-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 18:19
چند وقتی میشه که ایمیلها رو نخوانده بودم تا به امروز . شاید بعضی از دوستان از دستم ناراحت بشن که پیشا پیش ازشون معذرت می خوام شعرهای خوبی که می نویسد عینا" حرفهای دل خودم هست .چند روزی میشه که موضوع مثبت اندیشی تو ذهنمه .وامیدی ته دلم هست که هیچ وقت این طوری نبودم دلم می خواد به آرزوم برسم همون طوری که همه می خوان پس...
-
فواید پاره آجر
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 18:05
فواید پاره آجر روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود باسرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان ازبین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخوردکرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دیدکه اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به...
-
اینهم تقدیم به بهترین دوستم که برایم خاطرش خیلی عزیزه :
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 18:04
دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و بیشتر از آنچه باور داری عاشق تو هستم بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم. عزیز من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی جز تاریکی و سیاهی ندارد! دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ، دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا...
-
همه ی حواست جمع زندگیته،
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 18:02
همه ی حواست جمع زندگیته، همه ی تلاشتو می کنی تا توی زندگیت کم و کسری نباشه. از صبح تا شب کار میکنی. خونه، ماشین، موبایل، ... سعی می کنی همه چیز ظاهر مقبول و برازنده ای داشته باشه. اما یک دفعه یه اتفاق غیر منتظره پیش می آد. همینطور که راه خودتو می ری یه دفعه پات می ره تو یکی از چاله چوله های زندگی، بعدش هم یه تکون شدید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 17:53
آسمون ابری شده ، ستاره خوابه نازنین لذت یکی شدن با تو سرابه نازنین دریا تو نگاه تو قشنگ و آبی تر میشه اما سهم من ازش فقط یه خوابه نازنین همیشه قسمت من ازت یه خوابه نازنین همیشه بودن تو برام سرابه نازنین لمس عشقم که خیال توی قلبت می دونم دیگه چشمات و نبند نگاتو ازم نگیر هر کسی بهونه می خواد واسه زنده بودنش تو بیا بهونه...
-
کاش تو
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 23:52
کاش تو آن درخت سبزی بودی که با گشودن پنجره و دیدن تو دلشاد می شدم... اما نه در پاییز و زمستان درختان سبز نیستند. پس شاید تو را از یاد ببرم. کاش تو آن آسمان آبی بودی که با دیدن تو به آرامش میرسیدم... اما نه آسمان گاهی ابری و دلگیر است.پس نمی خواهم تو را دلگیر ببینم. کاش تو آن خورشید بودی که با نور خود به روحم گرما و...
-
وقتی به دنیا آمدم
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 01:12
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم! مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل...
-
قاصدک
شنبه 24 دیماه سال 1384 12:15
از اصطکاک طولانی زندگیم خسته ام ... احساس می کنم دستی در باد رهاست ... چشمی به در روبرو منتظر است ...نمی دانم این در کجاست و نمیبینم این دست را .. ... جستجو می کنم اما نمی یابم این پله پرواز را شعله آرزو درون من فسرد ه است و من زورقی به گل نشسته ام .. آتشکده ای خاموش شعله ای همیشه در باد وحشی رها ....آزرده از دست خشن...
-
ما خاموشیم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 04:31
ما خاموشیم ، خاموش تر از نیمه شب کوچه ما ساکتیم ساکت تر از لحظه های برف ما می اندیشیم و باران صدای ماست و باران صدای تنهائیست دست تو آیا دریچه ای نخواهد گشود ؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برای آنان که چنین دوست می دارند ، خاک چندان وسیع نیست اندوه کوهی نیست که از آن بالا رویم و گودالی...
-
تقدیم به مسافرانم که به ابدیت رفته اند، ...
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 00:24
تقدیم به مسافرانم که به ابدیت رفته اند، ... آن زمان که آسمان آبی آبی ست و زمین فرشی ازگلبرگها و سبزه زارها دارد، درختها مملو از شکوفه های رنگی اند، پروانه ها می رقصند وجویبارها ترانه ی شادی را ترنم می کنند، دلم هوایت را می کند، ای مسافر آیا فرصتی هست تا دوباره ببینمت ؟ دلم می خواهد لحظه ها متوقف بمانند و زمان جلو نرود...
-
همیشه میگن هر وقت دلت می گیره ....
