نمیدونی چه سخته بی تو بودن
 
                                  چه معنی داره بی تو شعر سرودن    
 
                                      
دلتنگیام فراوونه ، دل دیگه بی تو داغونه
 
                                    دنیا با اون بزرگیاش ، بی تو برام یه زندونه
 
 
  
 
 
                             هوای چشمام بارونه
                                          
                                            
 
         هیچ کسو جز تو ندارم ، که سر رو شونش بزارم
 
                                 باز مث ابرای بهار ، واسش یه دنیا ببارم
 
       
 
                           سر روی شونش بزارم
 
        به سر هوای تو دارم ، این جوری داغونم نکن
 
                                 منکه اسیر عشقتم ، بیا و زندونم نکن
                                                
                                               
 
       زندگی بی تو مشکله، خودت اینو خوب می دونی
 
                                بیا و این آخر عمر بگو همین جا می مونی
                           
                                               
 
 
    نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد ، خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را ، یادم باشد
 
 روز و  روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست .....
 
 
   نشد برم ، نشد نره ، نشد بخواد ، نشد بیاد
   نشد ولی ... ،واسم دعا کنین زیاد......

چهارشنبه 28 بهمن ماه سال 1383
۱:سلام  آشنایی

بنام خالق یکتا

سلامی چو بوی خوش سیب
سلام بهونه قشنگ برا نوشتنم

من امروز به  جمع شما پیوستم امیدوارم که به من

کمک کنید تا  بتونم در کنارتون  باشم. خسته  شدم اخه بلد
 
نیستم فارسی تایپ کنمراستی یادت نره منخیلی

دوستت دارم.

 

 

 یادش بخیر   .........

 

 

روزهای من بی تو آغاز می شوند...

 و پایانی برای شبهای تارم نیست
این را می دانی
می دانم...
من راهها را به تو نمایاندم
راههای به هم رسیدن را
اما تو بی توجه از کنار همه آنها گذشتی
در این روزهای پائیزی
من به دنبال فراق نبودم
اما مگر می شود ...

در پائیز
جز این انتظار داشتن بس بیهوده و عبث است ...
 وقتی که تنهایی را تجربه می کنی این تنهایی برایت می ماند
هر لحظه از خدا می خواهی که به اینهمه تنهائیها پایان بخشد
به هر دری میزنی تا تنهائیت را فراموش کنی
یا از تنهایی دربیایی
اما وقتی می بینی راهی نیست تنهاتر می شوی
آنوقت است که به خودت می رسی
به دلیل تنها ماندنت می اندیشی
چون حالا دیگر کسی را نداری
فقط خودت هستی و خدایت
گاهی به این می اندیشی که شاید نکند خدا را هم نداشته باشی
آخر مگر می شود خدا بندگانش را تنها بگذارد
حتی من نافرمانش را...
گاهی ...وقتی ...لحظه ای ...تنهائی ام را از یاد می برم
و آن وقتی است که به تو می اندیشم
ولی چه اندیشه عبثی
چون ترا هم ندارم...

 

می خوام بگم که بی تو بووودن درده بی تو بودن سخته می خوام بگم تنهای سخته  بی تو سیر کردن

انم یه درده  انم سخته  همش سخته  خیلی سخته کاش می شود با تو بودم با تو......  با تو ......

کاش می شود ...... کاش می شود .....می خوام بگم با تو هستم  می خوام بگم خیلی خستم 

می خوام بگم میدونم که خیلی دردم  اما اینم میدونم که با تو هستم  اما میدونم که با تو هستم 

اما خیلی سختم خیلی سختم

خدایا اینجا تنهام  خیلی تنهام خیلی  نمی دونم  اینجا همه تنهان همه تنها

همه دردن همه سختن  همه گرگن  نفسم سخته دلم خیلی تنگه

خدایا خیلی تنهام تورو دارم  نمی دونم بعضی وقتا فکر می کنم که تو رو هم شاید نداشته باشم 

اخه تنهام اگه هستی  پس چرا نیستی چرا تناهم 

 


تعطیل

مرد گمنام


یک نفر گفت : شعرهای شما ؛ حرف مفت است و باز تکرار است

گفتم : آقا کمی مودب باش ؛ این غزلها برای سرکار است

اصلا آقا به من چه این دنیا ؛ روزهایش شبیه دیروزند

اشتباهی اگر شما دیدید مال تقویم روی دیوار است

ادعاهای بیخود و خالی ؛ گریه های پر از ریاکاری ؛ آروزهای

سست و پوشالی مال افراد بی کس و کار است

محور دردهای من عشق است ؛ علتش ازدیاد احساس است

آری از بی کسی ؛ تنفر و بغض ؛ لحظه هایم همیشه سرشار است

توی این کوچه مرد گمنامی ؛ خویش را دار زد ز گمنامی

هفته بعد عکس بی نامش ؛ با کمی چسب روی دیوار است




اثبات وجود یک انسان ...

می نویسم چون هستم !

اثبات وجود یک انسان با چند خط نوشته ...

چند بیت شعر کوتاه

شاید کمی هم فریاد ...

به نظر می رسد همه این ها برای اثبات وجود یک انسان

کافی باشد ...

کمی کاغذ و یک قلم کافی است ...

بنویس تا باشی

هنوز کاغذم جا دارد پس می نویسم !

فریاد می زنم ... برای که ؟

چند بیت شعر برای تو ...

نوشته ای برای خودم

و فریاد برای آنها

برای همان هایی که فریاد می زنند  ولی نمی نویسند

شعر می خوانند اما برای خودشان

ممکن است گاهی هم بنویسند اما آن را فریاد نمی زنند !

