دیگه حرفی ندارم ...

 

 

تعطیل

 

 

 

دوستت دارم غریب آشنای من

این  متن   برای  ابد    تو  یادم می مونه   ممنونم  دوست  خوبم   اینجا   گذاشتم  تا همیشه   داشته باشم

 

تو خیلی وقته که هستی ؛ اما من تازه اومدم
تو معروفی ؛ اما من نیستم 


 شاید مال یه شهر معروف هم باشی ؛ اما من مال اون شهر هم نیستم


تو میگی ؛ نه فرشته ای نه از جنس آسمون ؛


فقط میگی اومدی که باشی و بنویسی ؛ تنها برای او


اما من فقط یه غریبه ؛ غریبه ای آشنا ؛ تنها تر از سکوت و بی سرزمین تر از باد


دلتنگی هات و مینویسی به امید این که یه روزی بخونه اون کسی که براش مینویسی


اما من ...........


نگو از تنها شدن دلت شکسته ؛ تنها نیستی اون بالا خدا نشسته


مینویسی غریبونه ؛ عاشقونه ؛ کمی هم بنویس از نگاهه بی گناهت

تو نوشتی از دلتنگی هایت ؛ خواستی دعا کنم برایت


من دعا میکنم برای تو و کسی که میخواهی باشد در کنارت


باشد که باشد این آرزوهای کودکانه ؛ جاودانه


دختری که هیچ کس و جز تو نداره ؟


اینا رونوشتم تا هیچ وقت فکر نکنی که توی این دنیا تنها هستی ؛ ببخشید که بهتر از این نتونستم بنویسم

آخه هنوز این مغز من آک بنده

یا علی

غریبانه

هر چی آرزوی خوبه، مال تو

هر چی که خاطره داری، مال من

Image hosting by TinyPic

اون روزای عاشقونه ،مال تو

این شبای بی قراری مال من

من و حسرت با تو ما شدن

تویی و بدون من رها شدن

آخر غربت دنیاست مگه نه؟

Image hosting by TinyPic

اول دو راهی آشنا شدن

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود

دلت و شکسته بودن، همه قصه همین بود

می تونستم با تو باشم، مثل سایه مثل رویا

اما بیدارم و بی تو ، مثل تو تنهای تنهام

تنها به خاطر تو ...

تنها به خاطر تو ...

و تنها به خاطر تو ...

ارزش ها را بی ارزش کردم

حتی بایدها را نباید کردم و...

هیچ نیاندیشیدم که روزی باید...

چه سکوتها که نکردم

چه خواستن ها که نخواستم

تنها برای تو

چه روزها از سپیده صبح تا شب

فقط به خاطر شنیدن صدای گرمت

 گریستم خود اشک شدم و باریدم

فراموش نکردم روزی را که فقط برای دیدنت

 دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت

دوستت دارم تا ابد تک ستاره قلب من

 

مدتی  پیش  یه  صدای   اشنا  وارد  قلبم  شد

شاید  باور نکنید  اما  تنها  صدایی  بود  تو

عمرم   اصلا  با گوشم  نشنیدم

صدارو  با  قلبم  میشنیدم

۰۰۰

۰۰۰

 اصلا  نمی تونم  حالمو   به  تصویربکشم  

 این  صدا   اونقدر برام  آشنا بود  که فکر   کردم

  کسی   از دوستام هست  منو  سر کار گذاشته

و  منو میشناسه

مگه میشه   یه  غریبه اینقدر  برام آشنا باشه

مثل اینکه   تو  وجودم بود

مثل  کسی بود  که  سالیان سال

می شناختمش

 وای  هنوز  صداش  تو وجودمه

 صدایی  که  منو  از  خودم  کشید بیرون  ...

صدایی  بود   که  من همیشه   از  بچگی می شناختمش

 نمی  دونم چرا  اما  وقتی صدا رو شنیدم 

 تمام  گذشته ام   جلوی  جشمام   به  تصویر کشیده شد

دیگه  شب و روز نداشتم

فقط  فکرم  شده  بود   اون 

فقط  میگفتم  خدایا  این کیه ؟

چرا شده همه  چیز  برای من

من  با  صدای اون فقط  اشکام  سرازیر   میشد 

به خدا 

 وقتی  صداش  نیست

 مثل کسی  که  چیزی  گم  کرده   پریشنوم  ...