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 23:46
همیشه میگن هر وقت دلت می گیره و کسی را هم نداری که باهاش حرف بزنی حرفاتو بنویس شاید اینجوری ارام بشی و یه ذره از غصه هات کم بشه.حالا من هم همین کار را می کنم اما نوشتن هم سخته .راستش مشکل اصلی اینه که اینقدر دلم گرفته واحساس بدی دارم که نمی دانم از کجا باید شروع کنم و چی بنویسم . حتی این روزها دیگه با خدا هم نمی تونم...
-
شب غم انگیزیست
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 23:09
شب غم انگیزیست و جز دیدگان گریانم دمسازی ندارم دریایی هستم از درد. اما خاموش و محدود گویا تمام درهای اسمان گشوده شده تا همه بار غمش را بر سرم ببارد و همه چیز صاعقه دردیست که خون باران چشمانم را دامن می زند. خزانم چه قدر طولانیست گویی در لوح تقدیرم نوشته اند که بذر وجودم را در زمستانی سرد و بایرترین زمین ارزو بپاشد و...
-
کاش می دیدم چیست
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 23:01
کاش می دیدم چیست آنچه از کلام تو تا عمق وجودم جاریست! صدای قلب تو را ،پشت آن حصار بلند همیشه می شنوم من در آن لحظه که صدای موسیقی احساس تو را می شنوم برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر می بینم..... کاش می گفتی چیست آنچه از کلام تو ، تا عمق وجودم...
-
دلم گرفت اینو نوشتم...
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 23:58
دلم گرفت اینو نوشتم... سلام ، نامت را می دانم ولی با مرامت آشنا ترم . تو بغض پنهان شعرهای منی تو هذیان غم انگیز شعرهای منی . سپید ترین دل و سیاه ترین چشمی ، اما آیا تو مرا به خاطر می آوری؟ من همانم که گر می گیرم از یاد وعده های فراموش شده تو و عاشقانه فرو می ریزم در زیر حجم سنگین باران خاطراتت . لحظه های با تو بودن را...
-
خانه ام...
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 23:49
خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هرطرف می سوزد این آتش پرده ها و فرش ها را تارشان با پود. من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وزمیان خنده هایم، تلخ وخروش گریه ام، ناشاد از درون خسته سوزان می کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد. خانه ام آتش گرفته ست، آتشی بیرحم همچنان میسوزد این آتش نقش هایی را که من بستم به خون دل...
-
جدایی
شنبه 17 دیماه سال 1384 03:26
منم کم کم دارم به دوریش و جدایی عادت می کنم امیدوارم حال هیچکدومتون مث من نباشه هیچوقت ...... دیگه حتی دوست ندارم اسمی از تو من بیارم برو و خیال نکن که هنوزم دوست دارم تو مث دروغ ساده دلمو ازم گرفتی رفتم از خیالت اما حیف که از یادم نرفتی کاش از اول می دونستم چشمت دنبال اونه من ساده فکر می کردم دل تو با من می مونه یه...
-
ای کاش اهمیت تو نگاه تو باشه نه چیزی که برآن مینگری
شنبه 17 دیماه سال 1384 03:20
ای کاش اهمیت تو نگاه تو باشه نه چیزی که برآن مینگری قلب سازیست آسمانی، باید نحوهی نواختن آنرا آموخت. اگر ندانیم چگونه ساز دل بنوازیم، زندگی را به قصهای غمبار تبدیل کردهایم . زیرا نغمههایی که در دل داریم هرگز مترنم نمیشود و در گور خواهند خفت. این تراژدیست . تنها تراژدی جدی زندگی آنست که حقیقت به عرصه پا نگذارد ،...
-
یادته؟
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 22:14
یادته؟ اومدی ازم پرسیدی برای چی زنده هستی؟ در حالیکه تموم وجودم فریاد میزدش که " فقط برای تو " گفتم :برای هیچی بعد من از تو پرسیدم که: واسه چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک تو چشمای اسمونیت جمع شده بودش گفتی: به خاطر کسی که واسه ی هیچی زنده هست
-
یادمه بچگی ها
جمعه 9 دیماه سال 1384 16:16
یادمه بچگی ها روزها بی رنگ نمی شد شبهامون مهتابی بود کسی دلتنگ نمی شد کوچه از فریاد ما چشم رو ،رو هم نمی گذاشت کسی تو باغ دل ،گل حسرت نمی کاشت چشمهای پنجره مون بوی بارون می دادند واسه با معرفتی آدمها جون میدادند یادمه بچگی ها روزها بی رنگ نمی شد شبهامون مهتابی بود کسی دلتنگ نمی شد خونمون کاهگلی و کوچه ها خاکی بودند...
