چگونه فراموشت کنم

 

 

بیشتر از انچه باور کنی قلبم را شکسته اند

ولی تو به من نه خیانت کردی

نه قلبم را شکستی

تو جگرم را آتش زدی

زبانم می گوید به امید روزی  که روزگارت تیره تر از پر کلاغ

تلخ تر از غروب وغمگین تر از دم جدایی باشد

اما دلم می گوید:

به امید روزی که آشیانت بالاتر از آشیانه عقاب

چشم انداز نگاهتزیباتر از بهشت و صد هزار پری  

کنیزت باشند

چگونه فراموشت کنم ...

تو را که از خرابه های هرزگی به قصرسپید عشق  

هدایتم کردی...

که عاشقی بی قرار و یاری باوفا برای خویش ساختی

تواهو بره ای شدی که دوستی

گرگ را پذیرفتی

و برای اشکهایش شانه هایت را

ارزانی داشتی

و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی

چگونه فراموشت کنم ...

تو را که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم

و طپش قلبت را حس می کردم

و به جستجوی یافتنت

به درگاه پروردگارم دعا می کردم

که خدایا پس کی او را خواهم یافت

چگونه فراموشت کنم

تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کرده ام

دیگر تمام اسم ها برایم غریبه اند و همه خاطرات مرده اند

دستم را به تومی دهم

 قلبم را به تو می دهم

فکرم را به تو می دهم

بازوانم را به تو می بخشم

و شانه هایم را که دیگر نپرس با من غریبه اند

و تمام لحظه ها تو را میخواهند و

برای عطر نفس هایت

دلتنگی می کنند

چگونه فراموشت کنم

تو را که قلم سبزم را به تو هدیه دادم

تا حتی نوشته هایت نیز

همرنگ نوشته هایم شوند

پیشترها سبز را نمی شناختم

یا بهتر بگویم ...

با سبز رفاقتی نداشتم

سبز را با تو شناختم ولی می خواهم که با یادت

همیشه سبز بنویسم
 

نوروز جشن ایرانیان

عید نوروز

نوروز

 جشن ایرانیان از روزگاران کهن

 پر شکوه ترین جشن بهاری

 در جهان بوده است.

 نوروز بهارانه ای  است که

روایت های تاریخ

 درباره پیدایش آن

بسیار گوناگون است 

 نوروز جشن شروع  فروردین

 یا  « فرودگان »  است

 که یاد آور  اجداد و نیاکان ما بود

 و چنان می پنداشتند که در پنج شب  ، ارواح پاک مردگان ،

 برای دیدار وضع  زندگی و  احوال  بازماندگان 

 به  زمین فرود  می آیند

 و در خانه و آشیانه خویش  سرگرم تماشا وسرکشی  می شوند .

 اگرخانه روشن و پاکیزه و  ساکنان آن  راحت وشاد باشند ،

 ارواح مسرور و سر افراز برمی گردند.

اما درغیر اینصورت

 آنان غمگین وناراحت به منزلگاه خویش باز می گردند

 وتا سال آینده به انتظار می نشینند .

 
درباره  پیدایش  نوروز در روایتی دیگر  چنین آمده است

که نیشکر را جمشید در این روز یافت

و مردم از کشف خاصیت  آن متحیر شدند 

 پس  جمشید  دستور داد

 تا از  ( شهد آن ) شکر ساختند و به مردم هدیه دادند .

 از این رو ، آن را نوروز نامیدند . 


 همچنین روایت شده که اهریمن

 بلای خشکسالی و قحطی را بر زمین فرو نشانید .

اما جمشید به جنگ با اهریمن پرداخت و عاقبت او را شکست داد .

 آنگاه خشکسالی،  قحطی ونکبت را

 بر روی زمین از ریشه بخشکانید

 و به زمین بازگشت با بازگشت ویدرختان

و هر نهال و چوب خشکی سبز شدند .

 پس مرد م این روز را « نوروز » خواندند

 و هر کس به یمن و مبارکی در تشتی

جو کاشت و این رسم سبزه  نشانیدن

در ایام نوروز از آن زمان به امروز باقی مانده است .

 در خیام نامه آمده است :


چون از امیری جمشید 421 سال گذشت

 جهان  از او یکسره  راست  همی آمد .

