ که روزگار ندارم رواست حال مرا از شب سیاه بپرسی که تا سپیده , به جز چشم اشکبار ندارم به من که در همه عمرم به گلشنی نرسیدم سخن مگو ز بهاران که من بهار ندارم گهی به درد خود و گه به حال خلق بگریم در این میان به جز جان سوگوار ندارم مگر به چاه بگویم شبانه راز دلم را که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:59
آسمون چشمای آبیه خداست که همیشه مواظب من و توست آسمونم امشب دلش گرفته . اون که دلش بزرگه , پس چرا نمی تونه جلوی بغضشو بگیره ؟ وای خدا آسمون به این بزرگی اینجوریه دیگه وای به حال بنده های تو. بعضی وقتا معلوم که آسمون دلش بدجوری از روزگار پره , چون وسط گریه هاش فریاد هم می زنه . فریادی که آدم رو به وحشت می ندازه ,...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:53
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو تا بدان جا برمت که می خواهی . زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری زورقی که هیچگاه واژگون نشود به هر انداره که ناآرام باشی یا متلاطم باشد دریایی که در آن می رانی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:49
ما رفتیم ... ما رفتیم تا هر وقت مطمئن شدیم که میشه بزرگ بشیم ولی آدم بزرگ نشیم برگردیم ... به امید دیدار ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:45
آری , آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان راه دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:43
وقتی دلم برات تنگ می شه رو تپه ای از صدف می شینم و توی آینه ام تو رو جستجو می کنم وقتی با چراغی از جنس سپیده و ماه توی کوچه های خاطره به دنبال تو می گردم , دوست دارم تو رو زیر چتر کاج ها ببینم که دفتر خاطراتم رو برای پروانه ها می خونی و قاصدک ها رو به سمت ساحل عشق پرواز می دی من عاشقم ( اگر چه هیچ وقت نتونستم عشقم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:40
من دل به کسی جز به تو آسان ندهم چیزی که گران خریدم , ارزان ندهم صد جان بدهم در آرزوی دل خویش آن دل که تو را خواست , به صد جان ندهم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 19:35
من درختم , امّا نه درختی که بروید در باغ نه درختی که برقصد دلشاد آن درختم که بگرید با ابر آن درختم که بنالد در باد آن درختم که ز دیدار نسیم برگ برگش کشد از دل فریاد آن درختم که در این دشت سیاه روز و شب مویه کند با مجنون همه دم ناله زند با فرهاد آن درختم که به صحرای غریب خفته در بستر دشت رسته در دامن کوه شاخه هایش حسرت...