عمیق ترین درد


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند

و تو از او رسم محبت بیاموزی.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی

 و از غم زندگی برایش اشک بریزی.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است

 که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی.

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

بی تو من زنده نمانم !!!

tifooses.coo.ir


بی تو طوفان زده دشت جنونم


صید افتاده به خونم


تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم


بی من از کوچه گذر کردی و رفتی


بی من از شهر سفر کردی و رفتی


قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم


تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم


تو ندیدی / نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی


چو در خانه ببستم دگر از پای نشستم


گویا زلزله آمد


گویا خانه فرو ریخت سر من



بی تو من در همه شهر غریبم



بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی


بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی


تو همه بود و نبودی


تو همه شعر سرودی


چه گریزی زبر من


که ز کویت نگریزم


گر بمیرم ز غم دل با تو هر گز نستیزم


منو یک لحظه جدایی



نتوانم نتوام



بی تو من زنده نمانم





برای تو !!!


 


آواز مهربانی تو با من


 در کوچه باغهای محبت


مثل شکوفه های سپید سیب


ایثار سادگی است


افسوس  چه کس تو را


 از مهربان شدن با من


 مایوس می کند؟



حمید مصدق


 

بی تو من در همه شهر غریبم...

دوستت دارم دوستت دارم بیش تر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!  

 

دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری! 

 

 دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری! 

 

 دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق! 

 

 دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که  

 

در اوج آسمان آبی در حال عبورند! 

 

 دوستت دارم چون تو رو میخواهم ! 

 

 دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق! 

 

 دوستت دارم بیش تر از آن چه تصور می کنی!  

 

دوستت دارم همچو رهایی پرنده از قفس و ...  

 

 *****  

 چه می شد گر دل آشفته من به شهر چشم تو عادت نمی کرد 

 

 وای کاش از نخست ان چشمهایت مرا آواره غربت نمی کر د  

 

چه زیبا بود اگر مرغ نگاهت میان راز چشمان تو می ماند 

 

 تومی ماندی و او هم مثل یک کوچ زباغ دیده ات هجرت نمی کرد 

 

 تمام سایه روشن های احساس پر از آرامش مهتابیت بود 

 

 ولیکن شاعر آئینه ها هم به خوبی درک این وسعت نمی کرد 

 

 زمانی که تو رفتی ...

 

بی  تو  من  در همه شهر  غریبم !!! 


 

باید زار گریست !!!

 

باید گریست بر این بخت سیاه   


باید گریست بر این روزگار تباه 


 

باید زار گریست 


 

لب ها خشکیده اند بس که برای بوسه غنچه نزده اند 

 


آغوشم یخ کرده است   

 

بس که گرمای آغوش او را به خود ندیده است  


ذوقی دیگر نمانده، بس که صرف شکوه اش کردم  


شوری دیگر نمانده بس که ناله کردم  


نایی دیگر برای فریاد نمانده  


دل را از سینه به در آورده ام و طعمه کرده ام،  

 

 ولی آن صیاد هوس شکارم را ندارد  


حتی نظری هم بر این صید نمی کند  


چگونه می توان نگریست؟  


باید زار گریست بر این بخت سیاه  


باید ضجه زد و ناله سرداد،  

 

 

 تا شاید این ضجه ها اندکی این مصیبت را التیام دهند  


تا شاید حداقل این درد به کارم آید    

 

 

و بدان رها کنم این روزمرگیها را 


 

تا شاید...  

 

 

امشب باران به میهمانی چشمانم آمده ...  
 
 
خسته ام خسته از همه کس و همه چیز    
 
 
 
حتی از نفس کشیدن...  
  
 
امروز عقربه های ساعت   
 
  
حادثه را برایم به تصویر کشیدند ...  
 
 
اکنون من با خاطرات نفس گرفته ات   
 
 
 زندگی را با آه سردی می نوازم .  
 
 
امشب که شعله می زند ماجرای تو
 
 
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو  
 

بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی  
 
 
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو  
 

امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست   
 

یعنی هزار مرتبه مُردم برای تو  
 

من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز  
 

راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو  
 

حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند 
 

 
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو 
 
                          
قفس داران سکوتم را شکستند  
 
 
دل دائم صبورم را شکستند  
 

به جرم پا به پای عشق رفتن  
 

پر و بال عبورم را شکستند   
 

مرا از خلوتم بیرون کشیدند  
 

چه بی پروا حضورم را شکستند   
 

تمنا در نگاهم موج می زد  
 

ولی رویای دورم را شکستند 
 

 
دلم برای کسی تنگ است   
 
 که درجنوب ترین جنوب با من بود   
 
 
 در شمال ترین شمال با من رفت  
 
 
  کسی که بی من ماند   
 
 
 کسی که با من نیست   
 
 
 کسی که...... 
 
 
 
  - دگر کافی است! 
 

باید فراموشت کنم

ط¹ط´ظ‚ ط¢ط³ظ…ظˆظ†غŒ

 

باید فراموشت کنم

 

چندیست تمرین می کنم

 

من می توانم !می شود!

 

آرام تلقین می کنم

 

حالم ،نه،اصلا خوب نیست

 

تا بعد،بهتر می شود

 

فکری برای این دل آرام غمگین می کنم

 

من میپذیرم رفته ای

 

و بر نمی گردی همین

 

خود را برای درک این ،صد بار تحسین می کنم

 

کم کم زیادم می روی

 

این روزگار و رسم اوست!

 

این جمله را با تلخی اش ،صد بار تمرین می کنم