مثل کسی هستم  که  چیزی  کم  دارم

 

فقط  از  خدا  کمک  می خواستم  که به  من   قدرت بده   ... 

و یه کم صبر  تا با  دلم  کنار بیام

۰۰۰

 خودم  از  خودم  خجالت  می کشیدم 

۰۰۰

 اما   به  خدا قسم   نمی  دونم  چرا  هیچ  کنترلی   نداشتم

وقتی  اولین  شعر برام  خوند  خدا می دونه   چقدر گریه  کردم 

نمی  دونم  چرا  این  صدا  برام  اینقدر 

عزیز  بود  

تقریبا   این  صدا  همه  چیزم  شده بود

از  خدا  چند بار  خواستم   اگه قراره  این  صدا رو نشنوم

یه  جوری  راحتم  کنه

 اصلا  دست  خودم نبود  

تمام لحظه هام   با یه صدا   سپری  میشد

شاید   کسی  باور نکنه  اما  تمام  نوشته هام

برای  یه صدا  شد

تمامش ...

الان  تو  ذهنم   کلی  حرف دارم   بنویسم 

 

اما   کلمات   با  هم  در  رقابتن

اصلان  اجازه نمی دن  من   انتخاب کنم

دوست  دارم تمام   احساسمو   بنویسم 

اما   حتی   نمی تونم  ذره ای  از اونارو   بنویسم

کاش  یکی  می فهمید من  چی می گم

وای چقدر حرف  دارم   اما کسی  نیست

براش  بگم  تا کمی  سبک بشم

دارم  دق می کنم

 

 

کاش  می تونستم  تمام   حرفمو بنویسم  ...

...

....

...

دیروز  صاحب صدا رو  دیدم   ... 

چقدر سخته  برام  بگم  چه  حالی داشتم 

دوست  داشتم   محکم بغلش  کنم 

اونقدر  محکم    که دیگه   از من  جدا نشه

دوست  داشتم بگم  دوستت دارم

دوست  داشتم بگم  منو  فراموش نکن

دوست داشتم بگم همیشه  کنارم بمون

اما   هیچی نگفتم

۰۰۰

۰۰۰۰

۰۰۰

  نمی دونم  چرا  حتی نتونستم   تو   چند ساعتی

  که دیدمش   درست  و حسابی  حرف بزنم

وقتی  هم  حرف می زدم  اونقدر  پرت  پلا  می گفتم که

بعضی  مواقع  می فهمید  اصلا   حواسم اونجا نیست

خیلی از  حرفهاشو  نمی شنیدم

وقتی میگفت  معلومه  کجایی  تازه 

متوجه  می شدم  که داره با من  حرف می زنه

نمی دنم  چرا     حضورش اونقدر    برام  عزیز بود

چند بار چشماش  پر اشک شد

   و وقتی  انکار میکرد

داغون تر می شدم

سعی میکردم  آروم باشم   اما 

کاش  می فهمید  با  ناراحتی اون من  میمردم

 

سعی  میکردم فقط  نگاش  کنم

  داشتیم   صحبت میکردیم

 یه  دفعه  اشک اش   جاری شد

دلم  میخواست  سرشو بگیرم  تو  دستام  و

پیشنو نیشو ببوسم  تا آروم  بشه

دلم  میخواست 

بهش بگم :

گریه کن دلت  سبک شه !

اگه دل  مونده تو سینه !

 

سرت بذار  رو شونم

  تنها پیشکشم همینه !

 

بذار  این  شونه ی نمناک

تکیه گاه  گریه باشه !

 

بذار این خسته بیفته

تا شاید  دوباره  پاشه !

 

گریه کن  دلت سبک شه  من فدای گریه هاتم !

تو رو تنها  نمیذارم  تا همیشه پا به پاتم!

