دوستای گلم ... بدون شرح

 

اینجا قبلا  چند تا عکس  از  بهترین  دوستام  بود

اما  جای  خالی عکسها

بدون  شرح  و

واضح  بیانگر  این  مسئله  است  که

 تو این  دنیا  چه مجازی  و  چه  غیر مجازی

  دوستی  مهر محبت  دوست داشتن   مفهوم نداره .....

هیس ! سوفی  قرار بود  دیگه  حرف  نزنی    ....

وای سوفی  خفه بشی  بهتره ....

  جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

 

 

حراج عشق

 
 
دل سپردم به فردای تاریکت
 
ماندم در سکوت پژمرده خیالت
 
دست کشیدم از نگاه هایی که دل دادند به نگاه بارانی ام
 
دل را دور راندم از دلهایی که دل سپردند به آوای پر سوز بودنم

حسرت نشین سرای دل بی آرزوی پروازت شدم

بودنم را، به حراج عشق تو گذاردم

چه خالی از دیروز، فردایم را به تو بخشیدم
 
 
 
 

بدون شرح!

 

 

 

آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای

 

از این آشفته ام 

 

که دیگر نتوانم تو را باور کنم

 

مهربانی ممنوع !

 

   

مهربانی ممنوع !

دست سوزنده مشتاقت را

در نهانخانه ی جیبت بگذار

تا که پابند نباشی به کسی دست بدهی

خارهایی هستند که ز سر پنجه ی دوست

 با سرانگشتانت می جنگند

دوستی مسخره است

مهربانی ممنوع !

و تو ای دوست ترین  

mirrorreflection.jpg

در نهانخانه ی جیبت بگذار، دست سوزنده ی مشتاقت را

من و تو

باید از سلسله ی بایدها, دستهامان را زنجیر کنیم

با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم

و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم

کاش میدانستی

که نباید حس کرد، که نباید دل بست

در فضایی که پر از همهمه ی آدمهاست

من گرفتارترین تنهایم ، تو گرفتارترین

دل ما بسته وابستگی است

قصه ی بودن من ، طرح یک خستگی است؟
 
           

                 banner88218.jpg  

      
...... کودکی ......


وقتی بزرگ میشوی

 دیگر خجالت میکشی به گربه ها سلام کنی

و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای میخوانند ، دست تکان بدهی

خجالت میکشی دلت شوربزند

 برای جوجه قمریهایی که مادرشان برنگشته

فکرمیکنی آبرویت میرود اگر یکروز مردم

همانهایی که خیلی بزرگ شده اند 

 دلشوره های قلبت را ببینند و بتو بخندند

وقتی بزرگ میشوی 

 دیگر نمیترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید 

 حتی دلت نمیخواهد پشت کوهها سرک بکشی

 و خانه خورشید را از نزدیک ببینی

دیگر دعا نمیکنی برای آسمان که دلش گرفته 

 حتی آرزو نمیکنی کاش قدت میرسید

 و اشکهای آسمان را پاک میکردی !

وقتی بزرگ میشوی 

 قدت کوتاه میشود

آسمان بالا میرود و تودیگر دستت به ابرها نمیرسد

و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها

 ستاره ها چی بازی میکنند

آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی 

 وماه ـ هم بازی قدیم توـ

 آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی 

 پیدایش نمیکنی !

وقتی بزرگ میشوی 

 دور قلبت سیم خاردار میکشی وتمام پروانه ها رابیرون میکنی

وهمراه بزرگترهای دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت میکنی
 
وفاتحه تمام آوازها وپرنده ها را می خوانی !

ویکروز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای

ودستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای !

آنروز دیگر خیلی دیر شده است ....

فردای آنروز تو را به خاک میدهند

و میگویند :

خیلی بزرگ شده بود

 

 

نگران نباش!

