-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 03:25
قهر و آشتی کاش می شد آرام این انگشت اشاره را از زمین کَند.... کاش می شد جَلدی به هوایش کشاند و بلند داد زد ...پَر....!!! کاش می شد... آن وقت می شد چشمهایت را بازه بازه بگذاری و خوابت ببرد آرام ... ولی می دانی گویی این انگشت، بالا هم که بیاید صاف می ماند...صاف و موازی با زمین ... می ماند و تا ابد نشانت می دهد نشانه ات...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 03:12
برف اگر نباریده بود دیروز و دیشب و امروز من هیچ نمی نوشتم به خدایت سوگند هیچ نمی گفتم. هیچ نمی نوشتم برف اگر نباریده بود نه به یاد در بسته می افتادم نه به جای خالی کفش ها و دستکشها می نشستم و لیوان سفالی پر از چای را میان انگشتانم می چرخاندم و به سفیدی پشت پنجره خیره می شدم اما برف باریده است . برف می بارد خود را به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 02:59
رها بودن هم حس عجیبیه ! اینکه بدونی کسی اونور ِ خط منتظرت نیست اینکه بدونی زندگی همچنان ادامه داره و از حالا به بعد باز هم خودتی و خودت بدونی که از حالا به بعد کسی نیست که سفیدی ها رو بخونه دیگه کسی نیست که حتی نگاه چشمها رو تعبیر کنه دیگه کسی نیست که برای بودنش قوانین رو زیر پا بذاری . . . ببین .. دوست داشتی الان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 01:24
دیوونه تو خیابون باش آشنا شدم. نمی شناختمش.حتی اسمشم نمی دونستم. همین جوری شروع کردیم به صحبت کردن... آدم جالبی به نظر می رسید. نمی دونم چرا ولی یه جورایی عجیب بود.با بقیه فرق داشت . همین جوری گفتیم و گفتیم تا بحثمون رسید به دوستی.... گفت : دنیای ما خیلی قشنگه. گفتم : مگه دنیای شما با مال ما فرق داره؟ ــ آره تو دنیای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 01:12
نمی دونی.... سلام بی معرفت! میدونم بم سر نمیزنی. میدونم اینا رو نمی خونی. اما می نویسم. نه واسه تو. واسه خودم. واسه دلم. نه! اشتباه نکن.من عاشق نیستم. اما واسه عشقی می نویسم که هیچ وقت لمسش نکردم... میدونی چیه ؟ من یه چیزیو هیچ وقت نفهمیدم. اینکه من تو این دنیا باید واسه خودم باشم یا مال تو؟ شایدم مال همه؟ نمی دونم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 00:49
گرمای قلبت را بپوش....شاید سرما نخوری.... یه نگاه به بسته توی دستم میکنم و ناخوداگاه یه لبخند کمرنگ رو لبم میشینه.....از فکر اینکه بعد از گرفتن این هدیه چقدر خوشحال میشه....تو دلم غوغا میشه.....تو این سرمای زمستون...بیشتر از هر چی به یه جفت چکمه احتیاج داشت...که وقتی با اون پاهای ظریفش تو برفا می دوئه سرما نخوره........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مردادماه سال 1384 00:17
من تصمیم گرفتم عوض شم.تصمیم گرفتم با یه چشم دیگه به دنیا نیگا کنم. می خوام نیمه پر لیوان و ببینم. نمی خوام خشکیده باشم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 02:55
تنهایی....... در بی نهایت تنهایی و استیصال نبودن کسی در این ظلمت بی کسی حتی سفر را خاموشی در کنار نیست تا شاید تنهایی را دو تا کنی و این است معنای حقیقی تنهایی ... ************************
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 02:00
صدای پای آب ... زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت « مرگ » پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود . زندگی جذبه دستی است که می چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است . زندگی، بُعد درخت است به چشم حشره! زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 00:59
I Love You Mom! Mom's smiles can brighten any moment, Mom's hugs put joy in all our days, Mom's love will stay with us forever and touch our lives in precious ways... The values you've taught, the care you've given, and the wonderful love you've shown, have enriched my life in more ways that I can count. I Love you...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 16:18
دوستت می دارم اما نمی توانی مرا در بند کنی همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند وبند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آن چنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش! و مرا بپذیر آن چنان که هستم بدان سان که دریا می پذیرد همه نهرها را که همواره به سوی او خیزانند و در دل او ریزانند مرا بپذیر به سان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 16:15
