دختری از جنس آسمان

سلام و خداحافظ

امروز اومدم تا یه کم درد دل کنم و برم

خسته ام

ازاین دنیای مجازی

ازاین دنیای واقعی

دنیایی که دیگه هیچ اثری ازمهرو وفا و صمیمیت توش نیست

ازدنیایی که هرروز رو به زوال میره

ازاین سفره که پهن شده و همه به دنبال چپاول و غارتشن

دنیایی که دیگه هیچ کس به دیگران فکر نمیکنه

ازاون سفره ای که نوشیدنیش خون بی گناهاش و طعامش سرو دست های بریده

ازاین مردم....

مردمی که تنهاشعار میدن و عملی انجام نمیدن

ازهمه که ساکت نشتن و تنها نگاه میکنندو نگاه

خسته ام

حتی ازخودم که هیچ کاری نمیتونم انجام بدم

دیگه قلم و نوشته هم اثری نداره

پس مدتی دور میشم ازاین کلبه ی درویشی

و ممنونم ازهمه ی اونایی که توی این مدت کنارم بودن و مطالبم رو تحمل کردن و

خونده و نخونده نظر دادن

ازتو که همیشه با بودنت به من نیرو دادی

برای مدتی خدانگهدار

و

التماس دعا

یاحق

حلالم کنید

سوفیا

تک ستاره من

 

عشق تنها برای یک بار می اید و برای تمام عمرش می اید

 عشق همان بود که به تو ورزیدم

حقیقتا همان یک بار

 و از بس بدان اویختم تا همیشه همه ی زندگی ام با ان بیش خواهد رفت

پس تا همیشه عا شقت می مانم

 

ساعت هاست که در فکر توام

توی این خلوت تاریک و خموش

قلمی در دستم که به غمگینی من افسرده ست

و من اینجا تنها به تو می اندیشم

به تو که دورترین عشق و امیدی بر من

به تو که حسرت یک دیدار را بر دلم حک کردی

شاید این من غلطم یا غلط پندارم

که مرا می خواهی اما تو بدان نازنینم محبوب

من همیشه دوستت دارم.....

.

.

.

از زمانیکه با یک نگاه عجیب تو مواجه شدم

 

 به سرزمین عشق تو روی اوردم .

 

سرزمینی را که خیال می کردم

 

 پر از نور و امید است و حرارت خورشید و بوی باران دارد .

 

 عطر گل و بهار جاودان دارد .

 

اما افسوس که مرغ بیشه های غریب نمی دانست که

 

 این سرزمین را امیدی نیست و روشنایی اش را دیری نمی پاید .

 

تقدیم به انکه افتاب مهرش در استان دلم هرگز غروب نخواهد کرد :

 

امشب تمام ستاره های اسمان گریه میکنند .

 

امشب تمام مرغان اسمان اشک میریزند.

 

امشب اشکی از چشمی میریزد و امشب قلبی میشکند

 

و صدای شکستنش به اسمونها میرود .

 

اما نمی دانم نمی دانم چرا به گوش خدا نمی رسد ؟

 

من صدای شکستن قلب خویش را با گوشهای خودم شنیدم و فکر میکنم

 

اولین کسی باشم که صدای درهم شکستن قلب خویش

 

را با گوشهای خودم شنیده باشم .

 

نمی دانم ایا خدایی هست ؟

 

اگر هست چه خدای خاموشی از اینهمه خاموشی قلبم میمیرد

 

و دوست دارم فریاد بکشم .

 

اخر با که بگویم درد این قلب شکسته را

 

اخر با که بگویم قلب من عاشق قلبیست که با سنگ بیابان فرقی ندارد .

 

قلب من عاشق قلبیست که اصلا قلب نیست .

 

دلم میخواهد انقدر فریاد بکشم که صدای فریادم قلب عاشقان را به لرزه بیاندازد .

 

دلم میخواهد انقدر فریاد بزنم و دیوانه وار به خدا بگویم :

 

 اخر تو خدای خوب من

 

تو چطور بنده ای افریدی که کمکی به او نمی کنی ؟

 

تو چطور میتوانی این همه ناعدالتی را ببینی ولی صدایی در نیاوری ؟

 

مگر نه اینکه می گویند تو بخشنده ای ؟

 

پس اگر گناهی مرتکب شده ام به درگاهت

 

به بزرگواریت مرا ببخش .

 

 مگر نه اینکه می گوییند تو رحیمی ؟

 

 پس چرا به من رحم نمی کنی ؟ 

 

خدایا من خیلی تنهایی کشیدم .

 

 من خیلی رنج کشیدم به امید اینکه در رحمتت

 

را به روی من باز کنی .

 

 من در اول جوانی چنان زیر مشکلات طاقت اوردم که دیگر

 

قدرت ایستادن از من سلب شده است .

 

خدایا به او بگو به او بگو با تمام بدیهایت دوستت دارم .

 

اری بازهم میگویم تو را با تمام بدیهایت  میخواهم .

 

 گرچه تو خیلی عذابم دادی تو همیشه در مقابل چشمان

 

غمزده و اندوهبار من غرق در شادیهایت بودی .

 

خوش باش که شادیت را میخواهم .

 

 خوش باش تا همیشه خوش بینمت .

 

محبوبم تو راه زندگیت را انتخاب کن .

 

ارزو دارم تو و خوشبختی را همیشه در کنار هم ببینم .

 

اه که چه حرفهایی به من میزدی .

 

حرفهایی که فقط فشار سنگینی به روی قلبم بود.

 

تو همیشه با خودت می گویی که من نفرینم را توشه راهت می کنم اما افسوس

 

که نمی دانی که جز خوشبختی چیز دیگری برایت نمی خواهم .

 

افسوس که نمی دانی که هیچگاه نه بدیت را خواسته ام و نه بدیت را گفته ام .

 

وقتی با خودم می اندیشم تو در چه حالی و من در چه حالی خنده ام می گیرد .

 

خنده ای که از گریه هم سنگین تر است .

 

 اری محبوبم من روزهای بسیار سختی

 

را پشت سر گذاشتم اما فراموش نکن که چشمان من همیشه در پناه پنجره های

 

سرد و یخ بسته چشم به را توست .

 

 چشمان من انهمه اشک را بدرقه راهت کرد

 

که فقط به تو بفهماند که دوستت دارد

 

 و تنها از تو بخواهد که نسبت به این چشمها

 

اینهمه بی محبت نباش .

 

 در این دنیای پر هیاهو چشمان من فقط به خیال اینکه

 

چشمان تو را میان انها ببیند خیره است .

 

انقدر صبر میکنم انقدر صبر میکنم تا راهت را انتخاب کنی .

 

برو برو و راه زندگیت را دریاب انگاه من راهم را از راه تو باز می یابم .

 

ای کاش ان قلب سنگیت که درون سینه ات یخ بسته است ذره ای از قلب من

 

خبر داشت و فکر میکرد که چطور با تو یکرنگ و صادق بوده است

 

و من می بوسم ان قلب سنگی تو را که صادق بودی و با شهامت .

 

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

 

التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

 

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را

 

با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را

 

مدتی است پریشانم و می دانی تو .

 

بی تو من گرفتارم و می دانی تو .

 

گر چه میدانم دیگر به سویم باز نمی ایی اما همیشه چشمان من انتظار تو را میکشد .