 

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

 

اما   حتی نتونستم   نفس بکشم

داشتم  خفه می شدم 

بغض  داشت  خفم میکرد 

گفتم  قول دادی هیچ  وقت  غصه نخوری

گفت  اشکه  شوقه ۰۰۰

۰۰۰۰

اشک  شوق  برای  اینکه  خدا خیلی دوستش  داره

۰۰۰

اون وقتی  میگه  خدا خیلی دوستتش  داره

خیالم راحت میشه

و  هزار بار  شکر میکنم  که  عزیز ترین کسم

عزیز  خداست

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

 

کاش  می  دونستم   چرا اینقدر دوستش  دارم

اونقدر  نگاش  میکردم که خودمم  دیگه خجالت میکشیدم

دوست  داشتم   چشماشو  ببوسم

تا دیگه بارونی  نشه

 

کاش میفهمید   چقدر دوستش  دارم

روزی که  دیدمش   یه  روز  بارونی  بود

دل من بارونی تر

می دونم که   چشمام  هیچ  وقت

به خاطر  موقعیتم  اشکی   نمی ریزن

چون من  دو تا  گل دارم  که باید  حواسم  به

روحیه  اونا  هم باشه

اما  دلم  همیشه    بارونی میمونه

۰۰۰

۰۰۰۰

۰۰۰

 

 

کاش  می تونستم  برای همیشه  کنارش  باشم

اما  وقتی دیدمش  فقط سعی کردم 

یه تصویر  ازش  برا  خودم  نگه دارم

چون داشتن اون  روح بزرگی می خواست

اونقدر  بزرگ  که....

....

اون مثل گلی  هست  که  یه  باغبون می خواد  که لایقش باشه

خوش به  حال  اون  باغبون

 

شاید   دیگه  سعی کنم  هیچ  صدایی  نشنوم

شاید دیگه  کسی  رو  تو  وجودم راه ندم

شاید دیگه  چشمامو  تا  ابد  ببندم تا تصویر  حضورش 

در کنارم  پاک نشه

اما  مطمن هستم  تا ابد  دوستتش   خواهم  داشت

و عاشقش  میمونم

اونقدر  عاشقش   هستم  که  بودنش  در کنارم

نیاز نیست  چون ...

....

...

...

....

 

سعی کردم  چهره اش رو  تو ذهنم   ضبط  کنم  

 چون می دونسنم دیگه هیچ  وقت  نمی ببنمش

هیچ وقت

هیچ وقت

هیچ وقت

....

...

 

و

آخرین  تصو یر قشنگش

فرودگاه

گل همیشه  بهار قلب  من

دیوار شیشه ای

و

من

... وقتی  رفت  جای  دستتش

روی شیشه  باقی  موند

مثل  یادش  توی  قلب من

...

...

...

چند  قدم   برگشتم

دوباره  دستمو

جای  دست  اون  گذاشتم  

با  تمام   وجودم

گفتم

دوستت  دارم

دوستت دارم  

دوستــــــــــــــــــــت دارم 

و 

 

هنوز باورم نشده بود

ولی داشت میرفت

بی توجه به من

هنوز باورم نشده بود

هنوز چشمای مات زدم تر نشده بود ولی رفت

تنهای تنها

قدم زدم

گریه کردم

ولی هنوز

باورم نشده.....

 

دوستــــــــــــــــــــت دارم 

تا ابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تک ستاره  قلب  من

 

 

 

  

 

سکوت و تنهایی

 

معنای اسم من پوچی است

 امیدی نیست

 آینده من در کویری تاریک کفن پوش شده است

آفتاب در دور دستهاست 

 چیزی نوشته ام

 و هر آنچه پیش از این داشته ام یکسره از دستم رفته است

آه.....

کجاست گوشه دنجی تا آرام گیرم

 هیچ چیز نمیتواند تسکینم دهد

 هر چه در سر دارم اندیشه رفتن است

 و من از وقتی آمده ام در این دنیا یکسره گریسته ام

اشک بوده و اشک

دنیا بیغوله ای متروک است

 خود هستی و خودت ....

گریستن و اندیشیدن تنها کاریست که انجام میدهم

 یا خاطراتی که از گذشته دارم

میتوان سکوت کرد

سکوت

هیچ کس هیچ چیز را نمیتواند درک کند

 می خواهم تنهایی ام مال خویش باشد

و بماند ....

میتوانم به همین دل خوش باشم که

"تنهایی"

 هرگز رهایم نمی کند و دوست باوفای من است...

خدایا:دوستم داری اما من...!!!

کیست که درکم کند ...

بفهمد نا گفته هایم را و بشنود سکوتم را ...

خدایا: فردایم را از آن کس دیگر قرار بده

و نبود فردای دیگری را به من هدیه کن

 باور کن خسته ام ....

