به همین سادگی ...

 

دیروزها کسی را دوست می داشتی

                             این روزها

                                          دلتنگی ...

                                                       تنهائی ...

                                                                       تنها

                                                           تمام عمر ما به همین سادگی گذشت

 

 

عشق مارمولک!

 


این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است
 
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد
 
خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند
 
 این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین ان
 
 مارمولکی را دید که  میخی از بیرون به پایش کوفته شده است
 
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد
 
وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ
 
ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!
 
چه اتفاقی افتاده؟
 
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !
 
در یک قسمت تاریک بدون حرکت
 
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است
 
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد
 
تو این مدت چکار می کرده؟
 
چگونه و چی می خورده؟
 
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه
 
مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد
 
مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت
 
چه عشقی !
 
 چه عشق قشنگی!
 
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد
 
 پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم
 
 اگر سعی کنیم ...
 

دلم بدجوری گرفته ...

 

دل شکسته ام گرفته 
 
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته 
 
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی

 زرد و خشک و خسته است 
 
آری دل شکسته ام بدجور گرفته 
 
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت
 
یک غروب سرد و بی روح پاییزی 

 یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ
 
 با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
 
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
 
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده
 
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده 

 نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده 
 
یک عصر سرد پاییز یک نیمکت خالی  و برگهای زردی که
 
با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند
 
یک بغض غریب در گلویم 

 یک احساس بر باد رفته در وجودم 

 یک رویای محال در خیالم

با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان
 
 قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
 
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید 

 صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند
 
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
 
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار 

 این پاییز سرد را بهاری کن

و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش
 
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی

 با حضور تو اینبار
 
عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....
 

 

رفتن دلیل بر نبودن نیست!

  


وقت رفتن فرا رسیده است 

 سفر به استقبال من آمده است
 
میروم با چشمهای خیس

با دلی شکسته 

 با دلی پر از درد دل و دلتنگی

میروم اما بدان که رفتنم دلیل بر فراموشی

و از یاد بردن تو نیست!
 
با چشمان خیس میروم و

 با دلی عاشقتر از گذشته به سوی تو بازمیگردم

ای نازنینم میدانم  پیش خود ترانه دلتنگی را زمزمه میکنی

و اشک میریزی و طاقت دوری مرا نداری

 اما بدان که  تا چشم هایت را بر روی هم بگذاری باز میگردم 
 
اشک نریز که غم این دوری در دلم

 بیشتر از همیشه شعله ور خواهد شد
 
آرام باش تا من نیز با آرامش به سفر بروم
 
سفری که نمی دانم  بازگشتی خواهد داشت  یا  نه

و پایان این انتظار تلخ یک طلوع دیگر

 و یک دیداری شیرین خواهد بود  نمی دانم ...
 
برایت یک دنیا شعرهای عاشقانه نوشته ام 

 شعر های مرا بخوان و به یاد من باش عزیزم
 
زمان دلتنگی ات خاطرات  عشق را باز کن

 و با خواندن شعرهای عاشقانه ام دلت را خالی کن

 و باخاطراتم زندگی کن 
 
بگو درد دلت را به من که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است

بگو درد دلت را به من که شبهای بی ستاره

مرا دلتنگ کرده است...

بگو هر چه دل تنگت خواست بگو 

 بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است
 
 - بگو ای عشق که مرا دوست میداری 

 اگر بارها به من گفته ای باز تکرار کن این کلمه را

 بگو دوستت دارم و بگو عاشق تو هستم 
 
  ای مهتاب آسمان شبهای تیره و تار من

با این فاصله ای که بین من و تو است

 چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟

 آری ستاره میشوم در اوج آسمان 

میدرخشم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم
 
زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد

آن اشکهای پر از مهرت را درون  چشمهای زیبایت نگه دار

 و بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند 
 
عزیزم از این دوری دلتنگ نباش 

 به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان این راه زیباست

 پایان این راه در آغوش گرفتن ماست 

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

 خود به خود هوس باران را میکنم

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

 هوس یک کوچه تنها را میکنم

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران

بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم
 
- با آمدنت تمام امید ها و آرزوهایم زنده شدند

 و دوباره آهنگ دلنشین عشق  در قلبم نواخته شد

 و قناری پر شکسته دلم دوباره در آسمان آبی قلبم

 به پرواز در آمد....
 
میدانم که دیگر طاقت اینهمه

 عذاب و شکنجه های عشق مرا نداری ...

 میدانم که دیگر مثل گذشته مرا دوست نمیداری

و میدانم دیگرآتش  عشقت آن چنان که باید شعله ور باشد 

 دیگر نیست و میدانم از من خسته و دلشکسته ای 

 به من فرصتی دوباره بده و مرا ببخش
 
- آفرین به تو که توانستی از همه مشکلات و سختی ها بگذری

 تا بتوانی با من بمانی شازده کوچولوی من

آفرین به تو و این عشق بی پایان تو 

 مرحبا به این احساس زیبای تو ماه من 
 
رفتی با خاطراتت با محبتهای دلت با چشمان خیس

رفتی اما خیلی زود رفتی 

 بدون خداحافظی  بدون یه کلام حرف ناگفته!
 