ایران و ایرانیان هم مطیع و مرید او شدند

تا بفرمود گرمابه های بسیار ساختند و

 سیم  و زر  از معادن بر آوردند

  و دیبای  ابریشمی  بافتند که آن  روز

 روز  اول « حمل » بود .

 پس جشنی  بر پا ساخته و  نوروزش  نام  نهاد 

  تا  هر  سال  چو فروردین  آید ، آن روز را جشن گیرند .

 در میان اقوام آریایی که وارد ایران شدند

جشن سال نو در اصل به دو شکل زیر بوده است : 


 آریاییها در روزگاران باستانی

 دارای دو فصل گرما و سرما بودند .

فصل سرما شامل دو ماه و فصل گرما شامل ده ماه می شد . 

 ولی پس از مدتی

  تابستان دارای هفت ماه و زمستان دارای پنج ماه شد .

 در هر یک از این دو فصل جشنی برگزار می کردند

 که هر دو این جشنها را آغاز سال نو تلقی می کردند .

 در جشن  اول که به هنگام  آغاز فصل گرما 

 یعنی به هنگامی که گله ها را  از آغل

به چمنهای سبز و خرم می کشانیدند

 و از دیدن چهره گرمابخش خورشید شاد می شدند.

جشن دوم با شروع سرما آغاز می شد .

در این ایام گله را به آغل باز می گرداندند

و با توشه های اندوخته از آنها نگهداری می کردند .

 بر اساس شواهد و قرا ئن

جشن نوروز

 حتی به هنگام تدوین بخش کهن اوستا

 نیز در آغاز بهار بر پا می شده

 و شاید به نحوی که اکنون بر ما معلوم نیست

 آن را در برج مزبور ثابت نگاه می داشتند .


عید نوروز شش روز متوالی دوام  داشت

 و در این روزها ،  سلاطین بار عام می دادند

 و نجبای  بزرگ و  اعضای خاندان  خود

 را به  ترتیب  می پذیرفتند

و به حاضران  عیدی می دادند .

در روز اول سال مردم زود از خواب برمی خواستند

  به کنار نهرها و قناتها و خود را می شستند

 و به یکدیگر آب می پاشیدند و شیرینی تعارف می کردند .

 صبح قبل از آنکه کلامی  گویند

 شکر یا عسل می خورند

 و برای حفظ بدن از نا خوشی ها و بدبختی ها

 روغن به تن می مالیدند.


اما  نوروز

  پس از مرگ جمشید  نیز به حیات خود  ادامه  داد . 

 در معنا  ، نوروز

از   هجمه ها و حمله های یونانیان ، اعراب ،

 ترکها ومغول ها جان به در برد .

 و نوروز ثابت کرد که مهم ترین  جشن 

 فرهنگی  میلیون ها  ایرانی است

که در درون ایران  زندگی می کنند

 هفت سین

هفت سین ، هفت واژه که با حروف 

 « سین » شروع می شوند

 نیز از سنت های جالب نوروز است

. در زمان امروز ، هفت سین مشخصاً

معانی استعاره ای خاص خود را دارد :

سمنو ، جوانه های گندم که طی مراسم خاصی پخته می شود .

 سیب

 سنجد

 سیر

 زرتشتیان ،  اوستا  ، کتاب  مقدس  آسمانی  خود را

در رأس  سفره  هفت سین  قرار  می دهند .

تخم مرغ های رنگین

 گلاب

 سکه

طلا 

ماهی قرمز در آب

آینه

 شمع

و هر یک از این موارد سمبل و نماد

تولد دیگر باره بهاران است .

در اساطیر  ایرانی در ارتباط با نوروز

 جوانه ی گندم  و عناب

 نشانه و سمبل   زایش دیگر باره بهاران است

و سبزی ، سکه ، و سرکه سمبل و نماد

افکار نیک ، کردار نیک ، خدا پرستی

نیک بختی ، جاودانگی و داد و دهش است

 که به باور زرتشتیان ، زرتشت پیامبر،

 آنها را از جمله صفات اهورا مزدا دانسته است

 

مهتاب شبهای رویائی من

 

مهتاب شبهای رویائی من

 شبهای تارو بی پایان مرا با کلامت و وجودت روشنی بخشیدی

 واینک رو به افول گذارده ای .

زندگی من بدون وجود تو فقط یک سراب است

سراب ...

من هرگزتحمل شنیدن نوای جدائی را ندارم .