کاش من باران بودم


کاش من باران بودم

 

کاش من باران بودم


ناودان خشک وخاموش خانه در انتظار


گلهای افسـرده باغچه زیرنور خورشید بی قـرار


چشمهـای اشکی ولرزان دوخته به آسمان ،

امیدوار


نـاگــهــان بــاران وحشی وپرشور وخندان


بازی ‎‎‎‏ِ موج دریا در باران بوی ِ خاکِ خورده باران


تو زیرچتـر آبـی خود آرام

 

وبی تشـویش می خـوانی :


- باران ، بارانِ نغـمه ساز


انتظار ِ دانه را امیـد روئیـدن


لب تشـنگان را نـوید سیـرابی


پایان انتظـار خشـکسالی


کاش من باران بودم

 

یا حتی قـطره ای از آن بودم


کاش می باریـدم


برلـب خشـک کـویر


برتن خسـته رود


برسـر تشـنه خاک


کاش می باریدم و می باریدم

 

 ازسحـرتا به غـروب


کاش تن تب دار تو را مرهـمی بودم من،

 

 تمام خستگی گرمارا ازتنت می ربودم


وه ، اگر باران بودم ،

شاد بودم تنـدو رگبـاروار می باریدم برتو ،

 

 آزاد بودم


کاش من باران بودم

یا حتی قـطره ای از آن بودم


شاید تو مرا قـد باران

یا حتی قـطره ای از آن

دوسـت می داشـتی

افسوس


              

     افسوس

نو بهار است

ولی غمگینم

همه جا بوی تو را می شنوم

ای دریغا ! ، افسوس !

دیدنت امر محال ....

هر کجا هستی باش

عشق تقدیم تو باد

تا حالا شده به انتظار شنیدن دوباره ی یه صدای آشنا روزها ، شبها۰۰

تا حالا شده بخوای اشک بریزی ،

 

 گریه کنی یه عالمه اما نتونی

 

 و گلوت از زور بار بغز بخواد خفه شه ...

تا حالا شده که بخوای با تمام قدرت خدا رو فریاد بکشی

 

 و ازش کمک بخوای که رهات کنه ، به دادت برسه ...

تا حالا شده که دلت بخواد یه مسافر در خونت رو بزن

 

 و تو رو از این همه چشم انتظاری در بیاره ...

تا حالا شده زیر بار سنگین فاصله

 

 انقدر له بشی که دیگه حتی نتونی جیک بزنی ...

تا حالا شده عشقت و ندید بگیرن و بعد هم ...

اصلا تا حالا شده عاشق بشید

 

 من شدم و فهمیدم عشقم مثل همه چیز تو دنیا

 

 واسه همه یه شکل نیست ...

عشق من اما رنگش بنفشه ،

 

 بنفش به رنگ دوری ،

 

 فاصله ،

 

 انتظار

 

 و شور

 

 مثل غم ،

 

 مثل اشک

 

 و گرفته و تنگ

مثل بغز ،

 

 مثل نفسهای کوتاه من

 

 و از جنس من از جنس برزخ ،

 

 از جنس مه

و بزرگ از قد آسمون

 

 

هم خیلی بالاتر شاید هم بیشتر ،

 

 عاشقانه اونقدر که دوستم داشت و دارم

لطیف مثل ابریشم ،

 

 ابر و تموم مهربونیاش ...

 

 تا حالا شده به انتظار شنیدن دوباره ی یه صدای آشنا روزها ، شبها ،

ماهها و شاید سالها به انتظار بشینی که بیاد بیاد ،

 

 برگرده و بالاخره تنهایی  تو هم تموم شه

یه زمانی بود که می خندیدم ،

 

 می رقصیدم با عشق و بوسه و احساس ...

 

بجای درویشی و تنهایی و های های بی خبری

دامنم پر بود از احساس خوشبختی ،

 

 عشق ، عشق ، عشق ...

حالا هم حالم خوبست یه تنهایی دارم به وسعت عشق تو ،

 

 یه آرامش و سکوت محض

 

 که اونجا فقط صدای تیک تیک ساعت

که می تونه جای تو رو بگیره ،

 

جای عشقم رو بگیره ،

 

 جای نفسهای گرمت و بگیره ...

از وقتی رفتی چشمای کسی دیگه آینه صورتکم نشد ،

 

 ا ز وقتی که رفتی ...