- کاش می توانستم صدایی که هر روز به من آرامش میداد

 و دلم را آرام میکرد و هر روز با من همدل بود

 و درد و دل می کرد را نشنوم!

اما نمی توانم…دلم با من راه نمی آید

دل من بی طاقت و پر از احساس عاشقی است

اما خودم…

نمی دانم چه بگویم

 حرف دلم را گوش کنم…

 یا حرف خودم را؟
 
- اگر می بینی عاشق تو هستم  دیوانه تو هستم

و تمام فکر و زندگی من تو شده ای

به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است

 و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن

 اینهمه سخت و پر از غم و غصه است

 بدان که این دست خودم نیست!

- زیباترین شعر در میان تمام شعرهایی

خوشبوترین گل در میان گلهایی

پاکترین عشق در میان همه عشق هایی

عزیز دل من در میان این همه دلهایی

قله خوشبختی در میان کوه هایی

زندگی ام  ، عشقم، نفسم تویی!

 وقتی تو رفتی هر زمان که  پرستوها بر فراز آسمان

 دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم سلام عاشقانه مرا

 به تو برسانند و روزی تو را همراه  با خود بیاورند!
 
در این خلوت عاشقانه 

 در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است

دلم هوایت را کرده است  گل همیشه بهارم 
 
میخواهم بعد از این انتظار...

 تنها دختر خوشبخت روی زمین باشم

دوست دارم بعد از این انتظار ...

سلطان بی چون و چرای سرزمین عشاق  باشم

به امید سفر به سوی سرزمین خوشبختی ها منتظر می مانم

 چونکه دوستت دارم ای یاور همیشه مومن!

عزیزم میدانم که در انتظار دیدن دوباره من می باشی

و این لحظه ها برایت خیلی زیبا

 و این روزها برایت خیلی شیرین هست 

 پس بدان که این لحظه های قبل از دیدار تو برایم زیباتر 

 از لحظه گل شدن شاخه ای خشک می باشد!

تو برایم از همه زیبایی های دنیا زیباتری

 و از همه مردمان دنیا عزیزتری!

این وبلاگ عشق 

 با تمام متنهایش وتمام احساست پاک و عاشقانه آن برای تو هست

 و آن را مدتی است که به تو تقدیم کرده ام 

 و تا زمانی که عشق من باشی

 زندگی من باشی

 آن را با احساسی پر از عشق باز نگه خواهم داشت!

 در غم هایم ، در غصه هایم ،

 در شادی ها و در خنده هایم

به یاد تو خواهم بود شازده کوچولوی من

در غروب دلتنگی ها 

 در زیر باران 

 لحظه طلوع سحرگاه

 به یاد تو خواهم بود ماهه من 
 
 
مجنونم از مجنون دیوانه تر  تو 

 و عاشقم از لیلی عاشق تر تو!

فرهاد هستی از فرهاد عاشق تر 

 و شیرینی از شیرین لایق تر! 
 
بی تو هوای دلم همیشه ابری است 

 آسمان چشمانم همیشه بارانی است

بی تو زندگی  برایم عذاب است 

 گلهای باغ دلم همه خشک و بی جان است

 گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم

 و اشک از چشمانم سرازیر شد!

و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت

 اینبار تو نیز مانند من اشک ریختی

 و با بغض و صدای آهسته گفتی که

 من نیز تو را دوست می دارم عزیزم

لبخند تلخی بر لبانم نشست و باز چشمان خیسم خیستر شد!
 
دلم برای باران تنگ شده است

دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است

 دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران 

 بارانی که به من آموخت رسم زندگی را

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان 

 برای ابرهای سیاه سرگردان

برای زمستان
 
- تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم

و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع!

قلب تو را در آنجا اسیر کردم

 اسیر محبت و عشق خودم کردم !
 

آری بخوان این متنهایم را 

 به یاد من و به یاد گذشته هایمان!
 
خاطرات گذشته مان را زنده نگه دار عزیزم 

 مرا از یاد نبر نازنینم و مرا بیشتر از همیشه
 
 دوست داشته باش بهترینم....

 چون من نیزبیشتر از همیشه تو را دوست خواهم داشت

بادلی عاشق و به یاد تو به سفر خواهم رفت

 و مطمئن باش که با دلی دیوانه و با قلبی عاشقتر
 
 از همیشه به سوی تو باز خواهم گشت...
 
لحظه هایی که در غربت سپری میکنم

را ثانیه به ثاینه میشمارم تا روزی 

 که به ثانیه آخر این انتظار برسم.
 
فراموشم نکن عزیزم

 منتظر بمان من شاید عاشقتر از همیشه بازمیگردم....

 

رفتن دلیل بر نبودن نیست!

 

 این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی  دیگر سرنوشت!

  این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق!

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان؟

چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم

و تو نیز به آرزوی خود!

چه زیباست لحظه ای که سرنوشت

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد

چه تلخ است لحظه جدایی ما

و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ...

 و آن سوی زندگی  یک علامت سوال

 در آخر قصه من و تو دیده می شود!


آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم؟

 سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد؟

ای سرنوشت تودیگر سر به سر این دل بی طاقت ما نگذار

 و بگذار بعد از این همه غم و غصه  

و اینهمه انتظار به آنچه که میخواهیم برسیم

 و عاقبت همدیگر را در آغوش خود بفشاریم!

این سوی زندگی دو چشم خیس است و یک دنیا آرزو در دل

  آن سوی زندگی یک سرنوشت است و یک عالم بی خیالی!

ما را رها کن از این انتظار تلخ ای سرنوشت!

این داستان عاشقی مان را میتوان در قصه ها نوشت ...

داستانی برای عاشقان 

 برای انان که میخواهند عشق را تجربه کنند

 و بدانند یک عاشق چرا مجنون است

 و یک معشوق همیشه گریان

آری سرنوشت آنها همین است !

 غم و غصه در لحظه های عاشقی

 و آخر سر نمی دانم ... 

 

  

 

بدون شرح

 

  
دلم خیلی گرفته...
 
آسمان ابری و دلگرفته است ، دلم نیز مانند آسمان شده...
 
حال و هوای تنهایی به سراغم آمده و مثل همیشه

چشمانم بهانه تو را میگیرند...
 
میخواهم چند خطی از تو بنویسم 

 اما قطره های اشکم بر روی صفحه کاغذ ریخته است

و قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد....
 
دلم خیلی گرفته است ، یک عالمه درد دل دارم 

 نمیدانم چگونه دلم را خالی کنم...
 
میخواهم از غصه ها و دلتنگی ها رها شوم اما نمیتوانم
 
خانه سوت و کور است ، آسمان همچنان مانند من بغض کرده 
 
همچنان که در گوشه ای از اتاق

در این خانه سوت و کور و دلگرفته نشسته ام 

 سرم را بر روی زانوهایم گذاشته ام و اشک میریزم 
 
به یادم آمد آن لحظه که تو در کنارم بودی

 و سرم را بر روی شانه های
 
 مهربان تو میگذاشتم و اشک شوق میریختم 
 
حالا تو نیستی ، و من تنها با غم هایم مانده ام 
 
کاش قدر آن لحظاتی که در کنارت بودم را میدانستم 

 هیچگاه این چنین لحظه ای را  که

 اینگونه به غم بشینم را  تصور نمیکردم
 
قلبم مثل گذشته تند تند نمیزند 

 و مثل گذشته به انتظار شنیدن
 
 صدایت لحظه شماری نمیکند!

 قلب شکسته ام نیز حال و هوای غریبی دارد....
 
شب و روز برایم معنایی ندارد 

 شبهایم تیره و تار است و روزهایم نیز مثل شبها!
 
دیگر زندگی برایم زیبا نیست 

 تنها تو زیبا بود که رهایم کردی!
 
اگر ابرهای سیاه سرگردان قلب آسمان آبی را فرا گرفته اند 
 
 درد نبودنت در کنارم همچو ابرهای سیاه آسمان

 قلب مرا  نیز فرا گرفته است
 
فکرم از یادت بیرون نمیرود، دلم هوایت کرده است
 
و همچنان از  غم نبودنت اشک میریزم
 
سهم من از با تو بودن
 
بسوزان قلبم را ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ
 
همه سوزاندند تو نیز بسوزان ، همه با آن بازی کردند 

 قلبم به عنوان بازیچه تقدیم به تو ، تو نیز با آن بازی کن 
 
کاش با آن بازی میکردی تا ابد 

 اما هیچگاه از آن خسته نمی شدی
 
و آن را دور نمی انداختی 
 
کاش قلبم را می سوزاندی ، اما هیچگاه آخر سر ، آب سرد
 
 بر روی آن نمی ریختی!
 
رسم عاشقی این نیست ... رسم عاشقی دلشکستن نیست!
 
تو با قلب من بازی کردی و بعد آن را شکستی

با بی محبتی هایت آن را سوزاندی

و اینک نیز آن را به من بازگرداندنی!
 
تو خودت بگو این رسم عاشقیست؟
 
اگر این رسم عاشقیست پس لعنت به عشق !
 
با چه اطمینان و آرامشی قلبم را به تو هدیه کردم 

 فکر میکردم که قلب  تو بهترین و امن ترین جایی است

 که میتوانم در آن اسیر شوم و تا ابد بمانم....
 
اما مدتی گذشت که احساس کردم

هوای قلبت سرد سرد شده است و

 دیگر آن گرمای همیشگی را ندارد !

هر چه در قلبت سوختم تا با  گرمای سوختنم در آنجا بمانم

بی فایده بود ، قلب تو آنقدر سرد بود
 
 که دیگر جای ماندن در آن نبود....
 
این رسمش نبود !

 تو با من 

 احساس من

 قلب شکسته من بازی کردی!
 
همه آن را شکستند و رفتند 

 اما دوباره بازی عشق را با تو آغاز کردم

انتظار اینکه دوباره قلبم شکسته شود نداشتم!
 
قلبم بی صدا شکست و تنها چند قطره اشک

چند آرزوی بر باد رفته سهم من از ، با تو بودن بود...


خیلی دوستت دارم
 
عشق را با تو می شناسم ، زندگی را با تو زیبا می بینم
 
اگر گهگاهی چند خطی می نویسم به عشق تو است
 
و اگر اینک نفس می کشم و زندگی میکنم به خاطر وجود
 
تو هست هم نفسم!
 
ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، نمی دانی که چقدر
 
دوستت دارم ، نمی دانی که با تو چه آرزوهایی در دل دارم...
 
اگر از عشق می نویسم ، به عشق تو است ، و با وجود تو
 
عشق برای من مقدس و پاک است....
 
بعد از تو دیگر طلب عشق را از خدای خویش نخواهم کرد!
 
تو همان معنای واقعی یک عشق پاک هستی ، تو همان
 
چشمه محبتی هستی که در قلب من می جوشی و به
 
قلبم نیروی عشق را می دهی!
 
با تو مجنون تر از مجنونم ، بی تو باور کن که می میرم!
 
ای تو به زیبایی گل ها ، به پاکی و زلالی دریا ، به لطافت
 
شبنم روی گل ها دوستت دارم...
 
ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی
 
خورشید ، به وسعت دشت عشق دوستت دارم....
 
ای تو هم نفس من ، طلوع زندگی ام ، تک ستاره آسمان
 
تاریک قلبم دوستت دارم....
 
ای تو که مرا اسیر آن قلب مهربانت کردی ، مرا در این
 
دنیای عاشقی در به در کردی ، باور کن که بی تو میمیرم!
 
مرا تنها نگذار ، تا ابد با من بمان ، نگذار که اشکهایم از این
 
چشمهای بی گناهم روانه شوند ، نگذار دوباره این
 
قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد بشکند، نگذار دوباره
 
مثل یک دیوانه تنها در این دنیای بی محبت در به در شوم
 
با من بمان ای مظهر زیبایی ها و ای همسفر جاده زندگی ام!
 
ای تو که مرا در آم قلب مهربانت اسیر کردی ، به من
 
محبت و عشق برسان و بدان که من تنها به عشق تو زنده ام
 
آنگاه که تو پا به این قلب تنهای من گذاشتی ، زندگی ام رنگ
 
سبز بهار را به خود گرفت و آن شبهای بی ستاره ام با آمدن تو
 
ستاره باران شد و دروازه شهر سوخته قلبم گلباران شد...
 
آنگاه که تو با حضورت خوشبختی را در زندگی ام تضمین کردی
 
باغ سوخته قلبم تبدیل به فصل بهار دلها شد....
 
عزیزم خیلی دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی
 
دوستت دارم و به انتظارت تا لحظه مرگم نیز خواهم نشست
 
تا بیایی و مرا با خود به جایی ببری که با هم و در کنار هم
 
زیباترین و عاشقانه ترین زندگی را داشته باشیم...
 
 بیا با هم صفحات دفتر عشق را ورق بزنیم

و متنهای گذشته را بخوانیم...
 
من و تو یعنی دو هم نفس ، دو همدل ، دو دلدار ، دو مجنون!


دوباره من ، دوباره تو ، دوباره ما و دوباره عشق ...
 
من و تو در میان عاشقان بهترینم ، زیرا دیوانه ترینم

من و تودر سرزمین عشاق در بالاترین نقطه آن سرزمینیم

زیرا عاشقترینم
 
دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم

آری عزیزم خیلی دوستت دارم


تنهای تنها بودم 

 من بودم و یک دنیا تنهایی 

 تو آمدی و مرا عاشق کردی


عاشق آْن قلب پر از محبتت کردی 

 مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی
 
عزیز دلمی 

 همدم من در این طوفان دریایی 

 عشق من در اوج سفیدی ابرهایی ، همزبان این دل تنهایی 
 
بگو درد دلت را به من که لیلی عاشق مرا مجنون کرده است

 بگو درد دلت را به من که آسمان بی ستاره مرا دلتنگ کرده است

 بگو هر چه دل تنگت خواست بگو

بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است
 
بی قرارم 

 به خدا ، بی قرار بی قرارم

به خدا از غم دلتنگی دیگر نایی ندارم...
 
اگر با قلب من بازی کردی 

 انگار با جان من بازی خواهی کرد... 

 حالا من یک دل شکسته ام....

 دل شکسته ای که تو را دوست دارد!
 
زنده ام چونکه تو در کنارمی

هستم چون که تو عشقمی

 و خوشحالم چونکه تو خندانی…

 میمیرم زمانی که تو می روی

 نابود میشوم زمانی که تو از من دور می شوی 

 گریانم زمانی که تو غمیگینی ای عشق من …!

 پس بمان در کنار من ، برای همیشه و تا ابد 

 با من زندگی کن ، با عشقم نه به خاطراتم!
 
هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم

آنگاه که تو را در آغوش  گرفتم....

زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود

لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم!

لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها

 برای من و قلب شکسته ام می باشی..
 
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

 خود به خود هوس باران را میکنم....

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

 هوس یک کوچه تنها را میکنم....

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران

بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...

قدم بزنم تا خیس خیس شوم 

 خیس تر از قطره های  باران

خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم 

 دلم میخواهد باز زیر باران بمانم 

 دلم نمیخواهد باران قطع شود

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند

خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی...

تنها صدای قطره های باران را می شنوم و اشک میریزم 

 و آرزوی یارم را میکنم

دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند
 
چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند!

چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر میکند!

چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو

 و چه نورانی است شعله های آتش این قلب سرخ تو!

بسوزان مرا ، انقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم
 
دلم برای باران تنگ شده است 

 دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است

دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران

بارانی که به من  آموخت رسم زندگی را

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان 

 برای ابرهای سیاه سرگردان

برای زمستان

در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن

 و خالی  کردن دل های پر از غم!

مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری 

 این روزها  تنها یک قلب است که پر از درد دل است!
 
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم 

 و تمام فکر و زندگی من تو شده ای

به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است

 و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های

 دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه

است بدان که این دست خودم نیست

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را

 در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم

 دست خودم نیست که همیشه به یاد تو  می باشم
 
در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان

در پشت کوه ها به خواب می رود و آسمان آبی سرخ 

 و دلگرفته می شود دلم هوایت را کرده است

 عزیزم

در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی

 خیس خیس است دلم هوایت را کرده است

در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم

را نمی شنوم دلم هوایت را کرده است

در این لحظه های سرد و نفسگیر 

 در این لحظه هایی  که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من

میگذارد و در حالی بغض غریبی در گلویم نشسته است 

 دلم هوایت را کرده است

وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد ، کویر دلم گلستان شد.

وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد 

 زندگی ام  پر از طراوت و تازگی شد


تو مانند بارانی بر روی من باریدی و تن خسته و غم زده

مرا پر از طراوت عشق کردی

تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته

 مرا تبدیل به گلستان عاشقی کردی

تو مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی

 و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی

تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی

عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !

این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند

و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....

به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد

خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز

 و به من جانی تازه ببخش

مرا نوازش کن

مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری

اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....
 
تنها تو لایق این قلب سرخ من 

 لایق تمام احساسات عاشقانه من

و لایق این  عشق  بی پایان می باشی عزیزم

 عشقمن با تمام احساسات زیبایش تقدیم به تو باد

 چون به جز تو کسی لایق این عشق نخواهد بود! 


 

عشق صدای فاصله هاست ...

 

چقدر سخته

 تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی

 و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده 

 زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی

 حس کنی هنوزم دیوونشی و دوستش داری

چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی

 که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده

چقدر سخته که تو خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی

 ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی

 چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه

 دونه های اشک گونه تو خیس کنه

 اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز...

عاشقی

 پس گوش کن !

 بدان، عاشق به امید عشقش زندست 

 بدان، یه عاشق،عاشق کشی بلد نیست 

 بدان، یه عاشق هرگز دروغ نمیگه مخصوصاً به عشقش 

 بدان، اگه به کسی دروغ گفتی یعنی اون رو کشتی 

 اگه عشقت رو دوست داری هرگز به اون قول نده

 خجالت و غرور رو بذار کنار اگه دوسش داری بهش بگو

به ساده ترین شکلی که بلدی یا میدونی که میفهمه که دوسش داری

کسی می تواند به پای عشق بمیرد

 که پیش از آن  زندگی پیشه چشمانش مرده باشد ...

 

 


روزت مبارک کو چولوی من

 

روز جهانی کودک

children1.jpg

سهم بچه های ما چقدر بوده است؟

 

 


امروز روز جهانی منه

امروز روز  جهانی  تو

امروز روز جهانی همه بچه هاست

وقتی روز مادر یا روز پدر میشه همه جا گل و شیرینی و تبریکه

اما حالا که نوبت ما کوچولوهاس هیچکس تبریک نمیگه

انگار بچه ها چون کوچیکن کسی نمیبینتشون

البته  من  الان هم که به  ظاهر بزرگ شدم  کسی  منو نمیبنه

 دلم  میخواد یه جشن به خاطر امروز که روزمونه بگیرم

برم  به یه  مهد کودک

من امروز کلی  شادی کردم

 دلم  میخواد یه تاج خوشگل سرم بزارم

مریم جون میگفت : سوفیا دیگه  بزرگ شدی

اینقدر آتیش  نسوزن ...میمونی رو  دستمون ...

 اما  من  به ظاهر بزرگ شدم 

  حس اینکه  شادی و  بازی نکنم  اذیتم  میکنه

دلم  میخواد یکی  منو درک  کنه

 یکی  بفهمه من هنوز به  محبت و مهربانی  و  نیاز دارم

من دلم  میخواد   جیغ و داد  کنم از دیوار راست بالا برم 

دلم  میخواد  تو یه  فضای باز  اونقدر  بدوام  تا از نفس  بیفتم 

اونوقت  بابام  که  به  زحمت  خودشو  به من رسونده ...

  بغلم  کنه  بگه  مگه نگفتم  زیاد  دور نشو گم میشی

من  اونوقتا  گم نشدم  چون  کسانی بودند  که  مراقبم  بودند

حالا   سالهاست  گم  شدم و  کسی  ...


امروز فقط  منم وعروسک قشنگم  که یکسال از من بزرگتره

کاش مادرم  بود...