چند وقتی  است

هر کس می نویسد

شعر می خواند

یا فریاد می زند

خاموش می شود ...

محکوم به سکوتی به وسعت تمام حرفهایش !

نمی دانم

برای خودم می نویسم

برای تو

شاید هم برای آنها

فریاد می زنیم اما از دیوار سکوت که عبور می کند

خاموش می شود

شعر می خوانیم

اما نه مثل گذشته  :‌  بنی آدم اعضای یکدیگرند ...

می دانیم : ‌هر کس دیوار سکوت می سازد فریاد

می شنود ....

 

 



 

خوشگلترین خاطره ...

* ای بهترین ... عاشقترین ... با من بمان *

«« نازنینم نازنینم .. چه دعایی به از این

خنده ات از ته دل

گریه ات از سر شوق

و غروبت شاداب .. و دلت پرز تمنای وجود
»»





تو زندگی آدمها بعضی روزا وجود داره که هیچ طوری نمیتونی بگی چه

رنگین .. چه شکلین .. یا چه حسی ان
؟!!

بعضی ثانیه ها هست که اونقدر برات عزیزن که نمیتونی براشون ارزش بذاری
.

اما فقط میتونی بگی که به اندازه تموم دنیا برات خوشگلن.

یه وقتایی وقتی به خودم تو آیینه نگاه میکنم میبینم وای خدایا چقدر بزرگ

شدم  اونقدر بزرگ که دیگه از همه چی سردر میارم ..

اونقدر بزرگ که دیگه مسوولیتای والاتری دارم ..

کارای بیشتری دارم .. حرفای مهمتری دارم و ...!

امروزم یکی از اون روزاس!!! فردا برام یه روز مهمه ..

 یکی از اون روزا که همیشه

تو یاد همه میمونه .. مثه تولدم
.

نمیتونم بگم چه حسی دارم؟

!
این روزا همه بهم لبخند میزنن و میگم چه حسی 

داری؟ 
نمیگم خوشبختی چون خوشبختی رو همیشه داشتم.

از اون لحظه تولدم فکر میکنم خوشبخترینم ..

 حتی تو روزای بی کسی و سخت

و دردناک زندگیم هم هیچوقت حتی فکرش رو نکردم که بدبختم
.

حتی تو سخترین شرایط!!!

برا همین حس این روزا یه چیزی فراتره .. من بهش میگم زندگی
.

آره زندگی .. خوشگلترین خاطره یه آدم تو آفرینشش.

این روزا برا همتون دعا میکنم

و امیدوارم همیشه شاهد به اوج رسیدن آرزوهای

قشنگتون باشم. درست مثل وجود پاک و مقدستون
.

« به رسم دیرین عادت پروانگیمان همانند همیشه دوستت دارم » 




عشق مقدس



لحظه های زندگی به تندی می گذرد ، اما برای آنکه غم دوری و

دلتنگی دارد به کندی می گذرد! آنچه در این لحظه ها می توان یافت

 زیبایی این دوری بین دو عاشق است!

پاک بودن و مقدس بودن این انتظار است!

دوباره قلم زندگی ام را بر میدارم و دوباره می نویسم از این دوری اما

با احساسی متفاوت!
ای عزیز راه دورم بخوان این احساس مرا!

عزیزم به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست!

این انتظار تلخ است اما پایانش به شیرینی در آغوش گرفتن ما است!

این پاییز تلخ بهاری دارد ، و این شاخه خشک شکوفه ای دارد!

بیندیش به لحظه ای که من تو را در آغوش خود میفشارم و بر لبان

سرخت بوسه میزنم و اشکهایی که از غم دوری ریخته ای را از روی

گونه های نازنینت پاک میکنم!
این جاده طولانی پایانی دارد ، گرچه

سفر در این جاده سخت است به پایان راه بیندش که همین سفر

خیلی زیباست! من در انتهای جاده با دسته گل و احساسی پر از

محبت و عشق منتظر تو هستم! به فرشتگان آسمان سپرده ام
 
در این راه دشوار هوای تو را داشته باشند!
عزیزم گریه نکن ، آرام

باش ، این لحظه ها مقدس تر از آنچه هست که ما تصور می کنیم!

این لحظه ها به جای گریه شادی دارد !

من هستم ، منتظرت می مانم تا تو برگردی!

چرا باید این لحظه های مقدس و زیبای عاشقی که از دوری ما

سرچشمه میگیرد خدشه دار شود؟ ما باید همت کنیم در این راه

عاشقی و این دوری که سرنوشت مقابل ما قرار داده است ، این

دوری رنگ امیدی به زندگی ما باشد!

پایان راه زیباست ، سرچشمه عشق همین جاست!

خدا با ماست ، گرچه معنای واقعی عشق همین جاست!

بگو درد دلت را به من از همان دوردست ها چون من بیشتر از همیشه
 
احساس میکنم  درد دلت را! اینبار می نویسم از شیرینی این فاصله

بین ما ، که معنای عشق در همین فاصله خلاصه میشود! ما عاشق
 
خداییم اما او را نمی بینیم گرچه او همه جاست است اما ما هنوز

عاشق او مانده ایم !!! تو نیز مانند خدا برایم عزیزی گرچه آن

سوی دنیای اما قلبت همیشه در قلب من و در کنارم از محبت و

عشق میتپد و مرا زنده نگه داشته است. عزیزم آرام باش ،

 به پایان راه بیندیش که همین دوری خیلی زیباست!