مادر لطیفی مثل بارانی تو مادر نسیم صبح خندانی تو مادر برای ریشه خشک خیالم تو باران بهارانی تو مادر *** حریم چشم تو ارامش من فضای سینه ات اسایش من اگر روزی نباشی با من ای جان! گواه لحظه ها فرسایش من *** به جز تو من گل میخک ندارم تو گلبرگ سپیدی شک ندارم منم گلدانی از میخک لبا لب ببین مادر !به دنیا تک ندارم *** بیا پر کن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 00:29
... من گفتم و گذشتم چون نجوای باد در میان شاخساران چون گنجشککی بر شاخه ای چون قطره اشکی بر گونه ای چنان که دیگران ... آنها هم گفتند و گذشتند ... ما می گوییم و می گذریم این رسم زندگی است این خود زندگی است بیایید تا هستیم از عشق بگوییم .. از شقایق های عاشق ... از بید های مجنون ... ما می گوییم و می گذریم این رسم زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 00:16
آهای آدم بزرگها با شما هستم!! آهای آدم بزرگها خوشحالید که بالاخره شدم یکی از شماها؟ خوشحالید که بالاخره بالهای منو چیدید؟ خوشحالید که مثل شما چسبیدم به این زندگی نکبتتون؟ خوشحالید که آرزوها و رویاهای دور و درازم رو دور ریختم؟ خوشحالید که بالاخره دارم پاگیر می شم؟ خوشحالید که شدم عین شماها... خسته کننده و تکراری؟...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 00:02
چند شب پیش با خودم فکر می کردم :"نه من کارگردان بشو نیستم!" به نوشتن بیشتر تمایل دارم.به فیلم نامه نویسی. و امروز دو تا از همکلاسی ها و دوستانم هم همین رو بهم گفتند. برو دنبال نوشتن. دنبال فیلم نامه نویسی. با روحیه درونگرای تو می خونه و نوشته هات خوبه. با استاد ارتباط برقرار کن. نوشته هاتو دوست داشت. سراغت رو می گرفت....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 23:55
به کجا می روم؟ حس می کنم به بیراهه رفتم این چند سال...حس می کنم زندگیم تباه شده... هر روز بیشتر و بیشتر به درون خودم فرو می رم و از دیگران کناره می گیرم... شاید اینطور بهتر باشد..وقتی هیچ راهی برای برقراری یک ارتباط سازنده و سالم و زیبا و همراه با درک متقابل نیست شاید اینطور بهتر باشد.. نویسنده ها و شخصیتهای داستانی و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 20:27
خدایا....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:33
نرو...! چه جوری دلت اومد ریختن اشکامو ببینی؟ بری و تنهام بذاری توی قلب من نشینی..؟! چه طوری تونستی دستت رو بگیری از تو دستام؟ که بیفته به شمارش حس آخر نفسهام...؟! نمی شه باور من بشکنی قلب منو تو که بیرحم نبودی واسه خاطرم نرو می دونم خاطرمن پیشت ارزش نداره ولی از پیشم نرو نذار چشمام بباره ...............
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:30
گاهی منم آدم میشم...! مگه من دل ندارم...؟! مگه دل من چی از دل آدما کم داره..؟! مگه دلهای دیگه چی دارن که دل من نداره..؟! همیشه تا میگفت میخوام مثل دل آدما بشم، میگفتم: ( بیخود...! ) اون بیچاره هم ساکت مینشست توی سینه و یواشکی گریه میکرد که من نفهمم..دیگه نمیدونست هر وقت اون گریه میکنه، من احساس میکنم چشمام خیسه......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:25
از تو بود.... هر چه را که ساختم، عاقبت شکست...شکست...شکست...شکست.... من همیشه باختم....باختم...باختم...باختم...باختم..... هر چه بود از تو بود... از تو بود...از تو بود..... من نه آبشار...من نه جویبار....من نه چشمه سار...من نه سبزه و نه رود..... من نه بر آسمان گرم مهر دمیده ای...من نه از شاخه سرد قهر، پریده زود... هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:23
رویای گرم.....! سرما...سرما...سرما......... پنجره بازه...یه تکرار دیگه...؟! نه........ چشماتو ببند...حالا میتونی ببینیش...حالا میتونی حسش کنی... حالا میتونی تو شب چشماش گم بشی....چشمایی که با عشق به چشمات نگاه میکنن...چشمایی که ستاره های شب رو کامل میکنن... حالا میتونی دستاشو توی دستات احساس کنی...دستای کوچیک و ظریفی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 16:35
دلم خیلی گرفته ... خدایا کمکم کن.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:45
حدایا ... کمکم کن... ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:43
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:43
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:21
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:14
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:09
خدایا ... تنمها امیدم تو هستی ..... چند بار میخوای دلمو بشکنی .....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 02:03
خدایا ... نظر کردم .. ....... خدایا .... کمکم کن........
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 01:03