 

وای به روزی که از سفر بر گردی دیگه نمی ذارم بری و

تنهام بزاری هر جا بری باهات می یام ،

 

 باهات می یام ....

 

 دوسِت دارم  ..

 

.دوسِت دارم  

بشنو این سکوت تلخ۰۰۰


صدای سکوت

 

گریه ها امانم را بریده اند.

 می خواهم حرف بزنم.

 دلم آنقدرگرفته است،

 که می خواهم به اندازه هزارقرن گریه کنم.

 می خواهم نباشم.

 حس می کنم جایی ازقلبم سوراخ شده است.

 خسته ازتو نیستم .

خسته ازهیچ کسی نیستم.

 خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم.

 خسته ازاین همه دوری هستم.

فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزیاد شده است،

 که گویی کسی، کسی را درک نمی کند.

کسی صدای

" دوستت دارم "

های کسی را هم نمی شود.

همه روابط به قدر پوسته تخم مرغی ،

ظریف و ضعیف و شکننده شده است.

صداقت ،

کمترخریداری دارد.

معامله ،

به زیور و زینت و ظاهراست.

 صداقت را

 جوابی جز ناسزاگویی های بی رحمانه هیچ نیست.

 جای دوست و دشمن عوض شده است.

 خاطر کسی را که بخواهی

 خاطرت را پریشان وخط خطی می کند.

یا باید مثل همه باشی ،

 یا اگر مثل کسی نباشی ،

 لابد مشکلی داری.

 یا دیوانه ات می پندارند،

 یا عقب افتاده. بی تمدن.

دلم گرفته است.

 از خودم.

 از خودم،

 که می ترسم مثل دیگران باشم.

تنهایی آدمها

با تعدادی ازاشیا ازجنس من یا تو پرنمی شود.

 جای خالی تنهایی آدمها

 را کسانی پر می کنند که بفهمندشان.

ازعشق بالاتر، دوستی است.

 و از دوستی بالاتر ،

 فهمیدن است.

 به عشق کسی نیاز ندارم.

 به دوستی کسی نیاز ندارم.

 نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد.

 مرا با همه بدی هایم.

 مرا با همه دارم ها و ندارم هایم.

 مرا آنگونه که هستم بفهمد.

گریه ،

حتی امان نمی دهد تا .....

بگذریم.

 حرف بسیار دارم.

 سکوت ،

 مرا بیشتر می فهمد تا حرف.

 سکوت می کنم.

 اینها که می نگارم ،شرح دلتنگی های من است .

 نه شرح دلسنگی های دوستان.

 من هرگز گنجشکی را برای خوردن شکار نکرده ام.

 هرگز خشم نکرده ام.

 می خواهم مثل خودم باشم.

 نمی خواهم کسی باشم ،

که کسی یا از من خوشش بیاید،

 یا تعریف و تمجید مرا بکند.

 من به تحسین کسی نیاز ندارم.

 دلم می خواهد کسی ،

 بودنم را،

 آنگونه که هستم تحقیر نکند.

 

بغضی سنگین سینه ام را می فشارد.

نای گفتن را از من می گیرد.

هوای درونم دلتنگ است .

 دلتنگ.

 آنچنان دلتنگم که می خوام فقط سکوت کنم.

 سکوت.

 سکوت.

 سکوت.......

گاهی وقتها سکوت همه چیز است.

 گفته ها سیاهی دفترند .

 باید از بیرون دادن آنها پرهیز کرد.

 سکوت،

 سپیدی درون وحاشیه دفتراست.

 که نه چشم را می آزارد .

نه خاطر کسی را مکدر می کند.

 دوست خوب کسی است که

 سپید های دفتردوستی ات را بخواند ،

 نه آنکه دائم سیاهی هایش را برایت ورق بزند.

هرچیزی اگردرجای خودش نباشد بد است.

 چه سکوت باشد،

 چه حرف.

 گاه ، حرف بد است.

 گاه سکوت.

 باید جایش را فهمید.

 و کسی که می فهمد ،

هم برای روزهای همصحبتی ،

 همدم خوبی است.

هم برای روزهای دلتنگی .که فرونپاشی .

 که زیردست و پای این و آن

 لگد مال سوء تفاهم ها نشوی.

جایش را نمی دانم

که درست انتخاب کرده ام یا نه.

 اما همینجا سکوت می کنم.

 ازهمین نقطه،

 در پایان همین سطر.