  و مثل سالهای پیش برام  روز کودک  میگرفت

یادش بخیر

 مامانم هیچ وقت نذاشت  

 لذت  دوران  دنیای شیرین  کودکیم  یادم بره

خیلی دوسش دارم

 

عشق من روزت مبارک

 

احساس نفرت از بزرگ  بودن

 تمام وجودم را فرا گرفته است ...

روزجهانی کودک برای همه بزرگسالانی که

ازاین طریق ارتزاق می کنند مبارک باد !

روزجهانی کودک برای تمامی سیاستمداران

هنرپیشه های هالیوود ،

نام آورانی که در آفریقا کودکان ایدزی

 را عاشقانه می بوسند ،مبارک باد !

روز جهانی کودک برای تمامی مسئولینی که

 شاهد تلاش روزانه خردسالانی که مشغول جمع آوری

 قوت لایموت از زباله های شهر تهران هستند مبارک باد !

خوشا بحال نوزادان دختری که هزار و چهارصد سال پیش زنده

بگور شدند اما در 11 سالگی به 500 هزار تومان معامله نشدند !

 

 

 در سال 1946 بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا 
 
 انجمن عمومی سازمان ملل به منظور حمایت
 
 از کودکان ، مرکز یونیسف را که ابتدا انجمن بین المللی ویژه
 
کودکان سازمان ملل نام گرفت ایجاد کرد
 
در سال 1953، یونیسف
 
( United Nations International Emergency Fund )
 
 یکی از بخشهای دائمی در سازمان ملل گردید 
 
 و روز  8  اکتبر " روز جهانی کودک " نام گذاری شد

 
کودکان در این روز ، خواهان یادآوری این مسئله هستند
 
 که سالانه هزینه های غیر قابل تصوری صرف تولید انواع
 
سلاحهای هسته ای و غیر هسته ای می شود حال آنکه در سال
 
 کودکان بسیاری از گرسنگی ، عدم امکانات بهداشتی ، سوء تغذیه
 
 و ... جان خود را از دست می دهند و کسی نگران آنها نیست !
 
 یونیسف اعلام داشته که تنها با اختصاص پنج دلار برای هر کودک
 
 می توان جان 90 درصد از کودکانی را که سالانه می میرند ،
 
نجات داد و برای بهبود چشمگیر زندگی کودکان جهان سوم ،
 
 کافی است که فقط مبلغ شش هفته بودجه تسلیحاتی جهان هزینه
 
شود وظیفه انجمن کمک به کودکان یعنی یونیسف ، مراقبت از
 
 کودکان و برآوردن نیازهای اولیه آنها در سالهای ابتدایی زندگی 
 
  ترغیب و تشویق والدین به تعلیم فرزندان می باشد
 
همچنین تلاش این انجمن برای کاهش بیماری ، مرگ و میر در
 
کودکان و حمایت از آنها هنگام جنگ و حوادث طبیعی و ... است
 
در مقدمه کنوانسیون حقوق کودک آمده است که:
 
« کودک باید در فضایی سرشار از خوشبختی ،
 
 محبت و تفاهم بزرگ شود »
 
به امید آنکه دنیایی داشته باشیم به دور از جنگ و هیاهو
 
 که همه کودکان در آن با آرامش و خوشبختی زندگی کنند
 
 به امید آنروز...
 
روز جهانی کودک 
 
روز حمایت از دنیای شیرین کودکی گرامی باد

 

 

 

در اوج عشق

 
love
 
در اوج عشق
 
هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم
 
 آنگاه که تو را در آغوش  گرفتم....
 
زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود...
 
لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم
 
لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من
 
و قلب شکسته ام می باشی
 
لحظه ای که احساس کردم
 
اینک یک اسیری در قلب مهربان تو می باشم....
 
آن لحظه احساس میکردم که یک عاشق واقعی هستم 
 
 عاشقی که مدتها بود انتظار چنین عشقی را می کشید
 
آنگاه که بر لبان تو بوسه زدم تلخی های زندگی همه از یادم رفتند
 
 و طعم شیرین زندگی و عشق را در کنار تو چشیدم!
 
بوسه ای که خاکستر عشق را در وجودم من
 
دوباره شعله ور کرد.....
 
هیچ لحظه ای در زندگی ام مثل
 
 لحظه در آغوش گرفتنت و بوسیدن
 
از آن لبان سرخت برایم زیبا نبود
 
با افتخار تو را در آغوش خویش بردم
 
و با غرور بر لبانت بوسه زدم
 
و با احساس آرامش عشق به تو گفتم :
 
عزیزم خیلی دوستت دارم....
 
سرت را بر روی شانه هایم گذاشتی
 
 و درد دلهای عاشقانه ات را در گوشم زمزمه میکردی
 
و من تنها نشسته بودم
 
و به درد دلهای عاشقانه ات گوش میکردم ....
 
آن لحظه مانند پرنده ای بودم که
 
 در اوج آسمان آبی در حال پرواز است ، مانند
 
 امواج دریایی بودم که ساحل عشق را در آغوش خود میگیرد .....
 
تو را برای خودت میخواهم ، نه برای نیاز خویش!
 
تو را برای وجود پر مهرت ، قلب عاشقت 
 
 پاکی و صداقتت ، یکرنگی و یکدلی ات
 
 و آن حرفهای عاشقانه ات میخواهم.....
 