 به خدا سوگندت میدهم که اگر عزم جدائی کردی

 این را هرچه سریعتر آشکار کن

 تا شاید بتوانم در دل خود را التیام بخشم

مگذار چون یوسف گمگشته

همچنان در وداع عشق بی پایان تو سرگردان بمانم .

 آرزو داشتم تو با آن لب خندانت که نمونه ای از عشق تو بود

 و با نگاه پر امیدت که نمونه ای از پاکی قلبت بود

 شعله درخشان آتش عشق مرا

که از دلم بر می خاست بر دل بنشانی و برای ابد حفظ کنی

 تا حرارت عشق من مانع نفوذ عشق دیگران گردد

 اما واقعیت زندگی من همین است .

 فرصتی نیست .

 دیگر خیلی دیر است

خیلی دیر

اما همیشه میخواستم بدانی در رویاهایم برایت زندگی ساخته بودم

 که فقط و فقط تو لایق آن بودی !!!

حتی با هجوم طوفان سکوت و نیستی در زندگی من

 هرگز ذره ای از عشق بی پایان من نسبت به تو کاسته نشده است

 برای اولین بار وآخرین بار میگویم

 به اندازه هر آنچه که تو میتوانی تصورش را بکنی

 دوستت دارم

 

کاش

کاش منو میدیدی

 

کاش صدامو میشنیدی

 

کاش میتونستم بگم که چقدر دوستت دارم

 

بگم که تا دنیا دنیاست فقط من تورو دارم

 

چقدر سخته نتونی حرف دلتو بزنی

 

چقدر سخته چشمی نبینتن و گوشی صداتو نشنوه

 

کسی میدونه چند جفت گوش و چشم تو دنیا هست

 

آخه این بی انصافی نیست

 

 که حتی یک جفت از اونا

 

 نه منو ببینه نه منو بشنوه ؟

.

.

.

 

 

هر چه از الفبای تو حرف بر می دارم تا تمام شوی

 

 انگار بی محاباتر از همیشه

 

 لابه لای این همه خطوط مبهم و واژه ندیده

 

دوباره از سر سطر اغاز می شوی

 

 با این همه هنوز هم به تقدس تند یک حس عاشقانه

 

 مثل همیشه دوستت دارم

 

اما باور کن نمی دانم به کجای این قصه باید عادت کنم

 

وقتی تو عاقبت می روی و من دوباره در هیچ گم می شوم.

 

می خواهم بمیرم...

 

می خواهم بمیرم

 نه اینکه قلبم ار کار بایستد و تنم سرد شود و با خاک یکسان شوم

 می خواهم بمیرم نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد

 و هیچ خورشیدی بر من نتابد

و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم

می خواهم به مرگی کاملاً غیر عادی بمیرم

مرگی شبیه بخار شدن اب روییدن دانه

 غروب خورشید ابری شدن اسمان

 می خواهم نیست شوم تا در دنیای دیگری ظاهر شوم

 دنیایی که هنوز ان را ننامیده ام دنیایی که مزه ی ان را کاملاً نچشیده ام

 دنیایی شبیه عالم خیال که در ان همه چیز عادی باشد

 جز وحشت از نیستی جز درماندگی جز تنهایی

.

.

.

می خواهم روزهای سیاهم را برگ برگ کنم

می خواهم سوزی که دائم در وجودم حس می کنم

به فراموشی بسپارم

فراموشی چه واژه زیبایی

اما حیف که سعادت و انتقام با مفهوم این واژه منافات دارد

می خواهم قلمو خیال را در دست بگیرم

وخودم را خوشبخت نقاشی کنم

می خواهم همه جا را آبی کنم

می خواهم آتش را از روزگار حذف کنم

می خواهم از ته دل و قلبم فریاد بکشم

تا شاید ذره ای از غوغا درونم کم شود

تا شاید قلبم از یاد خاطره ها تهی نشود

ای کاش دست کم صفحه خیالم

این رنگ و بو را می گرفت

دوست دارم خوب باشم

و خوب بودن را حالا تجربه کنم

    

 

فراموش

 

با خود عهد کردم که فراموشت کنم

نفسهایم را در سینه حبس کردم

پرده ای سیاه به یادت آویختم

زندگی را فراموش کردم

شاید فراموشت کنم ...

خاطراتت را آتش زدم

به عشق نفرین کردم

رویایت را ناباورانه

به دورترها ریختم

تا آسمان کابوسها

پرواز کردم

شاید فراموشت کنم

اما

نشد