-
هنگامی که به دره ها و دشت ها فرود امدم خدا هم انجا بود
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:42
خدا در روزهای کهن هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم آمداز کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم خداوندگارا من بنده توام و تا ابدتورا فرمان بردارم اما خدا پاسخی نداد و مانند طوفانی سهمگین گذشت آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم آفریدگارا من آفریده توام.تو مرا از گل ساختی و من همه چیزم را از تو...
-
بچه بودم....
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:40
بچه بودم تو نبودی شبا زود خوابم می برد دل کوچیکم فقط غصه بازی رو می خورد بچه بودم چه قدر صاف و رون می خندیدم خوبیش این بود که از کسی حرف بدی نمی شنیدم بچه بودم همه هم مثل خودم بچه بودن نرم و ساده مثل شنهای کنار ساحل بچه بودم خبر از تو خبر از دروغ نبود فکر و خیالم پریشون نبود بچه بودم همه چی درست می شد ، سخت نبود هیچکی...
-
(من...)
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:34
من سراپا عشقم من پر از تصویرم من پراز همهمه ی شوق یک تصمیمم. من پر از فریادم آتشی بی تابم دل تو جنس بهار نخورد آتش من بر بالت!؟ تو پر از خواستنی شعر پرواز منی من سراپا اشکم من پر از آغازم من فقط عشق رسیدن به تو در خود دارم. ........ راه پر پیچ و خمیست تا در خانه ی تو راه بسیار و دلم غرق در حسرت تو. رهگذر نیست دلم که...
-
میخواهم همگام با سایه تنهایم در خیال بارانی ام قدم بزنم
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:30
میخواهم همگام با سایه تنهایم در خیال بارانی ام قدم بزنم و چتر شکسته بغضم را بگشایم می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم و غزل غزل گریه کنم میخواهم در کنار دریای دلواپسی انتظلر در انتهای جاده غربت بنشینم و نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند میخواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها نزد چشمم خجل...
-
برای تو و خویش
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 04:37
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش ، روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوئیم . مارگوت بیکل
-
باید فعل رفتن را صرف کرد
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 20:19
یادم می یاد مدادی داشتم کاغذی خطی می کشیدم خانه ای یادم می یاد مهربانی بود صفا بود شوخی بود خنده های بی هدف بود یادم می آید گریه بود ناراحتی های کم بود یادم می آید دفتری داشتیم زیبا برای خودمون شکل می کشیدیم خانه عمو دایی یادم می یاد خاله بازی مامان بازی و.... اما این هم یادم می یاد بیست ساله شدیم هرکداممون یک طرف من...
-
عشق تو
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:54
عشق تو سرو سیه چشم من ای نازنین برده ای از من دل و هم عقل و دین یاد دو چشم یاد دو ابروی تو کار من است گر نپسندی تو این من که درآن دام تو افتاده ام سر به بر وسینه ات خواهم همین یک نظری تا به تو انداخته ام دور شده آنگه ز من ایمان و دین ناصحم ار عشق شود از من بری عشق توکم کرده از عقلم چنین دلم گرفته دلم گرفته...
-
شعر
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:22
تا کی تا کی از درد نبودنهایت بنشینم به قلم فرسایی تا کجا بنویسم برگرد تا کی انگار کنم می آیی مده آزار مرا چون که تورا نکند مردن من تاثیری آه تاوان کدامین گنه است که تو از زندگیم میگیری به خدا یک سرم و یک سودا نیست جز بودن تو در سر من سایه پرورده بیا کاری کن سایه افکنده غمت بر سر من رفته دیگر زتنم گرمی عشق شکل من شکل...
-
شعر
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:14
عشق رفته عشق چون نعمت بوددر آسمان بیکران سخت بدست آمد ولی آسان برفت از دستمان غروب غروب دل نواز اشک آور یه تک درخت بی یارو یاور تو تنها خشک و بی برگی خزانت رفت و با دردی شبستان دلت تنها و خاموش است تو در دریایی وقلبت پریشان است نگاه عشق نگاه کن سایه ی سیاه سرکشم چگونه اسیر دست تو می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می...
-
شب و ماه
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:01
کاش بودی کاش بودی تا که درمانم کنی.............................. در هجوم بی امان لحظه ها خوابم کنی..................... کاش بودی تا که در اوج نیاز....................................... بی نیازی را فدای جان کنی.................. تبانی دل آمد و آرام در دلم جا گرفت.این دشت سرخ را زیبا ز ما گرفت.چشم او سرچشمه نگاه دل شد....
-
التماس
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 18:56
التماس دیروز درازای التماس مرا باور نکردی و امروز که بی تو تمام می شوم به کوتاهی عمرم می خندی