هیچگاه مثل لحظه ای که در کنار تو هستم شاد نیستم!
 
لحظه های در کنار تو نبودن
 
 لحظه های سرد و بی حوصله ای است...
 
همیشه به انتظار آن نشسته ام که دیدار با تو دوباره فرا رسد
 
عزیزم بیشتر از همه کس دوستت دارم 
 
 و زندگی را با تو خوشبخت میبینم....
 
در آغوش تو بودن یعنی به اوج عشق رسیدن
 
 
 
عاشقانه می نویسم

با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی مینویسم
 
از تو که بهترینی...

مینویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت

مینویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته منی

مینویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم

با چشمهای خیس مینویسم که مرا تنها نگذار
 
 و با دلی پر غرور مینویسم که
 
 تا آخرین لحظه نفسهایم ، هم نفس تو هستم

یک قلب کوچک و پر از درد و غصه دارم 
 
 همین قلب یک عالمه آرزو و عشق درونش نهفته است
 
 آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن

چه لحظه زیبایی است لحظه ای که ما بهم رسیده ایم
 
و آنگاه که دست در دستان هم گذاشته ایم در کنار دریا ایستاده ایم
 
و لحظه غروب خورشید را می بینیم

چه لحظه زیبایی است لحظه به هم رسیدنمان...

آن لحظه را با دنیا نیز عوض نخواهم کرد 
 
 چون برای رسیدن به آن همه چیز را
 
زیر پا گذاشته ام و قید همه کس را زده ام...

خاطرات گذاشته را از دلم سوزاندم به خاطر تو
 
 و در قلبم همه اسمها برایم بی گانه اند و تنها تو را می شناسم
 
قلب مهربان تو و اسم مقدست را...

تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم
 
آنگاه آن لحظه های سخت برایم چه آسان می شود!

می نویسم از تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست
 
 و هیچکس به جز تو لایق این قلب پر احساس من نیست ...

با قلمی به رنگ سبز ، با احساسی به رنگ آبی 
 
 با آرامش عاشقانه می نویسم از تو

که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم
 
دوستت دارم
 
خیلی دوستت دارم
 
به پاکی چشمانت قسم دوستت دارم
 
به خدا خیلی دوستت دارم ...
 
تو همه وجودم ، زندگی ام و تمام هستی منی آری تو دنیای منی!
 
با تو این زندگی برایم زیباست
 
و لحظه های با تو بودن برایم شیرین است...
 
با تو می توانم با افتخار به قله خوشبختی برسم
 
 و نام مقدس تو را فریاد بزنم!
 
تو همان خوشبختی منی  همانی که برای رسیدن به آن
 
از همه چیز و همه کس خواهم گذشت!
 
تنها تو را می بینم
 
لحظات با تو بودن را و یک زندگی شیرین
 
و آخر سر نیز رویاهای
 
عاشقانه ام با تو!
 
با تو  همانی خواهم شد که تو میخواهی 
 
 همان عاشقی که برای همیشه با تو وفادار می ماند!
 
بگذار به آنهایی که این دل بی گناهم ر ا شکستند ثابت کنم 
 
 عشق واقعی به چه معناست!
 
 این قلب شکسته ام 
 
 قلبی که توسط آنان که ادعای عاشقی می کردند
 
 شکسته شده است را با اطمینان برای همیشه به تو تقدیم می کنم
 
 و دلم میخواهد تا آخرین لحظه نفسهایت
 
 آن را با محبت و عشقت نزد خود حفظ کنی!
 
با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه
 
 با تو هستم ، خواهم ماند
 
 مثل یک مجنون تا ابد و برای همیشه!
 
به پاکی آن قلب مهربانت قسم دوستت دارم
 
به خدای آسمانها و زمین خیلی دوستت دارم
 
تو همانی که من میخواستم 
 
تو همان عشق واقعی هستی که سالها در جستجوی او بوده ام!
 
اینک که تو را به سختی به دست آورده ام
 
به آسانی نیز از دست نخواهم داد....
 
با تو معنای عشق را فهمیدم 
 
 و فهمیدم که چگونه باید عاشق ماند!
 
آری همین است رسم عاشق بودن !
 
با قلبی پاک و احساسی پر از محبت و عشق
 
با صداقت ، یکرنگی و یکدلی با آنکه دوستش داری
 
 و همه زندگی ات هست تا آخرین نفس
 
تا لحظه مرگ بمانی و عاشقتراز همیشه نیز دوستش بداری ...
 
 این رسم عاشقی است که تو به من و آنان که قلبم را
 
 شکستند آموختی!
 
پس ای عشق من با یکدلی ، یکرنگی ، صداقت ، با قلبی پاک
 
عاشقانه تر از همیشه با تو
 
 می مانم و باور کن که .....

خیلی دوستت دارم
 
دوست ندارم که بگویم دوستت دارم
                                
 دوست دارم که بدانی دوستت دارم! 
 
 
gyt66.gif
 

عاشق ترینم
 

    نمیدانم  ابراز عاشقی غیر از آنکه به آن که دوستش داری

وفادار باشی و صادق ، چگونه است 

 اما میدانم که من عاشق ترینم....

