مگر گناه من چه بود؟

 

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دل تنگی من نیست

 

تو گفتی گریه کن تا آروم بشی

آره... یه وقتهایی با گریه آروم میشدم

دیگه هر چقدر هم اشک بریزم بازم آروم نمیشم...

دیگه تا کنار پنجره می ایستم بی خودی بغض میکنم

بی قرار میشم...

تو گفتی بیا با خودم حرف بزن ...به خودم بگو

نمیتونم...اگه با حرف نزدن بمیرم ...میمیرم و هیچی نمیگم...

تو گفتی دستتو بده به من و از اون گوشه بلند شو...

آخه این جا هم جا شد تو میشینی؟

ولی من دلم میخواد همیشه این گوشه خودمو مخفی کنم...

به زور خندیدم تا غصه نخوری

به زور جلوی اشک هامو گرفتم تا غصه نخوری ...

به زور غذا خوردم تاغصه نخوری ...

گفتی الان حالت خوبه؟...بهت دروغ گفتم که آره

گفتی ناراحت نیستی؟...بهت دروغ گفتم که نه

گفتی حوصله ی منو داری؟...بهت دروغ گفتم که آره

گفتی دلت گرفته؟...بهت دروغ گفتم که نه

من واسه قلب مهربونت بمیرم که منو تحمل میکنه...

دیگه تحمل خودمم واسم سخته...

دیگه به یه جایی رسیدم که آخرشه...

.

از این شبانه خسته ام

از این ترانه خسته ام

از این بهانه خسته ام

مگر گناه من چه بود؟

بهار هستیم فنا

مگر چه کرده ام خدا؟

عذاب بی خطا چرا؟

مگر گناه من چه بود؟

.

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست . . .

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد . . .

لمس  کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان . . .

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک  است و پُر شیار . . .

لمس کن لحظه هایم را

 . . .

تویی که نمیدانی من که هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن . . . 


 

 

یک نفر دلش گرفته بود ...

 

 ابری کوچه به کوچه می دوید

یک نفر دلش گرفته بود

 

هوس کردم بی قراری هایم را نجوا کنم...


 بیکرانگی ها را فریاد...

درد دل را

کاغذ و قلم دوا نکرد...

چرخش سرانگشت دلتنگی

بر غبار شیشه ی انتظار

ما را بس...