 
میشکنم بی صدا و صبور
 
واژه واژه های دلتنگی و دلواپسی
 
در سرما و بغض حنجره یخ میزند
 
و نگاه کبودم به آسمان، تا تلاقی دو رعد، باقی خواهد ماند
 
 به خط پروازت که مینگرم، چیزی در دلم میمیرد
 
به قاب چوبی عکست که چه جوان و زنده به من مینگری
 
انگار که این بار من پیر شده ام
 
چقدر برای لبخندهایت بیقرارم، ای سفر کرده
 
برای دستهای عاطفه و احساس دلتنگم
 
و هنگامیکه از تو مینویسم
 
این زخم سربسته سینه دهان میگشاید
 
چیزی مرا در خود ذوب می کند
 
نگران نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام

که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی
 
خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
 
حالا یاد گرفته ام

که فراموشی دوای درد
 
 همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست

یاد گرفته ام

که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند

 یاد گرفته ام

که بشنوم: تا فردا ...

و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند
 
 

بغض بیصدای بانوی ماه ...

 

2
 
دیگر قلبم باور ندارد که عشقی در این زمانه وجود دارد

عشق در قلبم مثل یک خواب و رویا شده است

دیگر قلبی که یکرنگ ، یکدل و با وفا باشد در این زمانه نیست

هر که آمد برای مدتی در قلبم ماند 

 مرا سوزاند و بعد 

 از این  قلب شکسته من سرد شد و رفت

دیگر عشق های این زمانه مثل عشق قصه ها واقعی نیست

آنانکه ادعا می کردند عاشقند قلبم را زیر پا له کردند

او که ادعا می کرد مرا رها نمی کند

مرا سوزاند
 
و در سرزمین تنهایی ها رهایم کرد

دیگر درهای قلبم برای همیشه به روی عشق بسته خواهد شد

اگر معنای عشق دل شکستن است ، پس لعنت به عشق !
 
اگر رسم عاشقی این است که

 قلب آنکه دوستش داری را بسوزانی

و بعد از مدتی رهایش کنی

 پس لعنت به تو که مرا در این دنیای دروغین در به در کردی
 
او که ادعا می کرد که

 تا آخرین لحظه نفسهایش همسفر مناست ، رفیق نیمه راه شد 

 او که ادعا می کرد که در این دنیای بزرگ تنها مرا دارد

و با کسی نیست ، هم نفس غریبه ای دیگر شد 

 او که ادعا می کرد که مرا دوست دارد

 و دیوانه وار عاشق من است ، بی وفای بی وفا شد!
 
بعد از اینکه قلبم بارها عاشق شد

و در قلب بی محبت  دیگران اسیر شد

و برای مدتی در آن قلب های بی محبت سوخت و زیر پا له شد

 چگونه
 
می توانم عشق را دوباره بپذیرم؟
 
عاشقی از ما گذشت ، دیگر بس است هر چه ساختم و ویران شد
 
دیگر بس است

هر چه ماندم و آخر سر نیز مثل شمع سوختم و خاموش شدم
 
کسی دیگر لایق این قلب شکسته من نیست 

 و دیگر حوصله ساختن خانه عشق را ندارم

چون می دانم روزی این خانه دوباره ویران می شود
 
میخواهم در دریاها تنها سرنشین قایق زندگی باشم 

 لحظه غروب تنهای تنها نظاره گر غروب باشم 

 در کنار دریا بی آنکه کسی در کنارم باشد قدم بزنم 

 زیر باران بدون هیچ چترو سرپناهی با تنهایی هایم باشم
 
نه همسفری را میخواهم که رفیق نیمه راهم شود 

 نه هم نفسی را
 
میخواهم که روزی بی خیال من شود

 و نه مجنونی را میخواهم که با من بی وفایی کند 
 
دیگر عشق را نمیخواهم 

 و محال است که دوباره روزی با عشق همسفر شوم
 
دیگر عشق را قبول ندارم 

 آن زمان که عشق برای من

 زیباترین کلام و قشنگترین لحظه بود گذشت

اینک  من یک دختر  تنهای زخم خورده و دلشکسته ام!
 
کسی که دیگر در سینه اش قلبی ندارد

 تا کسی را دوست داشته باشد!