نمی دانم چگونه باید با آنکه دوستش داری بمانی

 بمانی و مجنون هم بمانی ، مجنون تر از یک عاشق دیوانه

ولی میدانم که من مجنون ترینم...

نمی دانم اشک ریختن از غم دلتنگی و غصه دوری چگونه است

و چگونه باید برای آنکه دوستش داری دلتنگ شوی

اما میدانم  که من دلتنگترینم.....

نمیدانم قلبی که عاشق است چگونه باید اثبات کند که عاشق است

 و یا دلی که در گرو دلی دیگر است

 چگونه باید از آن  مهمان نوازی  کند

اما میدانم که من خوشبخترینم...

نمی دانم که آیا می دانی بعد از تو من شکسته ترینم ؟

آری بدان که  بعد از تو من بدبخت ترینم.....

نمی دانم چگونه باید با تو باشم ، چگونه باید راز دلت را بیابم

و چگونه باید لحظه های عاشقی را سپری کنم

اما بدان که من داناترینم...

نمی دانم که آیا میدانی بعد از سفر کردنت ، همه لحظه های زندگی

  من سرد و بی حوصله می شود ؟

 آری بدان که من در آن زمان تنهاترینم....

 

fr55.gif

 

شاید...

 

وقتی صدای خورد شدن خودت رو بشنوی چه حالی میشی؟   

من دارم از درونم خورد میشم خیلی بیصدا! هیچکس نمیفهمه

هیچکس!

 هیچکس نمیدونه چرا؟

فقط خودم میدونم و بس

حتی کسایی که ادعا میکنن منو میشناسن هم اشتباه میکنن

اشتبــــــــاه!

حتی تویی که داری اینو میخونی هم نمیدونی چقدر سریع میشکنم

 نمیتونی بفهمی چرا

 چون مجبورم سکوت کنم

هر روز این فکر تو مغزم قویتر میشه که...

اما به خودم میگم نه! هنوز نه!

 شاید بشه کاری کرد!

 اما واقعا تحمل ندارم

 بس که نقش بازی کنم، بگم، بخندم، امیدوار باشم

 کدوم امید؟

 امیدی که خودم به دست خودم از بین میبرمش؟

نمیدونم مشکلم کجاست واقعا نمیدونم که از خودم چی میخوام

سردرگمم بدجور

واقعا عذابه  یه عذاب بزرگ

عذابی که ببینی داری فراموش میشی از طرف همه

 ببینی که دارن فراموشت میکنن حتی خانواده ات

  کسایی که همه زندگی ات هستن

باید دور باشم

  ای کاش میتونستم یه مدتی گم باشم ای کاش...

اصلاً دیگه از خودم مطمئن نیستم

  هر روز میام تو وبلاگها چرخ میزنم

 تا شاید بتونم میون حرفها درمونی واسه دردم پیدا کنم

اما هیچکس نمیفهمه که سکوت چقدر سخته

  که شکستن چقدر میتونه بیصدا باشه  ...

کاش وقتی تو چشای یکی نگاه میکردی

 میتونستی بغض خفه شده در گلوش رو هم ببینی اما نمیشه

شاید ، شاید یه روزی بیام سرعقل  ...

 اما امیدوارم دیر نباشه

673t6vd.jpg

 

 

با من از شمارش نفسهایت ...!

 

Good morning creature.bmp

 

این شعر نیست

 

 کلام نیست

 

 متن حاشیه بر اوراق یک دفتر خاطرات نیست

 

 این حقیقت است

 

 حقیقتی افسانه ای ...

 

که بارها افسانه ام با تو به حقیقت پیوست از تو سر شار شد

 

 از تو جانی دوباره گرفت

 

از نفسهای گرم تو

 

از صداقتهای گفتار تو

 

بمــان ...

 

با شمارش نفسهایت ...

 

بمان با من   بمـــان 

میبینی میشنوی دیگر من هرگز سکوت نکرد ه ام ...!

 ساکن نمانده ام!

 وشب را در تلاوت روز خواندم ...

در ازای ماندنت ...

 ماندم ...

ای سنگ صبور آتشکده ای د ل سخت تنهای من

برایت شمع خواهم شد

 آب میشوم

 اشک میشوم

خاک میشوم

و بارانی ترین روزها میشوم

آفتابی میشوم

 سخت میشوم

 نرم می شوم

شوق میشوم

پاک میشوم

 همان گونه که میخواهی ...

 و تو پیش از اینها برایم خواسته بودی

 همان میشوم که هم اکنون ماندنم را

 در خود به جستجوی تو گشتم

 در افسانه نبودی در آب نبودی در ستاره نبودی در خاک نبودی

 در شب نبودی که در دل بودی و این صداقت بی پایان تو ..!

در کشمکشهای گفتن های تو

 در آتشکده این دل به زنجیر در آمدهء تو ....

باز تداعی تکرار شد

صداقت گفتار شد 

حماقت نیست عشق است ...

و عشق است و دوست داشتن ...!

 نه دردست قلب عروسکی بلکه در دستان محبت های تو!

 

بگو با من از من، با من از خود، با من از ماندن بگو...!

 

با من از شمارش نفسهایت ...!

 

  ۶هفته گذشته است و ... 

                                               و من ....

                                                   و من و انتظار ....